eitaa logo
روایتگری شهدا
22.7هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
به عشقت پردهٔ صبح را از پنجرهٔ احساسم که رو به بیکرانه های آسمـان توست باز میکنم.... آرامش را از تو استمداد میکنم پس به یادت میگویم صبح بخیـــر... 🌷 📎سلام ، صبحتون شهدایی🌺 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
حال و هوای ڪوچه ے شهید اصغر پاشاپور 🌹شهادتت مبارڪ ... 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
پسر اولش گفت:مادر برم؟ رفت و شهید شد💔 پسر دومش هم رفت وشهید شد. وبعد پسر سوم... ۹نفر از محارمش شهید شدند..😳😨 و خودش در شهید شد...❣🌹 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
👈 🌼جدیدترین و آخرین 💢از بهار سال 1364 در واحد آر.پی.جی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، با جوانی آشنا شدم داش مشدی و باصفا، بچۀ محلۀ "تی دوقلو" میدان خراسان. 💢"" که ظاهرا قبل از آن در کردستان بود، برای اولین بار به جنوب اعزام شده و به واحد ما آمده بود. حدود 2 سال با حمید آشنا بودم و مدتی در گردان 🌷 همرزم بودیم. 💥روز چهارشنبه 17 تیر 1366، همراه به معراج شهدای تهران رفتیم تا جنازۀ "🌷" را ببینیم. وارد یکی از سردخانه‌ها شدیم. اتاقی بود حدود 4 متر در 4. حامد یک‌راست رفت سراغ تابوت جمشید. 💢نمی‌دانم چه شد که به محض ورود، روی اولین تابوت سمت راست را خواندم: "تهران، میدان خراسان، تیردوقلو، کوچۀ برق ادیسون ..." 💢چی؟ کوچۀ برق ادیسون؟ این اسم خیلی برایم آشنا بود. آن‌جا خانۀ🌷 بود. همیشه به شوخی بهش می گفتم: - آخه اینم شد اسم ؟ انشاءالله شهید بشی تا را به نامت کنند! 🌷بلافاصله درِ تابوت را باز کردم. خودش بود؛⚘. بدنش کاملا سیاه بود؛ می‌گفتند باوجود اینکه تابستان است، ارتفاعات ماووت عراق یخ‌بندان و سرد است. ظاهرا این‌ها هم یکی دو روز روی ارتفاعات و میان برف مانده بودند. ☀️صورتش از انفجار یا سرما سیاه شده بود. لبانش باز بودند، ولی آن خندۀ داش‌مشدی را نداشتند. سینه‌اش کاملا متلاشی بود. دل و روده‌اش هم. 💢سرم را بردم پایین. از، بوسه‌ای از لبان بازش گرفتم. آن‌قدر سرد بودند که لب‌هایم به لبانش چسبید. سخت لبانم را از لبش جدا کردم. آن طور که می گفتند:
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
روایتگری شهدا
👈#آقا_خوبه 🌼جدیدترین و آخرین#کتاب 💢از بهار سال 1364 در واحد آر.پی.جی لشکر 27 محمد رسول الله (ص)، با
عراقیها از سنگر کمین نارنجکی پرت می کنند که💥 فرمانده گروهان گردان کمیل، برای اینکه آسیبی به نیروهایش نرسد، خودش می خوابد روی نارنجک و🌷 می شود. 💢از نوار کاستی بجا مانده که خاطرات عجیبی تعریف می کند. یعنی یک "💧" واقعی! 💢به امید خدا، مثل اینکه📍 و اجازه داده کتابش را بنویسم! آن هم بعد از 32 سال! ☀️به لطف خدا و به شرط حیات، جدیدترین و آخرین کتابی که خواهم نوشت "" خواهد بود تا ادای دینی باشد به اندک و کوتاهم با 🌷. 🌱اگر اجازه و فرصتم دادند، که می نویسم. اگر نه، که راضی ام به رضای خدا و اگر خداوند رحمن بار گناهم را عفو نماید و دوستان شفاعتم کنند، در محضرشان خواهم نوشت و گفت و شنید و کیف خواهم کرد! 💥برخلاف همیشه که "چراغ خاموش" کارم را می کردم و پس از انتشار خبر کتابم را می گفتم، این اولین باری است که نوشتن کتابی را اعلام می کنم. 💢دعا کنید توان و لیاقتش را بهم بدهند، وگرنه هیچم! 🔰حمید داودآبادی 17 بهمن 1398 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
💕 ✨ ✔️راوی: 👈در خانواده اي بزرگ شدم كه توجه به و نهادينه بود. از روزِ اول به ما ياد داده بودند كه نبايد بچرخيم. زماني هم كه باردار ميشدم، اين مراقبت من بيشتر ميشد. ⚘@pmsh313 📍سال 1367 بود كه🌷 يا همان هادي به دنيا آمد. پسري بود بسيار دوست داشتني. او در و چند روز بعد از به دنيا آمد. يادم هست كه بود. روز 13 بهمن. وقتي ميخواستيم از بيمارستان مرخص شويم، تقويم را ديدم كه نوشته بود:🌷 (علیه السلام).براي همين نام او را🌷 گذاشتيم. عجيب است كه او و دلداده ي شد و در اين راه و در شهر(علیه اسلام) يعني به رسيد. 📍هادي اذيتي براي ما نداشت. آنچه را ميخواست خودش به دست مي آورد. از همان روي پاي خودش بود. مستقل بار آمد و اين، در آينده ي زندگي او خيلي تأثير داشت. 📍زمينه ي خانواده بسيار در او تأثيرگذار بود. البته من از زماني كه اين پسر را باردار بودم، بسيار در مراقبت ميكردم. هر چيزي را نميخوردم 💥خيلي در و دقت ميكردم. سعي ميكردم كمتر با نامحرم برخورد داشته باشم. 📍آن زمان ما در بوديم و به نوعي (سلام الله علیها) .من دارم اين مسائل بسيار در شخصيت او اثرگذار بود. هر زمان مشغول ميشدم، و ديگر بچه ها كنارم مينشستند و با من ميكردند. 📍وضعيت مالي خانواده ي ما متوسط بود. هادي اين را ميفهميد و شرايط را درك ميكرد. براي همين از همان كودكي بود. ⚘@pmsh313 📍در دوره ي دبستان در مدرسه ي🌷 بود. كاري به ما نداشت. خودش درس ميخواند و... 📍از همان ايام پسرها را با خودم به ميبردم. بچه ها را در واحد نوجوانان ثبت نام کردم. آنها هم در کلاس هاي ☀️ و اردوها شرکت ميکردند. 📍دوران راهنمايي را در مدرسه ي🌷 درس خواند. درسش بد نبود، اما كمي بازيگوش شده بود. همان موقع كلاس ورزش هاي رزمي ميرفت. 🌼مثل بقيه ي هم سن و سالهايش به 💥فوتبال خيلي علاقه داشت. 📍سيكلش را كه گرفت، براي ادامه ي تحصيل راهي دبيرستان🌷 گرديد. اما از همان سال هاي اوليه ي دبيرستان، زمزمه ي ترك تحصيل را كوك كرد! 📍ميگفت ميخواهم بروم سر كار، از درس خسته شده ام، من توان درس خواندن ندارم و... ⚘@pmsh313 📍البته همه اينها بهانه هاي بود. در نهايت درس را رها كرد. 📍مدتي بيكار و دنبال بازي و... بود. بعد هم به سراغ كار رفت. 📍ما كه خبر نداشتيم، اما خودش رفته بود. مدتي در يک توليدي و بعد مغازه ي يكي از دوستانش مشغول🌱 شد. 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مدیرِ مسئول یعنی شهید بهشتی! 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 داریوش ارجمند در نشست خبری فیلم «روز بلوا»: اول از همه یک مرگ بر آمریکا باید بگویم به خاطر شهادت حاج «قاسم سلیمانی» که یک رئیس جمهور "حمال" دستور قتل این بزرگ مرد را داده بود 🔻شهادت سردار سلیمانی را به همه کشورهای منطقه و کشورهای مسلمان تبریک و تسلیت می‌گویم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
سيد اهل رفاه و آسايش نبود، شب ها موقع خواب بر روي صخره يا سنگلاخ ها مي خوابيد و مي گفت اين بدن به اندازه كافي استراحت كرده و بايد ادب شود، او اهل تظاهر نبود، خلوص بندگي در او متجلي بود. 🌷 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
روایتگری شهدا
#لاله‌های_آسمونی سيد اهل رفاه و آسايش نبود، شب ها موقع خواب بر روي صخره يا سنگلاخ ها مي خوابيد و مي
💠حميد براي اولين بار بود كه مي‌رفت براي شناسايي. با دو نفر از نيرو‌هاي چمران مي‌رفته كه همان اوايل دوره ديده بودند. يك افسر ارتش هم با آن‌ها همكاري مي‌كرد. 💠دو نفر بسيجي و حميد و يك نفر ديگر، شب حركت مي‌كنند. صبح مي‌فهمند وسط عراقي‌ها گرفتار شده‌اند. 💠افسر ارتشي مي‌گويد: يعني چه بلايي سر‌مان مي‌آيد؟ حميد مي‌گويد: راحت باشيد! 💠يك آيه قرآن مي‌خواند و مي‌گويد: مطمئن باشيد كه آن‌ها ديگر ما را نمي‌بينند. 💠حاج احمد اميني هم آنجا بوده. آية وجعلنا... را مي‌خوانند و حركت مي‌كنند. 💠حميد مي‌گفت: بعد از چهار كيلومتر پيش‌روي در جبهة عراقي‌ها، تازه آنها متوجه شدند كه ما عراقي نيستيم. شروع كردند به تيراندازي. آن افسر اين چيزها برايش معجزه بود. 💠آن‌قدر سجده كرد و گريه كرد و «يا حسين(ع)» گفت كه دل همه شكست. ديگر ولمان نكرد. هميشه همه جا فقط با ما مي‌آمد. 📎مسئول اطلاعات عملیات قرارگاه کربلا 🌷 ولادت : ۱۳۳۵/۱۱/۱۷ رفسنجان ، کرمان شهادت : ۱۳۶۲/۱۲/۲۲ جزیرهٔ‌مجنون ، عملیات خیبر 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۷ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ، استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !! بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ، اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد. خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است... 📕 سلام بر ابراهیم۲ « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
شال سبز همیشه گردنش بود ، می گفت ، توی گردان هر کس که سیده ، باید علامتی همراهش باشد ، شما منتسب به خانم حضرت زهرا (س) ، باید افتخار کنید ، تا وقتی وصل به این خانواده هستید ، خدا همه چیز بهتون می دهد...... 📕 خط عاشقی ، ج2 « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
بر طبق آن خط مشی که اسلام به ما ارائه مى‏‌دهد ، آمریکا آرام نمى ‏‌نشیند و هر روز توطئه ‏‌اى جدیدتر و خدعه‌‏ آمیزتر از قبل را بر ملت ‏‌هاى مسلمان تحمیل می ‌نماید . غافل از آنکه تا در اقصى نقاط جهان گوینده ، "لااله الا اللّه" هست ، همانجا نیز مرز اسلامى ماست ، ما این هنرنمایى ‏‌هاى فرسوده و نقاشى ‌‏هاى از بین رفته در طول تاریخ بر روى صفحات لجن مالى شده ‌‏اى را که به نام مرزهاى جغرافیایى در بین ممالک اسلامى عَلَم کرده‌‏اند ، هرگز قبول نداریم. با افراد و کشورها تا آن زمانى که علیه کفر "یعنى اسراییل" بجنگند ، ما نیز همراه و همکار خواهیم بود. و اکنون برادران سوری ‌مان در این جهت هستند و ما هم در کنارشان هستیم و با این برادران همکارى مى‏‌کنیم و مى‏‌ جنگیم و اعتقاد داریم که انقلاب اسلامى را باید به جهان صادر کنیم ... سردار جاویدالاثر « اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج » 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
📸 رونمایی از تندیس جایزه ویژه سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در فجر۳٨ 🔹 این تندیس امسال به بهترین فیلم با مضمون جهاد و مقاومت در جشنواره فیلم فجر اهدا خواهد شد. 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
💚 و الگوي بچه هاي مسجدي❤️ ✔️راوی: يكي از 👈كار فرهنگي (علیهما السلام) بسيار گسترده شده بود.🌷 برنامه هاي ورزشي و اردويي زيادي را ترتيب ميداد. ⚘@pmsh313 🍀هميشه براي جلسات يا برنامه هاي اردويي ميخريد. ميگفت هم سالم است هم ارزان. 🍀يك به نام جوادين در خيابان پشت بود كه از آنجا خريد ميكرد. 🍀شاگرد اين يک بود. با يك نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينه ي خوبي دارد. 🍀بارها با خود🌷 رفته بوديم سراغ اين و با اين جوان حرف ميزديم. ميگفت: اين پسر پاكي دارد، بايد او را جذب كنيم. 🍀براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در چندين برنامه ي فرهنگي و ورزشي داريم. اگر دوست داشتي بيا و توي اين برنامه ها شركت كن. 🌷@shahidabad313 🍀حتي پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداري، در برنامه ي فوتبال بچه هاي شركت كن. آن پسرک هم لبخندي ميزد و ميگفت: چشم. اگر شد، مي يام. 🍀 ما با اين پسر در حد و بود. تا اينكه يک شب مراسم يادواره ي🌷 در برگزار شد. اين اولين يادواره ي🌷 بعد از پايان دوران بود. 🍀در پايان مراسم ديدم همان انتهاي نشسته! به🌷 اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده. 🍀سيد_علي تا او را ديد بلند شد و با گرمي از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچه هاي وارد كرد و گفت: ايشان بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد! 💥خلاصه كلي گفتيم و خنديديم. بعد🌷 گفت: چي شد اينطرفا اومدي؟! 🍀او هم با صداقتي كه داشت گفت: داشتم از جلوي رد ميشدم كه ديدم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. 🍀سيد علي خنديد و گفت: پس🌷 تو رو دعوت كردن. 🍀بعد با هم شروع كرديم به جمع آوري وسايل مراسم. يك کلاه آهني مربوط به بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه ميكرد🌷 گفت: اگه دوست داري، بگذار روي سرت. او هم كلاه رو گذاشت روي سرش و گفت: به من مي یاد؟ ⚘@pmsh313 🍀سيد علي هم لبخندي زد😊 و به شوخي گفت: ديگه تموم شد،🌷 براي هميشه سرت كلاه گذاشتند! 🍀همه خنديديم. اما واقعيت هماني بود كه سيد گفت. اين پسر را گويي🌷 در همان مراسم كردند. 🍀 همان🌷 بود كه🌷 او را جذب كرد و بعدها و الگوي بچه هاي مسجدي شد 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
🌺🌸 🌸 🔹دستمال کوچیک جیبی داشت که تو همه مراسم ائمه، گریه هاشو با اون پاک میکرد و میگفت: این اشکها و این دستمال روز قیامت برام میدن. 🔸ارادت خاصی به اربابش (علیه السلام) و حضرت عبا( علیه السلام) داشت. تاکید بسیار زیادی بر خوندن "زیارت عاشورا" با ذکر صد لعن وسلام داشت. 🔹میگفت امکان نداره شما با اخلاص کامل بخونی و ارباب نظر نکنه. 🔰 📖 🌷شهید عباس آسمیه تاکید بسیار زیاد بر و قرائت قرآن "بامعنی" و همچنین احادیث نبوی داشت و واین در حالی بود که خود نیز احادیث را بصورت کتبی یادداشت و همچنین بصورت صوتی و با صدای خودش ضبط میکرد 🌷 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥عزاداری جانسوز پاکستانی‌ها در جوار مزار حاج قاسم / مزار سردار دل‌ها در حلقه عزاداران پاکستانی  https://tn.ai/2197753 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
! 🔰اولین روزهای بهمن 1365 بود که گردان حمزه را به اردوگاه کارون بردند. وقتی فهمیدم گردان کناری 🌷 است، سراغ🌷 را گرفتم. 🍀حمید مسئول یکی از گروهان‌ها بود. با دیدنش خیلی خوشحال شدم. اسم هرکدام از بچه های قدیمی گردان شهادت را که می گفتم، او با لبخندی سخت می گفت: - جاموند ... 🍀هیچ‌وقت او را ندیدم که از🌷 بچه‌ها ناراحت شود یا ضعف و سستی به خود راه بدهد. همیشه در برابر خبر شهادت بچه‌ها می‌گفت: - ما باید دعا کنیم که دوستامون شهید بشن. مگه نمی‌خواییم اونا به آرزو و سعادت‌شون برسند؟ پس خوش به حال‌شون که⚘ شدند. 🍀بعد از مقداری صحبت دربارۀ وضعیت منطقه، دیدم حالش عوض شد، در خودش فرو رفت و با چهره‌ای گرفته گفت: - داداش جون (حمید بچه‌های رزمنده را داداش خطاب می‌کرد. هنگام خداحافظی هم تکیه‌کلامش "غلامتم داداش" بود.) یه چیزی توی☀️ دیدم که خیلی حالم رو گرفت. با تعجب قضیه را جویا شدم. آخر هیچ‌وقت حمید را به آن ناراحتی و پکری ندیده بودم. سرش را پایین انداخت و گفت: 🍀- بعد از اون شبی که بچه‌های گردان حضرت علی‌اصغر لشکر سیدالشهدا زدند به خط عراق و برگشتند عقب، چند تا از بچه‌هاشون که شهید و مجروح بودن، جا موندن. دو سه روز گذشته بود که یک شب از جلوی خاکریز سر و صدایی اومد. بچه‌ها گفتند: "مثل این‌که کسی اون جلوست." از خاکریز رد شدم و رفتم جلو. از سر و صداش فهمیدم باید نیروی خودی باشه. دو سه تا از بچه‌ها رو صدا کردم که کمک کنیم بیاریمش.
۱۸ بهمن ۱۳۹۸
روایتگری شهدا
⏺#دلم_براش_سوخت! 🔰اولین روزهای بهمن 1365 بود که گردان حمزه را به اردوگاه کارون بردند. وقتی فهمیدم گ
🍀وقتی آوردیمش توی خاکریز، دیدیم نوجوونیه حدود شونزده هفده ساله که بر اثر ترکش خمپاره داغون شده بود. اون رو روی برانکارد گذاشتیم و به بچه‌ها گفتم ببرنش عقب. چند ساعت بعد وقتی که به خاکریز پشت سرمون رفتم، متوجه شدم یکی درخواست کمک می‌کنه. روم رو که برگردوندم، دیدم همون مجروحه‌ست. وقتی پرسیدم این‌جا چی‌کار می‌کنی؟ گفت: "بچه‌ها من رو گذاشتن این‌جا و خودشون رفتن جلو." دست من رو گرفت و گفت: "برادر جون! تو رو خدا یه کمی آب بهم بده، سه روزه که هیچی نخوردم. فقط آب شور و تلخ بیابون رو خوردم." گفتم: "باشه الان می‌رم برات یه چیزی می‌آرم بخوری تا بعد بگم بچه‌ها ببرنت عقب." 🍀دستی به سرش کشیدم؛ نگاهی توی چشمای ملتمسش انداختم و بلند شدم که برم براش غذا و آب بیارم. هنوز چند متری دور نشده بودم که یهو سوت خمپاره‌ای منو به خیز واداشت. ترکشا، زوزه‌کشون از بالای سرم رد شدند. بلند که شدم، یاد او افتادم. سریع دویدم طرفش. 🍀سرم گیج رفت. نزدیک بود بخورم زمین. روی پای خودم بند نبودم. چشمام سیاهی رفت. هیچی ازش نمونده بود. هیچی. خمپاره درست خورده بود روی بدنش. و💧 بود که از چشمان🌷 جاری شد. 💎حمید داودآبادی 18 بهمن 1398 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
۱۸ بهمن ۱۳۹۸