eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰 | 📍پرچم برافراشته 🔻مرحوم آقای بهشتی رضوان‌اللَّه‌علیه یک عنصر قوی، مستحکم و بشخصه یک پرچم برافراشته در سیر انقلاب بود... آن مقداری که در آن دوره به این سیّد بزرگوارِ نورانىِ ارزنده برجسته، دستهای تبلیغاتی دشمن تهمت زدند، به کمتر کسی از عناصر انقلاب در طول زمان این همه اهانتهای خصمانه و بغض‌آلود کردند. گفتند انحصارطلب است، متکبّر است، قدرت‌طلب است، دنبال دیکتاتوری است؛ اما او راه خود را با قدرت و قوّت طی کرد. البته جان خودش را گذاشت؛ اما در واقع با استقامت در این راه، جان و حقیقت و هویّت خودش را به عرش اعلی رساند. 🌷شهیدسیدمحمدبهشتی🌷 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم: دفاع مقدس 🔸صفحه: ۶۴ 🔻قسمت پنجاه و پنجم: نفس امام ✍وقتی واحد گزینش افرادی را به دلیل گذشته ی آنها رد می کرد، ناراحت می شد. می گفت: قبل از سال ۵۷ کدام یک از ما مسلمان بودیم؟ نفس امام باعث شد که ما مسلمان شویم. ما باید ببینیم قبل از انقلاب چگونه افرادی بودیم تا حالا به بهانه ی گذشته افراد با آنها اینگونه برخورد نکنیم. 🗣سالنامه مکتب حاج قاسم ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔹رهبر انقلاب: دشمن در این چهار دهه به ضعف‌ها و کمبودها امید بسته اما مکرر ناامید شده است مشکل‌شان این است که سرّ این ناامیدی را نمی‌تواند بفهمند. 🔹حضرت آیت‌الله خامنه‌ای صبح امروز در دیدار مسئولان قوه قضائیه: وقتی این حوادث اتفاق می‌افتاد -چه در شهادت شهید بهشتی، چه در حوادث بعدی- دشمن ذوق میکرد. سر شوق می‌آمدند و امیدوار می‌شدند که دیگر بساط این نظام انقلابی جمع شد؛ ولی ناامید شدند. 🔹 آن روز ناامید شدند، در این چهار دهه هم مکرر این ناامیدی تکرار شده. دشمن در یک مقطعی به یک چیزی، به یک ضعفی، به یک کمبودی امید بسته در نظام جمهوری اسلامی و بعد ناامید شده؛ این بارها اتفاق افتاده، منتها مشکل دشمن این است که سرّ این ناامیدی را نمی‌تواند بفهمد، نمی‌تواند تشخیص بدهد. نمی‌تواند بفهمد که چرا؛ علت چیست که جمهوری اسلامی هر دفعه از زیر بار این همه فشار میتواند بلند بشود بایستد، سینه سپر کند راه خودش را ادامه بدهد، این را نمی‌فهمد. 🔹نتوانستند اینها بفهمند که در عالم بشر غیر از محاسبات و مناسبات سیاسی یک محاسبات و مناسبات دیگری هم وجود دارد که آنها قادر به فهم آن نیستند، آنها سنت‌های الهی است. ۱۴۰۱/۴/۷ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و چهارم:اقامه نماز و آتیش سیگار 🌴دم دمای عصر بود و هنوز نمازمو نخونده بودم. جابجاییای مختلف سبب شده بود فرصتی برای خوندن پیش نیاد. تو اون وقت هیچی برام مهمتر از این نبود که هرجوری شده نمازمو بخونم و نشه. بود. دیدم الان وقتشه. نیت کردم و سرمو پایین انداختم و با همون حالت شروع کردم نماز خوندن و اذکار نماز رو زیرِ لب می خوندم. ظاهراً سربازا متوجه شده بودن لب من تکان می خوره و چیزایی می گم. شاید اصلا تصور نمی کردن دشمنشون که کافرش می دونستن تو این شرایط بحرانی و با این وضع اینقدر نماز براش مهم باشه که مشغول نمازشده باشه. 🌴بعثیا در تبلیغاتشون ایرانی جماعت رو و معرفی می کردن و خودشونو مسلمون واقعی . سایه ای روی سرم احساس کردم و دستم آتیش گرفت. از بوی سیگار متوجه شدم که آتیش سیگاره. یکیشون آتیش سیگار رو می چسبوند پشت دستام. سوختگی هم به زخمای روی دستم اضافه شد. نمازم قطع شد. فک نمی کردم با این وضعی که داشتم و چشم و دست بسته اینقدر سنگدل باشن و اینجور رفتارای وحشیانه رو انجام بدن . 🌴با سوزش دستِ من دلش خنک شد و رفت نشست. دوباره نمازمو از اول شروع کردم و دوباره قضیه تکرار شد. شکر خدا که با عنایت و کمک او، با وجودِ درد شدیدی که داشتم حسرتِ داد زدن و آه و ناله کردن رو به دلشون گذاشتم. چه نمازی بود نمازِ اون روز. بی طهارت و وضو. روی آیفا و دو مامور عذاب. به هر صورتی که شد نماز ظهر و عصرم رو با آتیش سیگار و پوتین  و بعد از چند بار شکسته شدن بجا اوردم و روسیاهی برای اون دو جنایتکار باقی موند. پشت دستام می سوخت و پام بشدت درد می کرد و اونا مستانه قهقهه می زدن.اون دو نانجیب برای آزار دادنم با هم رقابت می کردن و مرتب یکی بلند میشد و یکی می نشست و لابد به مسلمونی خودشونم افتخار می کردن که مثلا یه دشمنِ مجوسی رو گیر اوردن و برای رضای خدا دارن اونو آزار می دن. 🌴چقد تو اون شرایط غربت و تنهایی که به اسیری می بردنم، با احساس یگانگی می کردم. دست و چشمم بسته بود و دست دشمن باز. زخمی بودم و اونا سالم. تنها بودم و اونا با هم. غریب بودم و اونا تو وطنشون. ولی من همه چیز رو داشتم و اونا نداشتن. خدایی که منو فراموش نکرده بود و به من توفیق هم کلام شدن با خودشو تو این وضع بحرانی داده بود. من حضرت زینب(س)و زین العابدین(ع)رو داشتم و اونا وارثِ شمر و خولی. در رذالت و شقاوت با هم مسابقه می دادن و من به قافله اهل بیت(ع)دلخوش بودم. 🌴مطمئنم هرگز آیه ی «فاستقبوالخیرات» به گوششون نخورده بود و اگه هم شنیده بودن معنای رو براشون کج تفسیر کرده بودن که برای شکنجه ی یه مسلمانِ زخمی و در حال نماز با هم مسابقه می دادن. وقت و زمان برای من و اونا هر دو سپری می شد. برای ما با عشق به محبوب و راز و نیاز با معشوق و برای اونا به غیض و غضب و عقده گشایی. اذیت می کردن و می خندیدن و فراموش کرده بودن روزی خواهد رسید که مؤمنان در حالیکه غرق خوشی و نعمتای الهی هستند به آنان خواهند خندید...                                  ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨خدایا ابتدای 🌤️صبـح که رزق بندگانت راتقسیم میکنی میشود رزق من امروز رفاقتی باشد از جنس 🕊️ باعطـر 🌷 🕊️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💌 🌹شهـــید سلیمانی: انسان یکی از سه زوایای غیرت را باید داشته باشد؛ یا غیرت دینی، یا غیرت انسانی، یا غیرت ملی. نمی‌شود کسی نام انسان برخود بگذارد فاقد این سه عنصر باشد. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.... 🎥کشف پیکر مطهر یک شهید در سالروز شهادت و یارانش و صحبت های سردار باقرزاده در لحظه کشف شهید ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از مراسم تشییع پیکر مطهر شهید سلیمانی در کاظمین 🏴 به‌مناسبت شهادت حضرت جوادالائمه علیه‌السلام ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🖤امام جواد علیه السلام در زمان شهادت تنها 25 سال سن داشتند، از این رو جوان ترین امام در زمان شهادت هستند در عنفوان عمر، خزان شد بهار تو ای ارغوانِ گلشن سبز رضا، جواد از کین فتاد شعله به جان مطهرت با تو چه کرد آتش زهر جفا، جواد ◼️ شهادت مظلومانه باب المراد حضرت جوادالائمه را به حضرت رضا علیه السلام، امام زمان علیه السلام و همه شما تسلیت عرض می نمایم (ع) ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⚡« بِسمِ اللهِ القاصم الجبارین »⚡ 📖  روایت «» 🔸٢٠٠ خاطره🔸️از 🔘به قلمِ محمدرضا حسنی سعدی و عباس صادقی 🔺فصل چهارم : دفاع مقدس 🔸صفحه: 65 🔻قسمت پنجاه وششم: حاج یونس ✍درعملیات کربلای5که یکی ازسخت ترین عملیات های دفاع مقدس بود،حاج یونس زنگی آبادی که مسئول یکی ازمحورهابود،بدون آنکه هماهنگ کند،یاازقبل خبرداده باشدسراغ حاج قاسم آمدوبدون اینکه حرفی بزندسرش راروی پای اوگذاشت ودرازکشید. چنددقیقه خوابیدوبعددوباره بدون هیچ حرفی بلندشدورفت. سردارسلیمانی خیلی تعجب کرد. ساعتی ازاین ماجراگذشت. عراقی هاشدت آتش رابیشترکرده بودندکه دربی سیم خبردادند،حاج یونس شهیدشد. 🗣️سیدشجاع گلسرخی،نشریه اطلاعات ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت بیست و پنجم:زندان تک نفره بصره ♻️بالاخره بعد از چند جابجایی و تحمل سختیای مختلف به بصره رسیدیم. آیفا در مقر سپاه هفتم عراق توقف کرد. همون سپاهی که جلادی خوناشام بنام سپهبد ماهر عبدالرشید اونو فرماندهی می کرد. هوا تاریک شده بود. همان دو سرباز، دست و پاهامو گرفتن و مثل یه کیسه گچ انداختن پایین و از بخت بَد با پای زخمی ام خوردم زمین. هر بار مرگ رو با چشمام میدیدم و از خدا تقاضا میکردم خلاصم کنه. دیگه زندگی رو دوست نداشتم و مرگ برام شیرین تر شده بود. از خدا متضرعانه می خواستم زودتر به برسم. بعد از دقایقی اومدن، دست و چشمامو باز کردن و مثل قاتلی که ببرنش پای چوبه اعدام، کتفامو گرفتن و با هُل، کتک و تحقیر به اتاقی با دری قلعه مانند بردن و پرتم کردن داخل و بعنوان حسن ختام و خداحافظی دو سه لگد به پشت و پهلوام کوبیدن و در رو بستن و رفتن. ♻️وقتی مطمئن شدم در بسته شده و فعلا کسی نیست. نگاهی به در و دیوار اتاق کردم. فهمیدم این اتاق بازداشتگاه موقت اسرای ایرانیه و آثارِ خونی که روی دیوارا مونده بود ، خون هموطنای منه.گوشه اتاق یک توالت وجود داشت. خدا خدا می کردم آب داشته باشه. خودمو کشوندم سمت توالت. یه شیر آب داخلش بود. شیرو وا کردم  خوشبختانه آب داشت. دست و صورتمو شستم و با کف دست سیر آب خوردم. تو اون شرایط یه شیر آب از برام با ارزشتر بود. به محضِ خوردن آب از زخمام خونابه جاری شد ، می دونستم آب برام ضرر داره اما اصلا برام مهم نبود. تو سه شبانه روز گذشته غیر از اون قمقمه آب تو خط مقدم آبی نخورده بودم. نمازمو نشسته خوندم و مضطرب و منتظر ، چشم به در دوخته بودم که در ادامه چه خواهد شد! ♻️شب نهم بهمن سال ۶۵ وارد زندان تک نفره ی بصره شدم و تا شب دوازدهم بهمن تنها بودم و در حالیکه ایران غرق شادی جشنای دهه فجر و سالروز ورود امام خمینی(ره) به وطن بود ، من با تنهایی خودم می سوختم و می ساختم. کف اتاق مانند یخچال سرد بود. از شدت سرما کلافه شده بودم و به گوشه ای از اتاق پناه بردم و خودمو مچاله کردم که کمتر از سرما اذیت بشم. نه خبری از لباسِ گرم بود و نه از زیر انداز و غذا و بیمارستان. بعد از ساعاتی که سر درگریبان در افکار و سرنوشتِ خودم غوطه ور بودم و از دردِ زخمام به خودم می پیچیدم ، با سر و صدای زیاد در بزرگ و قلعه مانندِ اتاق باز شد و کشان کشان منو از اتاق بردن بیرون و با کتک و پس گردنی انداختن داخل یه اتاق که کفِش موزائیک بود و همه جای در و دیوارش خونمالی بود و مشخص بود اتاق شکنجه اس و  اسرای قبلی رو تو این اتاق کتک کاری و شکنجه کرده بودن... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
~🕊 دخترم من متعلق بہ آن سپاهی هستم کہ نمی‌خوابد و نباید بخوابد، تا دیگران در آرامش بخوابند .. بگذار آرامشِ من فداۍ آرامش آنان شود و بخوابند ! ♥️🕊 ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💎عکس حجله ای فرمانده 🔸️دم غروب بود. عصر روز دوشنبه 9 تیر 1365 چند روزی بود که ارتش عراق شهر مهران را اشغال کرده بود. حضرت امام خمینی (ره) فرموده بودند: "مهران باید آزاد شود." 🔸️بنا شد آن شب، گردان شهادت به فرماندهی "علی اصغر صفرخانی" خط شکن باشد.قرار بود نیروهای گردان، اولین نفراتی باشند که در تاریکی شب، وارد دشت روبه رو شوند، به تیربارهای دشمن حمله کنند، خط را بشکنند تا نیروهای دیگر گردان ها بروند برای آزادسازی مهران؛ که رفتند و مهران را دو سه روز بعد آزاد کردند. 🔹️دم غروب بود. فرمانده گردان، آمده بود تا برای آخرین بار، از بالای خاکریز، وضعیت خط مقدم دشمن را زیر نظر بگیرد.وقتی از خاکریز پایین آمد، دوربین عکاسی را از کوله پشتی درآوردم. ازش خواستم با آن چهره خاکی، بایستد تا عکسی تکی از او بگیرم. ایستاد، عکس گرفتم، که شد این. ♦️با خنده گفتم: - برادر صفرخانی، ان شاءالله این عکس رو می زنم روی حجله تون. خندید و گفت: - عمرا اگه بتونی. و خندیدم و گفتم: - حالا می بینیم. 🔹️فردا صبح، سه شنبه دهم تیر ماه 1365، وقتی علی اصغر صفرخانی فرمانده گردان شهادت به شهادت رسید، همین عکس را در قطع بزرگ چاپ کردم و بر حجله اش نشاندم. ⭐حمید داودآبادی ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🔰 | 🔻شهیدمهدی‌باکری: ای عاشقان اباعبدالله، بایستی شهادت را در آغوش گرفت، گونه ها بایستی از شوقش سرخ شود و ضربان قلب تندتر بزند. بایستی محتوای فرامین امام را درک و عمل کنیم تا بلکه قدری از تکلیف خود را در شکر گزاری بجا آورده باشیم. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢کار زیبای حجاج در مکه برای خانواده شهدای‌منا ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚 اي قبله ي نمازگزارانِ آسمان هجر تو کرده قامتِ اسلام را کمان خورشید تابه کی به پس ابرها نهان عجِّل علي ظهورکَ ياصاحب الزمان سلام امام زمانم ✨ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯