eitaa logo
روایتگری شهدا
23.8هزار دنبال‌کننده
12.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚عاشق گمنانی❤️ 🍃 ✨ ✔️راوی:سید کاظم و دوستان عراقی شهید 👈اين را بارها مشاهده کردم که شخصيت هاي و افرادي که کار فرهنگي به خصوص در🕌 را کرده باشند، در هر کار و مسئوليتي وارد شوند، ديدگاهها و تفکرات خودشان را بروز مي دهند. 🌷@shahidabad313 🌷 نيز همين گونه بود. او در زمينه ي کارهاي و تجربيات خوبي داشت. در همان ايامي که در کنار با⚡ مبارزه مي کرد، برخي طرح هاي را ارائه کرد که نشان از روحيه ي بالاي او بود. ⭐يک بار پيشنهاد داد براي يکي از مراسمات، براي#حشد_الشعبي تهيه کنيم.ما هم اين کار را به خود🌷 واگذار کرديم. او هم با مراجعه به چندين مرکز هديه ي خوبي تهيه کرد.🌷 در کل سه بار به مأموريت هاي نظامي#اعزام شد. در عمليات آزادسازي منطقه ي بلد در کنار نيروهاي بود. 🌷@shahidabad313 💢فرمانده او با آنکه علاقه ي خاصي به🌷 داشت، اما خيلي از دست او مي شد! مي گفت اين پسر خيلي و است اما را نمي فهمد در مقابل نيروهاي⚡ بدون جلو مي رود، هر چه مي گوييم باش اما انگار متوجه نمي شود، اين شجاعانه جلو مي رود و راه را براي بقيه ي نيروها باز مي کند. 🌷 نه را مي فهميد و نه را ... يک بار محور جلوي خود🌷 اين حرفها را زد،🌷 وقتي اين مطالب را شنيد، گفت: جلوي دشمن نبايد داشت، ما با🌷#ازدواج کرده ايم. 🌷@shahidabad313 🌷 به عنوان تصويربردار به جمع آن ها پيوسته بود، او تصاوير و فيلم هاي خاصي را از نزديک ترين نقطه به تکفيري ها تهيه مي کرد. از ديگر کارهاي او رساندن و به نيروهاي درگير در بود.اما مهم ترين کار🌷 برگزاري نمايشگاه دستاوردهاي در ايام☀️ بود. 🌷 اصرار داشت کارهاي#رزمندگان_عراقي به اطلاع مردم و رسانده شود. لذا راهپيمايي☀️ را بهترين زمان و مکان براي اين کار تشخيص داد.واقعاً هم تفکر او جالب بود.🌷 يک چادر در نيمه راه☀️ به🌷 راه اندازي کرد و نمايشگاه تصاوير با⚡ را با چينش مناسب در مقابل ديد زائران🌷 قرار داد. 🌷@shahidabad313 💢برادر ناجي مي گفت:🌷 براي اين خيلي زحمت کشيد. کار عقب بود و کاروان ها از راه مي رسيدند.🌷 گفت که شب ها کمتر بخوابيم و کار را به نتيجه برسانيم.طي چند شبانه روز🌷 بيش از سه ساعت نخوابيد. کار به خوبي انجام شد و مخاطب بسياري داشت.اما همين که آغاز شد،🌷 به☀️ برگشت!او بود و نمي خواست کسي بفهمد اين مهم کار او بوده. ⭐بعد از تجربه ي موفق اين به سراغ آمد.🌷 طرح جديدي براي برگزاري دستاوردهاي با⚡ در☀️ آماده کرده بود. مي خواست در يک فضاي مناسب کار را گسترش دهد.اعتقاد داشت که تصاوير و فيلم هاي اين مبارزه ي براي آيندگان شود و همزمان بايد به ديد مردم رسانده شود. 🌷@shahidabad313 🌷 روي اين خيلي کار کرد. اما مسئولان با اين دليل که و شرايط برگزاري اين را ندارند، را به انداختند تا اينکه🌷 براي بار آخر راهي شد.اما مهم ترين کار که از🌷 ديدم مربوط مي شد به کاري که به خاطر آن به برگشت. 🌷 تعداد زيادي و با نام☀️ (علیها السلام) آماده کرد و با خودش به آورد.او مي دانست بهترين کار براي، پيوند دادن آنان با حضرات(ع)، به خصوص،☀️(علیها السلام)، است. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✳شروع جنگ ص ۸۱ ✔تقي مسگرها 💚روحیه دادن ابراهیم به رزمنده ها❤️ ✳چنــد تن از فرماندهان دوره ديده نظير اصغر وصالي و علي قرباني مســئول نيروهاي رزمنده شده بودند. 🍁@shahidabad313 ✳آنها در منطقه پاوه گروه چريكي به نام دســتمال ســرخها داشتند. حالا با همان نيروها به سرپل آمده بودند. ✳داخل شــهر گشتي زديم. چند نفر از رفقا را پيدا كرديم. محمد شاهرودي، مجيد فريدوند و... با هم رفتيم به سمت محل درگيري با نيروهاي عراقي. ✳در سنگر بالاي تپه، فرمانده نيروها به ما گفت: تپه مقابل محل درگيري ما با نيروهاي عراقي است. از تپه هاي بعدي هم عراقيها قرار دارند. 🍁@pmsh313 ✳چند دقيقه بعد، از دور يك سرباز عراقي ديده شد. همه رزمنده ها شروع به شليك كردند. ابراهيم داد زد: چي كار مي كنيد! شما كه گلوله ها رو تموم كرديد! بچه ها همه ساكت شدند. ✳ابراهيم كه مدتي در كردستان بود و آموزشهاي نظامي را به خوبي فرا گرفته بود گفت: صبر كنيد دشمن خوب به شما نزديك بشه، بعد شليك كنيد. 🍁@shahidabad313 ✳در همين حين عراقيها از پايين تپه، شــروع به شــليك كردند. گلوله هاي آرپيجي و خمپاره مرتب به سمت ما شليك مي شد. بعد هم به سوي سنگرهاي ما حركت كردند. ✳رزمنده هايي كه براي اولين بار اسلحه به دست مي گرفتند با ديدن اين صحنه به سمت سنگرهاي عقب دويدند.خيلي ترسيده بوديم. فرمانده داد زد: صبركنيد. نترسيد! 🍁@shahidabad313 ✳لحظاتي بعد صداي شــليك عراقيها كمتر شــد. نگاهي به بيرون ســنگر انداختم. عراقيها خوب به سنگرهاي ما نزديك شده بودند. ✳يك دفعه ابراهيم به همراه چند نفر از دوستان به سمت عراقيها حمله كردند! آنها در حالي كه از سنگر بيرون مي دويدند فرياد زدند:☀️ 🍁@pmsh313 ✳شايد چند دقيقه اي نگذشت كه چندين عراقي كشته و مجروح شدند. يازده نفر از عراقيها توســط ابراهيم و دوستانش به اسارت درآمدند . بقيه هم فرار كردند. ✳ابراهيم ســريع آنها را به طرف داخل شهر حركت داد. تمام بچه ها از اين حركــت ابراهيم گرفتند. چند نفر مرتب از اســرا عكس مي انداختند. بعضيها هم با ابراهيم عكس يادگاري مي گرفتند! 🍁@pmsh313 ✳ســاعتي بعد وارد شهر سرپل شديم. آنجا بود كه خبر دادند: چون راه بسته بوده، پيكر قاسم هنوز در پادگان مانده. ما هم حركت كرديم و در روز پنجم جنگ به همراه پيكر قاسم و با اتومبيل خودش به تهران آمديم. ✳در تهران تشــييع جنازه باشكوهي برگزار شد و در محل، تشييع شد. جمعيت بسيار زيادي هم آمده بودند. علی خرّمدل فرياد ميزد: ⚡فرمانده شهيدم راهت ادامه دارد. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥(قسمت ۴۷ در لیست انتشار کتاب نبود) ♻️عقب نشيني تاكتيكي تيپ 🔹️فرماندة تيپ به طور خصوصي به من گفت: «ديگه امكان مقاومت نيست.ادامة اين كار يعني خودكشي محض و از بين بردن بچه هاي مردم. بايد عقب نشيني تاكتيكي كنيم. شما مخفيانه طوري كه كسي از موضوع خبردار نشه، خودت رو با يك دستگاه جيپ به جادة گچي برسون. بعد وضعيت جاده و منطقه رو بررسي كن تا در صورت لزوم از محل عقب نشيني كنيم». 🔸️سه نفر از سربازان زبده را همراه خودم بردم. ساعت حدود سه بعدازظهر شده بود كه با سرعت زياد به مأموريت رفتيم و آمادگي لازم براي هرگونه درگيري احتمالي با عوامل دشمن را در طي مسير داشتيم. حدود شش كيلومتر دور شده بوديم. با دوربين، همة كوه ها، تپه ها و شيارها را نگاه ميكردم. مأموريت حساسي برعهده ام بود. 🔹️به دليل كوهستاني بودن منطقه، نمي توانستيم از بيسيم ها استفاده كنيم. در تلاش بوديم نتيجه را هرچه سريعتر به فرماندة تيپ برسانيم تا ساير رزمندگان بتوانند به جاي امن و مناسبي برسند. در همين فكر بودم كه در فاصلة 150متري و در بالاي يكي از ارتفاعات، چند دستگاه زره پوش سبز رنگ و حدود 180نفر با لباسهاي سبز را مشاهده كردم. 🔹️خيلي سريع خودرو را به كنار جاده برديم تا ديده نشويم. يكي از دوستان گفت: «به طور حتم اونا نيروهاي سپاه پاسداران هستن كه لباس سبز دارن» اما من نمي توانستم قبول كنم؛ چون سپاه در آن زمان زره پوش چرخدار سبز رنگ نداشت. به احتمال بسيار قوي، عراقي ها بودند كه از جادة قديم سومار به اينجا آمده بودند و قصد كمين انداختن نيروهاي ايراني را داشتند. 🔸️ما مي توانستيم با شليك دو گلولة 106 ،چند دستگاه زره پوش و تعداد زيادي از آنان را نابود كنيم؛ اما مأموريت ما شناسايي بود و در صورت درگيري، احتمال كشف محل و متوجه شدن عراقي ها و در نهايت به محاصره افتادن تمامي نيروهاي ما وجود داشت. 💥با سرعت زياد از محل دور شديم. خيلي عجله داشتم تا مشاهداتم را به اطلاع فرمانده برسانم. به حدود 200متري مواضع خودي رسيده بوديم كه ديديم يك ستون بزرگ با گرد و خاك بسيار به طرف ما مي آيد. وقتي نزديك شديم، متوجه شديم فرماندة تيپ دستور عقب نشيني داده و نيروها به صورت ستون در حال حركت هستند. خود را به خودرو فرمانده رساندم. 🔸️پرسيد: ـ چي شد؟ ـ در محاصرة كامل قرار داريم. روي ارتفاع در فاصلة شش كيلومتري، دشمن كمين كرده. تصميم فرماندهان اين بود كه بايد از محاصره خارج شويم و اگر لازم شد، با جنگ سرنيزه عبور خواهيم كرد. آنان تصميم خود را گرفته بودند و البته راهي هم جز اين نبود. همة رزمندگان خسته شده بودند. روي هر خودرو كوچك چندين نفر انباشته شده بود. 🔹️از يكي از افراد پرسيدم: ـ ستاد فرماندهي منفجر شده يا نه؟ ـ نه! سراغ سرباز مسئول آن كار را گرفتم كه همه اظهار بي اطلاعي كردند. اگر دشمن به اسناد و مدارك ما دسترسي پيدا ميكرد، موجب ضرر و زيان هاي بسياري به نيروها ميشد. تصميم گرفتم خودم به محل مذكور برگردم و مأموريت را تمام كنم. همه گفتند عراقي ها پشت سر ما هستند. قرارگاه سقوط كرده و آنها وارد سنگرها شده اند؛ ولي من بايد اين كار را انجام ميدادم. با همان خودرو و افراد، به سرعت از ستون جدا شدم و به سوي سنگرهاي تخليه شده رفتم.عراقيها از ديگر سو وارد قرارگاه شده بودند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯