eitaa logo
روایتگری شهدا
23.9هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.6هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
👈 🌼جدیدترین و آخرین 💢از بهار سال 1364 در واحد آر.پی.جی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، با جوانی آشنا شدم داش مشدی و باصفا، بچۀ محلۀ "تی دوقلو" میدان خراسان. 💢"" که ظاهرا قبل از آن در کردستان بود، برای اولین بار به جنوب اعزام شده و به واحد ما آمده بود. حدود 2 سال با حمید آشنا بودم و مدتی در گردان 🌷 همرزم بودیم. 💥روز چهارشنبه 17 تیر 1366، همراه به معراج شهدای تهران رفتیم تا جنازۀ "🌷" را ببینیم. وارد یکی از سردخانه‌ها شدیم. اتاقی بود حدود 4 متر در 4. حامد یک‌راست رفت سراغ تابوت جمشید. 💢نمی‌دانم چه شد که به محض ورود، روی اولین تابوت سمت راست را خواندم: "تهران، میدان خراسان، تیردوقلو، کوچۀ برق ادیسون ..." 💢چی؟ کوچۀ برق ادیسون؟ این اسم خیلی برایم آشنا بود. آن‌جا خانۀ🌷 بود. همیشه به شوخی بهش می گفتم: - آخه اینم شد اسم ؟ انشاءالله شهید بشی تا را به نامت کنند! 🌷بلافاصله درِ تابوت را باز کردم. خودش بود؛⚘. بدنش کاملا سیاه بود؛ می‌گفتند باوجود اینکه تابستان است، ارتفاعات ماووت عراق یخ‌بندان و سرد است. ظاهرا این‌ها هم یکی دو روز روی ارتفاعات و میان برف مانده بودند. ☀️صورتش از انفجار یا سرما سیاه شده بود. لبانش باز بودند، ولی آن خندۀ داش‌مشدی را نداشتند. سینه‌اش کاملا متلاشی بود. دل و روده‌اش هم. 💢سرم را بردم پایین. از، بوسه‌ای از لبان بازش گرفتم. آن‌قدر سرد بودند که لب‌هایم به لبانش چسبید. سخت لبانم را از لبش جدا کردم. آن طور که می گفتند:
روایتگری شهدا
👈#آقا_خوبه 🌼جدیدترین و آخرین#کتاب 💢از بهار سال 1364 در واحد آر.پی.جی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، با
عراقیها از سنگر کمین نارنجکی پرت می کنند که💥 فرمانده گروهان گردان کمیل، برای اینکه آسیبی به نیروهایش نرسد، خودش می خوابد روی نارنجک و🌷 می شود. 💢از نوار کاستی بجا مانده که خاطرات عجیبی تعریف می کند. یعنی یک "💧" واقعی! 💢به امید خدا، مثل اینکه📍 و اجازه داده کتابش را بنویسم! آن هم بعد از 32 سال! ☀️به لطف خدا و به شرط حیات، جدیدترین و آخرین کتابی که خواهم نوشت "" خواهد بود تا ادای دینی باشد به اندک و کوتاهم با 🌷. 🌱اگر اجازه و فرصتم دادند، که می نویسم. اگر نه، که راضی ام به رضای خدا و اگر خداوند رحمن بار گناهم را عفو نماید و دوستان شفاعتم کنند، در محضرشان خواهم نوشت و گفت و شنید و کیف خواهم کرد! 💥برخلاف همیشه که "چراغ خاموش" کارم را می کردم و پس از انتشار خبر کتابم را می گفتم، این اولین باری است که نوشتن کتابی را اعلام می کنم. 💢دعا کنید توان و لیاقتش را بهم بدهند، وگرنه هیچم! 🔰حمید داودآبادی 17 بهمن 1398 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊