#تنها_پلاک_سوخته
سه روزی که از آمدنمان به #سوریه میگذشت، خیلی کم حرف شده بود...
یک جا مینشست و به دور دستها خیره میشد. چه نشانی در آن دور دستها می دید، نمیدانم اما دائما به دوستان میگفت: "من #شهید می شوم "...
یک روز مهدی بابت بازدید و سرکشی از یک موقعیت به خط فرستاده شد، چیزی نگذشته بود که بیسیم زدند و گفتند یک ماشین مهمات مورد اصابت موشک تاو قرار گرفته است و دو نفر از رزمندگان نجبا و یک ایرانی به #شهادت رسیدند.
مطمئن بودم که مهدی شهید نشده بود چون موقعیتی که مهدی را فرستاده بودم با موقعیتی که گزارش کرده بودند، یکی نبود گفتند از #شهید ایرانی فقط یک پلاک مانده است.
از نیروهای ایرانی که با مهدی اعزام شده بودند شماره پلاک را پرسیدم تا مطمئن شوم ردیف پلاک یکی هست یا نه ! اولین و دومین پلاک یکی نبود نفس راحتی کشیدم، پلاک سوم ردیفش با پلاک مهدی نزدیک بود. #الله_اکبر ، یکدفعه جا خوردم اما استعلام کردیم بله ! متعلق به مهدی بود. مهدی هم به #آرزویش رسید و #کربلایی شد.
✍ راوی: همرزم شهید
#شهید_مدافع_حرم_مهدی_طهماسبی
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_چهل_و_هشتم
✳شروع جنگ ص ۸۱
✔تقي مسگرها
💚روحیه دادن ابراهیم به رزمنده ها❤️
✳چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند.
🍁@shahidabad313
✳آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند.
✳داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي.
✳در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند.
🍁@pmsh313
✳چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده ها شروع به شليك كردند. ابراهيم داد زد: چي كار مي كنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند.
✳ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد.
🍁@shahidabad313
✳در همين حين عراقيها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك مي شد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند.
✳رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست مي گرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند.خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد!
🍁@shahidabad313
✳لحظاتي بعد صداي شــليك عراقيها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند.
✳يك دفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها حمله كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون مي دويدند فرياد زدند:☀️#الله_اكبر
🍁@pmsh313
✳شايد چند دقيقه اي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار
كردند.
✳ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركــت ابراهيم#روحيه گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس مي انداختند.
بعضيها هم با ابراهيم عكس يادگاري مي گرفتند!
🍁@pmsh313
✳ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم
جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم.
✳در تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و #اولين_شهيد_دفاع_مقدس در محل، تشييع شد.
جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علی خرّمدل فرياد ميزد:
⚡فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد.
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#کتاب_خدای_خوب_ابراهیم
✅ قدرت کلمه #الله_اکبر
( از نگاه شهید ابرهیم هادی )
📝 می خواست با ماشین از مسیری ناهموار در جبهه رد شود. یک الله اکبر با اخلاص گفت و رد شد.
📝بعد به دوستش گفت: ما هنوز قدرت الله اکبر را نفهمیدیم. اگر می دانستیم بسیاری از مشکلات حل می شد.
📝 ابراهیم (شهید جاویدالاثر #ابراهیم_هادی) عزیز با عبارت الله اکبر انس عجیبی داشت. خدا بزرگ است. از آنچه تصور کنیم، عظمت خدا بالاتر هست.
📝 حضرت حق خودش ما را امر کرده که او را به نام هایش بخوانیم:
📝وَلِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا ۖ وَذَرُوا الَّذِينَ يُلْحِدُونَ فِي أَسْمَائِهِ ۚ سَيُجْزَوْنَ مَا كَانُوا يَعْمَلُونَ
📝و بهترین نام ها برای خداست، خدا را به آن (نامها) بخوانید و کسانی که نام های او را تحریف می کنند (و بر غیر او می نهند) رها سازید. آن ها به زودی جزای اعمالی را که انجام می دادند، می بینند. (سوره اعراف/آیه ۱۸۰)
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_چهل
⬅️عمليات زين العابدين(ع) ص ۱۹۲
✔جواد مجلسي
💚حل مشکل با قدرت الله اکبر❤️
⬅️آذر ماه ۱۳۶۱ بود. معمولا هر جا كه ابراهيم مي رفت با روي باز از او استقبال مي كردند. بسياري از فرماندهان، دلاوري و شجاعت هاي ابراهيم را شنيده بودند.
⬅️يك بار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت كرديم. صحبت ما طولاي شد. بچه ها براي حركت آماده شدند. وقتي برگشتم فرمانده ما پرسيد: كجا بودي؟!
🍁@shahidabad313
⬅️گفتم: يكي از رفقا آمده بود با من كار داشــت. الان با ماشــين داره ميره. برگشت و نگاه كرد. پرسيد: اسمش چيه؟ گفتم: ابراهيم هادي.
⬅️يك دفعه با تعجب گفت: اين آقا ابراهيم كه ميگن همينه؟!گفتم: آره، چطور مگه؟! همين طور كه به حركت ماشــين نگاه مي كرد گفــت: اين كه از قديمي هاي جنگه چطور با تو رفيق شــده؟! با غرور خاصي گفتم: خب ديگه، بچه محل ماست.
⬅️بعد برگشت و گفت: يك بار بيارش اينجا براي بچه ها صحبت كنه. مــن هم كلاس گذاشــتم و گفتم: ســرش شــلوغه، اما ببينم چي مي شــه.
⬅️روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــر اطلاعات عمليات رفتم. پس از حال و احوالپرسي و كمي صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت كنم. بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم.
⬅️در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد مي شديم،گير مي كرديم. گفتم: آقا ابراهيم برو از بالاتر بيا، اينجا گير مي كني.
⬅️گفت: وقتش را ندارم. از همين جا رد مي شيم. گفتم: اصلا ً نمي خواد بيايي، تا همين جا دستت درد نكنه من بقيه اش را خودم مي رم.
🍁@pmsh313
⬅️گفت: بشين سر جات، من فرمانده شما رو مي خوام ببينم. بعد هم حركت كرد.با خودم گفتم: چه طور مي خواد از اين همه آب رد بشه! تو دلم خنديدم و گفتم: چه حالي ميده گير كنه. يه خورده حالش گرفته بشــه!
⬅️اما ابراهيم يك#الله_اكبر بلند و يك#بسم_الله گفت. بعد با دنده يك از آنجا رد شد! به طرف مقابل كه رسيديم گفت: ما هنوز قدرت#الله_اكبر را نمي دانيم، اگه بدانيم خيلي از مشكلات حل مي شود...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بسیار دیدنی
خاطره شهید حاج قاسم سلیمانی از توسل به امامین عسکریین در جمع رزمندگان حزب الله:
🔺در مقطعی به نقطه یاس و ناامیدی رسیدیم. آمدیم به سامراء به جلسه با حاج حامد و به زیارت امامین عسگریین رفتیم، در حرم بسته بود و من پشت در نماز خواندم و شروع به التماس کردم و گفتم شما هستید و وضع ما اینگونه است؟!
و آنها راه گشودند...
🔺گاهی انسان را شیطان وسوسه می کند و یا عراقی ها به ما می گفتند مشکلی نیست بروید از آمریکا کمک بخواهید آنها کمک می کنند.
🔺من به نفس خودم رجوع کردم و گفتم الله سبحانه و تعالی قدرتش بیشتر است یا آمریکا؟!
تمام این کره خاکی در مقابل تمام مخلوقات خدا و کرات و منظومه های دیگر ذره ای بیش نیست...!
اخبار مرتبط با شهید حاج قاسم سلیمانی
#توصیه
#الله_أكبر
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
شهید #ابراهیم_علےاڪبری قبل از شهادت در عالم خواب میبینن که بسیار تشنه هستن و نا ندارند و امام زمان(عج)ایشان را با اب سیراب میکنند
#شهیدابراهیم_علےاڪبری
#یادش_باصلوات
#الله_اکبر
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊