eitaa logo
شهیدانه
1.8هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
18 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
🌾بازار شکّ و شبهه داغ بود. خلفاي عباسی و یهودي هم تا میتوانستند می دمیدند به این تنور. هر روز یک فرقه، یک شبهه، یک امام و اگر شیعه ی امام بود! دل و ذهنش را این بادها نمی برد. 🌾تا این که یک روز با یک دوگانه پرست روبه رو شد و بحث شان طولانی شد. کم آورد مقابل حرف ها و استدلال هایش و با خودش گفت: -بدهم نمی گوید. روز بعد در کوچه می رفت که امام را دید. آقا انگشت اشاره اش را بالا آوردند و گرفتند مقابل او، با تاکید فرمودند: 🌾-یکی، فقط یکی، خدا یکی است! و رفتند. او ماند و کلامی که تمام تردیدها را سوزاند. نگاهشان، کلامشان، اشاره شان او را موحّد کرد. آقا رفتند و او انگار تمام بدنش بی حس شد. آن قدري که بی هوش شد. (عج) معرفی_کتاب
🌾در این کتاب داستان های کوتاهی از زندگی امام حسن عسگری (ع) را می خوانیم، که دربرگیرنده جنبه های مختلف زندگی ایشان اعم از سیاسی علمی و… است. 🌾 در پایان هر داستان نیز یکی از مسائل روز جامعه که با موضوع داستان در ارتباط است، آورده شده که در تاثیرگذاری آن نقش مهمی دارد. 🌾این کتاب در قالب ۳۹ داستانک، با قطع پالتویی، توسط انتشارات عهد مانا به چاپ رسیده است. قابل ذکر است که شکوریان فرد کتاب های دیگری در همین سبک منتشر کرده. از جمله: پدر، مادر، امیر من، امام رئوف و امام من؛ که هر کدام چندین بار تجدید چاپ شده اند. (عج) معرفی_کتاب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ێٵ زهࢪٵ(سݪٵݦ ٵݪݪہ عݪێہٵ): وصیت شهدا درباره حجاب ✨شهـــید_بهشتی: زن در اسلام، زنده؛ سازنده؛ و رزمنده است؛ بہ شرطی کہ لباس رزمش، لباس عفتش باشد. ═✧❁🌷یازهرا🌷❁✧┄ با چادرهای سیاه فریاد برمی آوریم لبیک یا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
•﷽• گنبد خضراتو برم💚 میلاد پیامبر اکرم‌بر همه مسلمین‌مبارک باشد. 'ص'🎊 (ع) 📲 @maghar98
وقتی چشم باز کرد دستهای مهربان پیامبر بر روی صورتش بود که نوازشش میکرد؛ مسیر طولانی آمده ای. چگونه آمدی این همه راه را؟ ما که با تو بودیم، اما تو طاقت نیاوردی و آمدی به دیار ما. اگر رؤیای رسیدن به شما نبود، هرگز تحمل این رنج را نداشتم. ... اما نمیدانم چه شد که شعله ای در وجودم زبانه کشید و کشید مرا در بیابان بی نهایت به حیرتی زیبا گرفتار کرد. دل شیر میخواهد که این راه را بپیماید و عشق شما این جسارت را به من بخشید. قدم در راه نهادم. نمی دانستم که روزی در حجاز چون تو را خواهم یافت. گمان میکردم که گمشده ای دارم و در پی یافتن، راه پیمودم و نهرها دیدم و از دیارها گذشتم . بر ناقوس ها کوفتم و شبها و روزها چشم بر هر چه بود باز کردم و تماشا کردم و تماشا کردم تا گم شده ام را بیابم، اما وقتی که با شما روبرو شدم، تازه دریافتم که گم شده ای بیش نبوده ام که گمان میکرد گم شده ای دارد . من شما را نیافتم، این شما بودید که مرا دریافتید...... روزبه به خاطر آورد که این چهره آشنا را دیده است. این همان است که در رؤیای ام ظهور داشت، این همان است که سرگردانم کرد. عاشق و شیفته ام ساخت. مرا خواند و من آمدم. من آمدم. اما با رؤیای او که در بیداری دیده بودم. (ص) متی ترانا و نراک (عج) بریده_کتاب
روزبه همراه یارانش نزد پیامبر رفت تا شرایط آزادی اش را بگویند، شرایطی سخت و دست نیافتنی: چهار صد نخل که خرما دهند، نیمی زرد و نیمی سرخ همه را به شگفتی آورده بود. دستور پیامبر بود: چهارصد نخل حاضر کنند..... _پیامبر چه تصمیمی دارد؟ این پرسش همه بود. به نخلستان بنی قریظه رسیدند. ابن اشهل شنید که پیامبر بسوی آنها میاید. خلیسه را آگاه کرد. هر دو ناباورانه پیش آمدند و یهود بنی قریظه نیز همراه آنان بودند. پیامبر در کنار نخلستان ایستاد؛ این نهال ها را در کجا باید کاشت. _نهال نخواستیم، گفتیم نخل بارور. _خلیسه تو زمین را نشان بده. و او با شگفتی پیش افتاد و پیامبر و جماعتی را که آمده بودند، بسوی زمینهایی بایر در کنار نخلستان های بنی قریظه راهنمایی کرد. پیامبر آستین بالا زد و یک نهال را برداشت تا در زمین بایر بکارد. اصحاب پیش آمدند تا کمک کنند یا خود آنرا بکارند. اما پیامبر آنها را پس راند. _خودم یک به یک نهال ها را خواهم کاشت. و آب هم خواهم داد. علی پیش بیا! کندن زمین با توست. در آن گرمای روز همه تماشا کردند، علی زمین را کند و آماده کرد؛ و پیامبر یک یک نهالها را کاشت و مشتی آب به ریشه هر نهال ریخت. مشرکان مدینه و یهودیان بنی قریظه آرام شروع کردند به پچ پچ کردن و گروهی نیز با تمسخر لبخند می زدند...... کاشتن نهال ها به پایان رسید. مردی از انصار فریاد زد نهال ها جوانه میزنند. و همه چشم به نهال ها دوختند. ابن اشهل دید که چگونه نهالی کوچک بالید و بالا آمد و جوانه های کوچک و سبز بر تنه و شاخه های کوچکش رویید ، واهمه کرد..... روزبه شادمان شد. رسول به سجده افتاد