eitaa logo
روایتگری شهدا
23.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
خود را با خداوند دائماً برقرار نموده و از و قرائت و و (كه سلاح ايثارگران ما هست) نورزيد، ولي يك نكته را نماييد كه پرداختن به تا حدي جايز است كه جلوي كارهاي شما را نگيرد. 📚منبع کلام شهدا:اسك دين 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚محیط ورزشی معنوی❤️ 💢(۱) ✔جمعي از دوستان شهيد 💚محیط ورزشی معنوی زورخانه حاج حسن❤️ 💚نماز جماعت زورخانه پشت سر حاج حسن❤️ 💚ماجرای دعای توسل گود زورخانه برای بچه مریض و شفای او❤️ 💚رفاقت با غیر مذهبی ها و هنر جذب انها❤️ ⏺اوايل دوران💼 بود كه🌷 با آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت.حاج حســن توكل معــروف به حاج حســن نجار، عارفي وارســته بود. او اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. ابراهيم هم يكي از ورزشكاران ⏺اين محيط و شد. حاج حسن، ورزش را با يك يا چند آيه🌟 شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، ابراهيم را ميفرستاد وسط گود، او ً يك ســوره قرآن، دعاي و يا اشعاري هم در يك دور ورزش، معمولا در مورد☀️(ع)ميخواند و به اين ترتيب به هم كمك ميكرد. ⏺از جملــه كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به☀️ ميرســيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود ، پشت سر حاج حسن ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از انقلاب، درس ايمان و اخلاق را در كنار ورزش به جوانها مي آموخت. ⏺فرامــوش نميكنم، يكبــار بچه ها پس از ورزش در حال پوشــيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت.بــا رنگي پريده و با صدائــي لرزان گفت: حاج حســن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نََفس شما حقه، تو رو خدا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. ⏺ابراهيم بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. خودش هم آمد وســط گود. آن شــب ابراهيم در يك دور ورزش، دعاي را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوشه اي نشسته بود و گريه ميكرد. ⏺دو هفته بعد حاج حسن بعد از ورزش گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار كرده. ⏺برگشــتم و ابراهيم را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسلي که ابراهيم با آن شور و حال خواند کار خودش را کرده. ⏺بارها ميديدم ابراهيم، با بچه هائي که نه ظاهر مذهبي داشــتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند ميشــد. آنها را جذب ورزش ميکرد و به مرور به🕌 و مي كشاند. ⏺يکي از آنها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشــه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلا چيزي از دين نميدانســت. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيــز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حاال هيچ جلســه مذهبي يا نرفته ام. به ابراهيم گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت مي ياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! ⏺گفتم: ديشــب اين پسر دنبال شما وارد شــد. بعد هم آمد و کنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت☀️(ع)وکارهاي يزيد ميگفت.اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! ⏺ابراهيم داشت با گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. بعد هم گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با☀️(ع)که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم کرديم. ⏺دوستي ابراهيم با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت. او يکي از بچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و...مــا هم بــا تعجب نگاهش ميکرديم. ⏺بــا بچه ها آمديم بيــرون، توي راه به کارهاي ابراهيم ميکردم.چقــدر يکي يکي بچه ها را ورزش ميکرد، بعد هم آنها را به🕌 و مي کشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين(ع)ياد حديث پيامبر(ص) به اميرالمؤمنين(ع) افتادم كه فرمودند:يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو شود از آنچه آفتاب بر آن مي تابد بالاتر است 📚(بحارالانوار عربي جلد۵ ص۲۸) 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺 ماجرای شهیدی که می‌گفت: کاش خوشگل نبودم... چهره‌اش زیبا بود و به خاطر مویِ طلایی‌اش معروف شد به حسن سرطلا. گریه می‌کرد و می‌گفت: محمد! ای کاش چهرۀ زیبایی نداشتم! تویِ شهر شیطان بدجوری افتاده به جونم تا منو به گناه بندازه ... حسن مقاومت کرد و اهل‌ گناه نشد، تا اینکه شبِ عملیات کربلای ۴ تیر خورد توی سرش. جنازه اش موند و نشد برگردونیمش عقب. بعد از دوازده سال استخون‌هاش برگشت. درست چهل روز بعد از فوتِ پدرش ... . 🌺خاطره‌ای از زندگی غواص شهید حسن فاتحی ✍برگرفته از روایتگری آقای محمد احمدیان در نهر خیّن 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌺 ایده‌ی جالب شهید ردانی پور که انجام آن برکات زیادی دارد بی‌خبر رفتم تویِ اتاقش. سرش رو از سجده بلند کرد. چشماش سرخ بود و خیسِ اشک. رنگش هم پریده بود. نگران شدم. گفتم: مصطفی! خبری شده؟ سـرش رو انداخت پایین . زل زد به مُهـرش و گفت: ساعت ۱۱ تا ۱۲ هر روز رو فقط برایِ خدا گذاشته‌ام؛ برمی‌گردم کارهام رو نگاه می‌کنم و از خودم می‌پرسم کارهایی که کردم برای خدا بوده یا برایِ دلِ خودم؟ 🌹خاطره‌ای از زندگی روحانی شهید مصطفی ردانی‌پور 📚منبع: یادگاران۸ «کتاب شهید ردانی‌پور» صفحه ۲۲ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
﴾﷽﴿ 🕊💌 . برای اینکه حضرت آقا خطبه عقدمان را بخوانند، خیلی پیگیر بود. از هر طریق که می توانست اقدام و پیگیری می کرد. برایم انقدر بزرگ و باورنکردنی بود که واقعا فکر نمی کردم چنین توفیقی نصیبمان شود. ☺️ یکبار بین صحبتامون بهش گفتم: یعنی واقعا جور میشه?🤔 با تعجب و خیلی جدی گفت😳: " این جمله ت یعنی هنوز باور نکردی. وقتی باور نباشه، توسل واقعی برای رسیدن نیست و رسیدنی هم نیست" مدتی بعد از این صحبتمون، الحمدلله پیگیری ها نتیجه داد و بعد از سه ماه انتظار لطف خدا شامل حالمون شد و حضرت آقا خطبه عقدمون رو تلفنی📞 خوندند. پ.ن: بعد از شهادت، الحمدلله خیلی ها به شهید توسل کردند و حاجت گرفتند و بعضی هم نه و خیلی وقتها پیامی یا حضوری ناراحتی خودشون رو از اینکه جواب نمیگیرن ابراز می کنند ✔️ این خاطره را از این جهت گفتم که احساس کردم این صحبت آقانوید جواب خیلی از ارادتمندان می تونه باشه😊 . پ.ن۲: یاس و ناامیدی های گاه و بیگاه که نتیجه ی ضعف باور و ایمان و اعتماد به خدا هست، از بزرگترین آفات نرسیدن ها و جواب نگرفتن هاست. . 💭 باور کنیم که خداوند از همه به ما دلسوزتر هست و اگر همین خیرخواهی و حکیم بودن خدا را باور کنیم، ناامید نمی شویم و توسلاتمان حقیقی تر می شود و رنگ و بوی دیگری می گیرد. 🌸 عکس📷 شهید در جوار مزار در قطعه ۲۴ بهشت زهرا ، سال ۹۵ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴 بچه‌ها تکبیر گویان خط را گرفتن! 🔸خط مقدم کارها گره خورده بود.خیلی از بچه‌ها پرپر شده بودند و خیلی‌ها هم مجروح. حاج حسین خرازی بی‌قرار بود اما به رو نمی‌آورد 🔸کم کم بچه‌ها داشتند باور می‌کردند این‌جا آخر خط هست و دیگر نمی‌شود کاری کرد. وضعیت بدی بود 🔸در همین گیرودار حاجی آمد بی‌سیم‌چی را صدا زد، حاجی گفت: هر جور شده با بی‌سیم، تورجی‌زاده را پیدا کن، او مداح با اخلاص و از عاشقان حضرت زهرا(سلام الله علیها) بود. 🔸خلاصه تورجی‌زاده را پیدا کردند، حاجی بی‌سیم را گرفت، با حال بغض و گریه از پشت بی‌سیم گفت: تورجی چند خط روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها) برایم بخوان، 🔸تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت، صدا را روی تمام بی‌سیم‌ها انداخته بودند. خدا می‌داند نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمان آمدیم، دیدیم بچه‌ها تکبیر گویان خط را گرفته‌اند. 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠شروع جنگ ص ۸۰ ✔تقي مسگرها 💚شهادت قاسم در حال نماز❤️ 💠...غروب روز دوم جنگ بود. قاســم خانه اي را به عنوان مقر انتخاب كرد كه به ســنگر سربازها نزديك تر باشد. بعد به من گفت: برو به ابراهيم بگو بيا دعاي بخوانيم. 🍁@shahidabad313 💠 بود. من راه افتادم و قاسم مشغول نماز مغرب شد. هنوز زياد دور نشــده بودم كه يك گلوله خمپاره جلوي درب همان خانه منفجر شــد. 💠گفتم: خدا رو شكر قاسم رفت تو اتاق. اما با اين حال برگشتم. ابراهيم هم كه صداي انفجار را شنيده بود سريع به طرف ما آمد.وارد اتاق شديم. 💠چيزي كه مي ديديم باورمان نمي شد. يك تركش به اندازه دانه عدس از پنجره رد شده و به سينه قاسم خورده بود. قاسم به آرزويش رسيد! 🍁@pmsh313 💠محمد بروجردي با شــنيدن اين خبر خيلي ناراحت شد. آن شب كنار پيكر قاسم، دعاي را خوانديم. 💠فردا جنازه قاسم را به سمت تهران راهي كرديم. روز بعد رفتيم مقر فرماندهي. به ما گفتند: شما چند نفر مسئول انبار مهمات باشيد. بعد يك مدرسه را كه تقريبًا پر از مهمات بود به ما تحويل دادند. 🍁@shahidabad313 💠يك روز آنجا بوديم و چون امنيت نداشت، مهمات را از شهر خارج كردند. ابراهيم به شوخي مي گفت: بچه ها اينجا زياد ياد خدا باشيد، چون اگه خمپاره بياد، هيچي از ما نميمونه! 💠وقتي انبار مهمات تخليه شد، به سمت خط مقدم درگيري رفتيم. سنگرها در غرب سرپل ذهاب تشكيل شده بود... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👈داستانی از توسل شهید عبدالحسین برونسی 🍀 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌺 خاطره‌ای کوتاه و شگفت‌انگیز از تفحص یک شهید گمنام رمز عملیات تفحص آن روز به نام آقا امام رضا علیه‌السلام بود. منطقه‌ی شرهانی رنگ و بوی مشهدالرضا علیه‌السلام گرفته بود. یک شهید کشف شد، اما هیچ مدرکی برای شناسایی نداشت. یه برگه همراهِ شهید پیدا کردیم که جمله ی نوشته شده توی برگه، پیام آن روز بود: " هر که شود بیمارِ رضا (ع) والله شود دلدارِ خدا" با رمزِ یا امام رضا علیه‌السلام یک شهید امام رضایی پیدا کردیم. بچه‌ها اون روز خودشون رو پشتِ پنجره فولاد امام رضا علیه السلام احساس کردند... 📚 منبع: کتاب آسمان مال آنهاست (کتاب تفحص) صفحه ۱۹ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امامزاده‌های عصر ما... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💢فتح المبين ص ۱۵۴ ✔جمعي از دوستان شهيد 💚گم شدن در میان مواضع دشمن❤️ 💢...نزديك صبح ابراهيم بر اثر اصابت تركش به پهلويش مجروح شــد. بچه ها هم او را سريع به عقب منتقل كردند. 🍁@shahidabad313 💢صبح مي خواســتند ابراهيم را با هواپيما به يكي از شهرها انتقال دهند. اما با اصرار از هواپيما خارج شد. با پانسمان و بخيه كردن زخم در بهداري، دوباره به خط و به جمع بچه ها برگشت. 💢در حملــه شــب اول فرمانده و معاونين گردان ما هم مجروح شــدند. براي همين علي موحد به عنوان فرمانده گردان ما انتخاب شد. 💢همان روز جلســه اي با حضور چندتن از فرماندهان از جمله برگزار شد. طرح مرحله بعدي عمليات به اطلاع فرماندهان رسيد. 🍁@pmsh313 💢كار مهم اين مرحله تصرف توپخانه سنگين دشمن و عبور از پل رفائيه بود. بچه هاي اطلاعات سپاه مدتها بود كه روي اين طرح كار مي كردند. پيروزي در مراحل بعدي، منوط به موفقيت اين مرحله بود. 💢شب بعد دوباره حركت نيروها آغاز شد. گروه تخريب جلوتر از بقيه نيروها حركت مي كرد، پشت سرشان علي موحد، ابراهيم و بقيه نيروها قرار داشتند. 🍁@pmsh313 💢هر چه رفتيم به خاكريز و مواضع توپخانه دشمن نرسيديم! پس از طي شش كيلومتر راه، خسته و كوفته در يك منطقه در ميان دشت توقف كرديم. علــي موحد و ابراهيم به اين طرف و آن طــرف رفتند. اما اثري از توپخانه دشمن نبود. ما در دشت و در ميان مواضع دشمن شده بوديم! 💢با اين حال، آرامش عجيبي بين بچه ها موج مي زد. به طوري كه تقريبًا همه بچه ها نيم ساعتي به خواب رفتند. ابراهيــم بعدهــا در مصاحبه با مجله پيــام انقلاب شــماره فروردين 1361مي گويد: آن شب و در آن بيابان هر چه به اطراف مي رفتيم چيزي جز دشت نمي ديديم. 🍁@shahidabad313 💢لذا در همان جا به رفتيم و دقايقي در اين حالت بوديم. خدا را به حق حضرت زهرا(س)وائمه معصومين(ع)قسم مي داديم. 💢او ادامه داد: در آن بيابان ما بوديم و امام زمان)عج( فقط آقا را صدا مي زديم و از او كمك مي خواســتيم. اصلا ً نمي دانستيم چه كاركنيم. تنها چيزي كه به ذهن ما مي رسيد به ايشان بود... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
💎 (۶۰) 🍀(ره) 🍁 همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۷۹ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊نامۀ حاج قاسم به رفیقش ص ۸۵ 🍀قسمت د 🔹 🔸️(پور جعفری) 🔹️، فقط است که حقیقت معلوم می شود و چه زیباست آن وقتی که همه حیران و متحیرند و تو خوشحال و خندانی. 🔹️اجـر ایـن خستگی ها را آن وقـت دریافت خواهی کرد، آن وقت که خانواده و وابستگان به تو نیازمندند و به تو می جویند. 🔹️خداوند تو برادر خوبم را قرار دهد. به تو قول می دهم که اگر رفتم و آبرو داشتم، بدون تو وارد نشوم... ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
⬅️تحلیل جامع#مکتب_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🔘قسمت هفدهم 🔹️خصوصیت هفتم: عشق به حضرت فاطمه سلام الله علیها 📍هفتمین ویژگی مکتب سلیمانی ((عشق به حضرت زهرا سلام الله علیها )) است. برای اینکه راز  و سرّ این دلدادگی سپهبد شهید به حضرت فاطمه سلام الله علیها تبیین شود، توضیح سه نکته و توجه به آن بسیار لازم است: 🔻نکته دوم؛ از جهت عملی، جنس کار و مسؤلیت سپهبد شهید به گونه ای بود که پیوسته مواجه با گره های کوری می شد که اگر به اهل بیت(ع) نبود به بن بست کامل می رسید، ولی شهید سلیمانی با توسل حضرت فاطمه سلام الله علیها کار ناشدنی را حل شده می دید، و چون کمک آن حضرت را عملا مشاهده و تجربه کرده بود، هر روز ارادت و عشقش به ((ام ابیها)) افزوده می شد. ⚡از همین رو دربیان خاطراتش از جنگ ۳۳روزه در لبنان می گوید: "در آن کوران حوادث که خیلی سخت بود، یکی از برادرهای حزب‌الله که اهل تدین و تشرع بود و در جنوب مسئول بود، در حالتی که به تعبیر خودش حالت خواب نبوده گفت: «دیدم یک بانویی آمد و یک یا دو بانوی دیگر هم در کنارش بودند. من در عالم خواب حس کردم حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) است. رفتم به سمت پاهای مبارکشان؛ به ایشان گفتم که ببینید وضع ما را، ببینید ما چه وضعی داریم. حضرت فرمودند که «درست می‌شود». گفتم نه. من مُصر بودم به پای ایشان بیفتم و اصرار داشتم از ایشان چیزی بگیرم. بعد از اصرار کردن، ایشان فرمودند «درست می‌شود» و یک دستمال از داخل روپوشی که داشتند بیرون آوردند و تکان دادند و فرمودند «تمام شد». یک لحظه بعد یک هلی‌کوپتر اسرائیلی با موشک زده شد و بعد از این، زدن تانک‌ها شروع شد.» و زدن تانک‌ها همان نقطه‌ی شکست رژیم در جنگ بود. از اینجا بود که معادله‌ی جدید آمد و اولین موشک‌های کُرنت در این جنگ رونمایی شد و برای اولین بار تانک‌های مرکاوای اسرائیلی که تا حالا به این شکل زده نشده بودند، منهدم شدند و نزدیک به هفت تانک در یک روز زده شد" ⚡سردار سپهبد شهید در جمع خانواده معزز هشت سال دفاع مقدس دربیان خاطراتش و نقش توسل به حضرت زهرا سلام الله علیها می گوید: "هر موقع در جنگ فشارها بر ما حادث می‌شد و هیچ کاری از دست‌مان برنمی‌آمد، پناهگاهی جز حضرت زهرا (س) نداشتیم و در عملیات «والفجر ۸» وقتی چشم‌مان به آب‌های پرطوفان، خشمگین و ترسناک «اروند» افتاد، آن‌جا هیچ نامی آشناتر از نام حضرت زهرا (س) نداشتیم؛ بنابراین در کنار «اروند» ایشان را در تلألؤ اشک‌های غریبانه و مظلومانه بسیجی‌ها صدا زدیم و اروند را با «یازهرا (س)» کنترل و از آن عبور کردیم". ⚡وی همچنین گفت: "در عملیات کربلای ۴، وقتی دشمن آتش مسلسل‌ها، خمپاره‌ها و توپ‌های خود را مستانه را بر ساحل باز کرد و جوی‌هایی از خون به «اروند» روانه شد، آن‌وقت هم همه تدابیر از کار افتاده بود و نامی جز نام حضرت زهرا (س) بر زبان‌ها جاری نمی‌شد". سردار شهید سلیمانی در ادامه سخنانش می گوید: "وقتی هم که عراقی‌ها در کنار اروند ایستاده بودند و رزمندگان را با تیر می‌زدند، آن زمان هم سلاح کارگر ما حضرت زهرا (س) بود". ⚡فرمانده لشکر ۴۱ ثارالله در دوران دفاع مقدس، در عنایت حضرت زهرا (س) به رزمندگان اسلام می گوید: "در عملیات «کربلای ۵» وقتی مضطر شدیم، نگاهی به آب‌های «بوبیان» کردیم؛ آن‌وقت هم سر خود را بر دژ گذاشتیم و عاجزانه حضرت زهرا (س) را صدا کردیم". وی خطاب به مادران شهدا خاطرنشان می کند: "من قدرت و محبت مادری حضرت زهرا (س) را در هور، غرب کانال ماهی، وسط میدان مین دیدم . وقتی شما مادرها نبودید و فرزندان‌تان در خون دست‌وپا می‌زدند، من حضرت زهرا (س) را دیدم". 🎐 | | | | ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
ماه توسل و توجه و عبادت 🔸 ما وارد شدیم. ماه ، ماه ، ماه ؛ وَ اسمَع دُعائی اِذا دَعَوتُک، وَ اسمَع نِدائی اِذا نادَیتُک؛ فصل مناجات با خدای متعال، فصل مرتبط کردن این دلهای پاکْ با معدن عظمت، با معدن نور؛ این را قدر باید دانست. 🔸 این یک تحفه‌ای است که در اختیار ما قرار داده شده است. خب ما دعا خیلی داریم، همه‌ی این دعاها هم پر از مضامین عالی است، امّا بعضی یک برجستگی خاصّی دارند. 🔸 ماه یک چنین ماهی است؛ دلهای پاک، دلهای نورانی، دلهای جوان، از این موقعیّت بهره بگیرند، استفاده کنند، رابطه‌تان را با خدا قوی کنید. 🗓 ۱۳۹۲/۰۳/۲۲ 🚩 مبارک. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت نهم: سه شبانه روز در میان آتش 🔹️در فواصل نامنظم از هوش می رفتم و چند لحظه بعد با صدای انفجاری مهیب و پاشیده شدن گِل و لای روی صورتم دوباره بهوش میومدم و تلاش و حرکتم رو برای رهایی از مهلکه و رسیدن به خاکریزِ خودی ادامه می دادم. در ساعت اول هر حرکت جزئی من تو دید مستقیم دشمن بود و توفانی از تیر و آرپی چی به سمتم روانه می شد و عجیب این بود که در این فاصله کوتاه چطور آبکش نشدم شاید به معصومین علیهم السلام و تنه نخلای افتاده بر زمین و در یه کلمه بر زنده موندنم بود.حالا از همه ی مسائل که بگذریم ، تعجب من اینه که مگه نمی دونستن من روحانی گُردانم ، چطور جرات می کردن بسمت روحانیت شلیک کنن؟! بقول سریالای کره ای میخاستم بگم چطور جرات می کنید در مقابل روحانیت بایستید؟ 😄 🔹️صدای توپ و خمپاره ها اجازه نمی داد صِدام بهشون برسه ! بشین بابا سرِ جات، بپا نیان سرتو بکنن ، ببرن پشت خاکریز باهاش فوتبال بکنن !از بین مجروحین تنها کسی بودم که زخم کمتری داشتم و تونسته بودم مقداری خودمو دور کنم. گاهی نگاهی به پشت سر می کردم ببینم از اونا کسی تونسته خودشو بکشونه سمت ایران یا نه ، ولی متاسفانه خبری نبود. قدم به قدم و لاک پشت وار از دشمن دور می شدم و امیدوار بودم با ادامه این روند ، اگه خدا یاری کنه بتونم همون شب خودمو به خط برسونم. 🔹️نیزارای کوتاه هم گاهی به مددم میومدند و لحظاتی توی اونا قایم میشدم و نفسی چاق می کردم. حالا دیگه از حجم مُنورا کاسته شده بود و شاید صد متری فاصله گرفته بودم و در دید مستقیم نبودم. البته شب اینجوری بود ، قضیه روز فرق میکرد. لحظات و ساعات به سختی و کندی سپری می شد و سستی بدن، سرما ؛ خونریزی و عطش مثل سپاه ابرهه از هر سو به سَمتم هجوم اورده بودن. بادگیرِ تنم تکه تکه شده و هر چند متر تکه ای از اون جدا میشد و پشت سرم جا میموند. با پاره شدن بادگیر سرما تا مغز استخونم نفوذ میکرد و مانع میشد که بتونم حرکت ثمربخشی انجام بدم. تلاش و جون کندنم برای برگشت با بی هوشیای پی در پی خنثی میشد. 🔹️بدنم سنگین شده بود و نای حرکت نداشتم. من بودم و یه دنیا تنهایی و بی کسی. بعد از ساعتها تلاش، کم کم سپیده صبح پیدا شد. با زحمت و بدون وضو و درازکش و در حالیکه صورتم روی شوره زار نمناک منطقه بود ، صبحمو خوندم. نگاهی به اطراف کردم. جز نخلای سوخته ؛ جنازه های متلاشی شده؛ سیم خاردار و ترکشای فراوون که هر جا ریخته بودند و نیزارای کم پشت، چیزی دیده نمیشد. خبری از آدمیزادِ زنده نبود. تا چشم کار میکرد و گوش میشنید جنگ افزارای بیجانی بودند که غرش کنان در پی بیجان کردن انسان بودند و بس... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت چهل و پنجم:دلداری دادن شهید پیراینده 🔹️حسین پیراینده سن و سالش تقریبا از همه ما بیشتر بود و حدود سی سال داشت و جبهه های مختلف رو دیده بود و تجربیات ارزشمندی داشت. هر وقت بعثیا میرفتن و تنها می شدیم بچه ها رو دلداری میداد. یه بار گفت: بچه ها فِکر نکنید این شرایط خیلی سخت و غیر قابل تحمله. من زندانی کشیدم و شرایطی خیلی سخت تر ازین رو تجربه کردم. نگران نباشید این وضعیت بزودی تموم می شه و ما رو به اردوگاه می برن و اونجا در آسایش هستیم. حسین می گفت اگه بدونید تو زندان چه شکنجه هایی می دن و چه سختیایی داره اصلا به اینا نمی گید سختی. بابا اینجا خیلی خوبه. ببینید آب داریم. چیزکی می دن بخوریم و ... 🔹️همه می دونستیم این حرفا را بخاطر تسکین و دلداری دادن به ما می گه و دیگه سخت تر از این شرایط متصور نیست، اما صحبتهاش مثل مرهمی تسکین بخش زخمای روحی ما بود. بعد از شهید متقیان بیشتر از همه کتک می خورد و شکنجه می شد ولی به روی خودش نمیاورد و اکثر اوقات لبخندی گوشه لبش بود و این روحیه تو اون شرایط تاثیر زیادی در مقاوم سازی بقیه در مقابل مشکلات داشت. 🔹️یه هفته ای که استخبارات بغداد بودیم، همانطوریکه دَور تا دور اتاق به دیوارا تکیه داده بودیم همدیگه رو دلداری میدادیم. یکی می گفت امسال سال پیروزیه و فوقش تا عید بیشتر اینجا نیستیم. یکی می گفت برمی گردیم ایران و این سختیا خودش خاطره می شه. یکی هم توصیه به ذکر و دعا می کرد. خلاصه همه با هم بودیم و. در اوج سختی، صفا و صمیمیت موج می زد. کسی نا امید نبود . وضعیت کاروان کوچک ما که حالا با رفتن شهید متقیان شده بودیم سی و هفت نفر مثل اردویی شده بود که اومده باشن کوهنوردی. 🔹️تا یکی احساس خستگی می کرد و دلش می گرفت، بقیه سراغش میرفتن و بهش روحیه می دادن. وقتی در اوج فشار و شدت سختی عده ای غمخوار هم باشن و به یکدیگه روحیه بدن، واقعاً تحمل شرایط رو آسونتر می کنه و ما از این نعمت همدلی برخوردار بودیم. البته در کنار همه اینا و سرلوحه همه مسائل دائمی بچه ها و دعوت یکدیگه به با خدا و مدد خواستن از اولیای الهی بود که کار رو آسون می کرد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠(۱۶۶) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و شصت و ششم:بازسازی روحی- روانی 🍂بعد از اینکه مشخص شد هیچ نتیجه ای نداره، سخت ترین شرایط بحرانی از نظر روحی در بین ما ایجاد شد. گر چه خبری از کتک و شکنجه به اون صورت نبود، ولی از نظر روحی همه بشدت تحت فشار بودیم. ظاهراً این بحران تا آثار ناگوارش رو بر جا نمی گذاشت خاتمه پیدا نمی کرد. جز و راهی دیگه برای غلبه بر این بحران روحی وجود نداشت. مجددا مباحث و و اجر صابران رونق گرفت و هر کسی سعی می کرد خودش و دیگران رو با این دسته از آیات و روایات تسکین بدهد. 📌بالاخره بعد از مدت کوتاهی بحران روحی و رخوت و مشغله ذهنی،  بچه ها با کمک همدیگه خودشون رو جمع و جور کردن و سعی کردیم تا زمانی که اینجا هستیم و هر چند سال دیگه طول بکشه، بهترین شرایط رو برای خودمون خلق کنیم. سعی کردیم از عمر و جوانیمون برای رشد و اعتلای علمی و عقیدتی استفاده کنیم. سعی کردیم امید های کاذب رو از خودمون برانیم و همچنان به فضل و کرم حضرت دوست دلخوش کنیم. 📍راضی شدیم به رضای خدا. بیاد آوردیم که ما برای چه پا به جبهه گذاشتیم. امام فرموده بود چه پیروز بشیم و چه شکست بخوریم در هر حال پیروزیم و به عمل کرده ایم.  بیاد آوردیم که نتیجه جهاد و استقامت یکی از اِحدی الحُسنَیین(پیروزی یا شهادت) است. و دل به خالق وسایل می بستیم و تسلیم رضا و تقدیر الهی شدیم و منتظر نظر خاصِ او ماندیم. 📍خدایی که تا اینجای کار دستمون رو گرفته بود و از میون هزاران کابل و چوب و زیر شکنجه های فراوون سالم بیرون آورده بود. خدایی که به ما ثبات قدم داده بود و تو بدترین و سخت ترین شرایط کمکمون کرده بود تا ایمانمون رو از دست ندیم. 💥لذا و و در دستور کار قرار گرفت و در حال زیستن، شاد ماندن و واقع گرایی بجای ایده آل فکر کردن و قنبرک زدن و غصه خوردن شد استراتژی ما در ادامه راه و خدا هم دستمون رو گرفت و وضعیت به حالت عادی برگشت و حتی بهتر هم شد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
💢جلوه‌های فاطمی در دفاع مقدس 🔹️قسمت اول 🔸️مقدمه ♦️یکی از ابعاد مهم دفاع مقدس ملت ایران در برابر ۸ سال تجاوز ناجوانمردانه رژیم بعث عراق، روح و و خاص رزمندگان است که اگر چه درباره آن مطالب زیادی به میان آمده است، اما آن‌‌گونه که باید ماهیت و حقیقت آن موشکافی و تبیین نشده است. در این راستا یکی از موارد قابل توجه، انس و الفت رزمندگان با قرآن کریم و اهل‌بیت عصمت و طهارت(علیهم السّلام) به‌ ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها) است. ⚡حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، الگویی نمونه و ممتاز در صفات و فضایل اخلاقی برای همه‌ مسلمانان است. تأثیر سیره‌ آن حضرت و چگونگی شهادت‌شان بر ماهیت دفاع مقدس، نیازمند تحلیل و تبیین هر چه بیشتر است. رزمندگان اسلام همواره در جبهه‌های نبرد با یاد حضرت زهرا(سلام الله علیها) مبارزه کرده، از او کمک طلبیده و با عشق به آن حضرت به شهادت رسیده‌اند. ⚡اگر چه توسل به ائمه اطهار(علیهم السّلام) به‌ویژه حضرت زهرا(سلام الله علیها)، امام حسین(علیه السّلام) و امام عصر(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فصل‌های جداگانه‌ای می‌طلبد تا مطالب آن را از عمق خاطرات رزمندگان استخراج کنیم، اما در این مجال حکایت‌های عجیبی از رزمندگان به حضرت زهرا(سلام الله علیها) و میزان تأثیرپذیری جنگ از سیره آن حضرت به چشم می‌خورد که در و شهادت حضرت زهرا(سلام الله علیها) شایسته است به قدر بضاعت اندک این نوشتار به گوشه‌‌هایی از آن پرداخته شود. ۱. 🍂حضرت زهرا(سلام الله علیها)، هویت‌بخش رزمندگان 📌الگوهای صحیح و ارزشی، سازنده‌اند و افراد را آگاهانه به سوی خود می‌کشانند. پیامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) و اهل‌بیت طهارت و عصمت(علیهم السّلام)، مظاهر کامل اسلام برای پیروان حقیقت هستند. در این رهگذر، حضرت فاطمه(سلام الله علیها) الگویی برجسته است؛ زیرا ائمه(علیهم السّلام) در روش و سلوک خود به آن بانو تأسی می‌کردند و او را سرمشق خود قرار می‌دادند؛ چنانکه حضرت مهدی(عجل الله تعالی فرجه الشریف) فرموده است: «وَ فِی اِبنَه رَسُولِ اللهِ لِی اَسوُه حَسَنه؛  فاطمه زهرا(سلام الله علیها) برای من اسوه والگویی نیکوست». 📍پیروان ائمه(علیهم السّلام) نیز در خود می‌‌توانند سیره نورانی حضرت صدیقه کبری(سلام الله علیها) را به عنوان زیباترین در پرورش شخصیت خود انتخاب نمایند. رزمندگان دفاع مقدس را می‌توان از ممتازترین  شاگردان حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) دانست که در عرصه‌های گوناگون زندگی، از سیره حضرت زهرا(سلام الله علیها) تأثیر پذیرفته بودند. یکی از عاشقان ولایت اهل‌بیت(علیهم السّلام) که همه زندگی‌اش با عشق و ارادت به حضرت زهرا(سلام الله علیها) پیوند خورده بود، شهید سید مجتبی علمدار است که وصیت کرده بود در تشییع پیکرش نام مادرش را ببرند. در فرازی از وصیت‍‌نامه این شهید آمده است: «قبل از آنکه پیکر مرا در قبر بگذارید، مداحی داخل قبرم برود و مصیبت جدۀ غریبم فاطمه زهرا(سلام الله علیها) را بخواند تا شاید مادر مظلومم در شب اول قبر سری به من بزند».  💥فهرست منابع ⚡کتب 1.    بحرانی، سید هاشم بن سلیمان، البرهان فی تفسیر القرآن، قم: مؤسسة البعثة، 1415ق . 2.     غاية المرام و حجة الخصام في تعيين الامام، بیروت: مؤسسة التاريخ العربي، 1422ق. 3.    خامه یار، محمد، ستارگان خاکی، قم: ستاد بزرگداشت یادواره فرماندهان شهید لشکر 17علی (علیه السّلام)، 1375ش. 4.    خوارزمی، موفق بن احمد، مقتل الحسین(علیه السّلام)، قم: انوار الهدی، 1423ق. 5.    شریف الرضی، محمد بن حسین، نهج البلاغه، تصحیح صبحی صالح، چاپ اول، قم: هجرت، 1414ق. 🏴 🔸️ 🔸️ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
💢جلوه‌های فاطمی در دفاع مقدس 🔹️قسمت سوم ۳. 🍂حضرت زهرا (سلام الله علیها)، دروازه وصال و شهادت 🔸️قرآن کریم می‌فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللَّهَ وَابْتَغُوا إِلَيْهِ الْوَسِيلَةَ وَجَاهِدُوا فِي سَبِيلِهِ لَعَلَّكُمْ تُفْلِحُونَ؛  ای اهل ایمان! از خدا پروا کنید و دست آویز و وسیله‌ای [از ایمان، عمل صالح و آبروی مقربان درگاهش] برای تقرب به سوی او بجویید و در راه او جهاد کنید تا رستگار شوید». بر پایه این آیه شریفه و با استناد به سخنان اهل‌بیت(علیهم السّلام) و مفسران و نیز سفارش علما و بزرگان، برای برآورده شدن حاجات شرعی خود باید به ساحت مقدس اهل‌بیت(علیهم السّلام) به‌ویژه ام‌الائمه حضرت زهرا(سلام الله علیها) متوسل‌ شویم. رزمندگان اسلام نیز برای حاجت گرفتن، از نزدیک‌ترین راه یعنی استفاده می‌کردند. 🔸️یکی از توصیه‌های مهم و فراوان بزرگان دین برای برآورده شدن حاجات، به‌ویژه در ایام فاطمیه و شهادت حضرت زهرا (سلام الله علیها)، توسل به بانوی بزرگ اسلام به شکل‌های مختلف از جمله خواندن نماز استغاثه به حضرت زهرا(سلام الله علیها)، توسل به ایشان و … است؛ چنانکه آیت الله بهجت (ره)می‌فرمود: «هر کسی که گرفتار است و مشکل دارد، چاره‌اش این است که متوسل شود به زهرای مرضیه(سلام الله علیها)».  🔸️یکی از مهم‌ترین حاجت‌ها و بزرگ‌ترین آرزوهای رزمندگان در ایام دفاع مقدس، نائل آمدن به فیض شهادت بود. آن‌ها شهادت را فوز عظیم و مقامی عالی در پیشگاه معبود می‌دانستند که تنها به اولیای خاص الهی ارزانی می‌شود؛ از این‌رو به واسطه توسل به اهل‌بیت(علیهم السّلام) آن را از خداوند طلب می‌کردند. شهادت‌نامه شهید حاج احمد کریمی بر این گفتار گواهی می‌دهد: ⚡او که هم‌اکنون در گلزار شهدای علی بن جعفر قم مدفون است، در عملیات کربلای پنج در شلمچه به شهادت رسید. او برای شهید شدن به هر دری زده بود، اما شهادت قسمتش نمی‌شد. بعد از عملیات کربلای چهار حسابی رفته بود توی هم. شب عملیات کربلای پنج مصادف شده بود با شهادت حضرت فاطمه(سلام الله علیها). حاجی نشسته بود توی سنگر فرماندهی. توی آن اوضاع و احوال که همه در تب و تاب عملیات بودند، سراغ مداح را گرفت. راضی‌اش کرده بود تا برایش روضه بخواند، روضه حضرت زهرا(سلام الله علیها)؛ مداح می‌خواند و حاجی گریه می‌کرد: «وقتی که باغ می‌سوخت صیاد بی‌مروت/ مرغ شکسته‌ پر را در آشیانه می‌زد/ گردیده بود قنفذ همدست با مغیره/ او با غلاف شمشیر این تازیانه می‌زد...». همان شب بی‌بی شهادتش را امضا کرد، صبح عملیات که آمده بود برای سرکشی خط، خمپاره خورد کنارش. فقط دو تا ساق پاش سالم ماند.  🏴 🔸️ 🔸️ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
💢جلوه‌های فاطمی در دفاع مقدس 🔹️قسمت چهارم ۴. 🍂حضرت زهرا(سلام الله علیها)، اسم رمز عملیات‌های بزرگ 🔸️یکی از ابعاد ارتباط معنوی رزمندگان با حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها)، به وجود مبارک آن حضرت است که همواره گره‌گشای موانع جنگ و مشکلات رزمندگان بود. در دوران هشت سال دفاع ‌مقدس، عملیات‌های متعددی از سوی رزمندگان ایرانی علیه نیروهای بعثی طراحی و اجرا شد که تعدادی از این عملیات‌ها به نام مبارک حضرت زهرا(سلام الله علیها) به عنوان رمز آغاز عملیات بودند. ♦️از مجموع عملیات‌های دفاع مقدس، ۱۲ عملیات با طراحی فرماندهان و مقامات عالی‌رتبه نظامی، با تأسی به نام مبارک حضرت فاطمه زهرا(سلام الله علیها) در مقاطع مهم و سرنوشت‌ساز جنگ رمز گذاری و اجرا شد.  برای همه کسانی که تاریخ دفاع مقدس را خوانده یا شنیده‌اند، روشن است که عملیات‌های کربلای پنج، فتح‌المبین، بدر و والفجر هشت که همگی با رمز مقدس «یا زهرا(سلام الله علیها)» انجام شدند، چه تحولی در سرنوشت جنگ ایجاد کردند و توانستند با تاکتیک‌های نوین، ماشین جنگی پر قدرت عراق را زمین‌گیر و از کلاف سر در گم جنگ گره‌گشایی کنند. ⚡در این میان برای نشان دادن عظمت رمز «یا زهرا(سلام الله علیها)» و تأثیر آن بر اراده و روحیه شهادت‌طلبی رزمندگان، به برکات و دستاوردهای عملیات کربلای پنج به طور اجمالی اشاره می‌‌شود:  📌موفق نشدن نیروهای ایرانی در عملیات «کربلای ۴»، بحران بزرگی را برای فرماندهان جنگ ایجاد کرده بود و استحکامات «شلمچه» را غیر قابل عبور می‌دانستند؛ اما در این میان فرمانده کل سپاه از شکست در «کربلای ۴» فقط ضعف دشمن در شلمچه را شناسایی کرده بود. به هر صورت عملیات «کربلای ۵» در وضعیت بسیار دشوار طراحی و بلافاصله در ۱۹ دی ماه ۶۵ با رمز مبارک «یا زهرا (سلام الله علیها)» و با هدف تصرف شلمچه در ساعت یک بامداد آغاز شد. در این عملیات رزمندگان اسلام با پشتیبانی و حمایت آتشبارهای سنگین از مواضع خود خارج و چون صاعقه بر سر دشمن فرود آمدند .رزمندگان اسلام با عبور از موانع بسیار دشمن، مواضع عراق را از سمت شمال مورد هجوم قرار دادند و تا دوم اسفند ۶۵ به اهداف اصلی خود دست یافتند. در این عملیات بیش از 90000 کشته و زخمی از دشمن به جای ماند و ۲۳۸۵ نفر هم به اسارت درآمدند. پیروزی ایران در این منطقه شمارش معکوس پایان جنگ را در پی داشت.  🏴 🔸️ 🔸️ ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠(۲۱۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفدهم:جلوه های زیبای همدلی ♦️یکی از چیزهایی که  تحمل اون شرایط دشوار رو تا حدودی آسان می‌نمود، اوج و صمیمیت بچه‌ها بود. اکثر نقاط بدن کبود و زخمی از جای کابل بود، اما بچه‌ها هم‌چنان شاداب بودن. دست از بذله‌گویی و شوخی بر نمی داشتن. به همدیگه روحیه می‌دادیم .آب و غذای اندک رو با انصاف بین خودمون تقسیم می کردیم و هوای بیماران رو داشتیم. بعضی از بچه‌ها تا پاسی از شب رو در کنار افراد بیمار و گاه تا صبح بسر می بردن. تنگی مکان و مضیقه‌ها باعث نمی‌شد افراد به جان هم بیفتن. عصبانیت آنجا جایی نداشت. همه چیز بود و صمیمیت و این چرخۀ سنگین این زندگی مرارت بار رو آسان و تحمل پذیرتر می‌کرد. 🔹️یه شب بازو و کتفم به شدت درد گرفته و امونمو بریده بود. از شدت درد به خودم می‌پیچیدم. بچه ها قرص مسکنی نداشتن که دردم رو تسکین بده، دیدم یکی از بچه‌های آبادان بنام غلامرضا شیرالی اومد و شروع کردن به آرامی مالش دادن کتفم. حالا شاید تاثیری هم در کاهش درد نداشت، اما همین کار از دستش برمیومد. 🔸️خلاصه از هیچ کاری برای آرامش دادن به همدیگه مضایقه نمی‌کردیم. از جا و مکان تا غذا و دارو تا حتی پیشقدم برای کتک خوردن بجای دیگری، از مسائلی بود که خیلی عادی بود و اصلاً ریابردار نبود. 🔹️هر چه شرایط سخت‌تر می شد، بچه‌ها و مناجات‌های شبانه و راز و نیاز با خدا بیشتر می‌شد. بعضی از بچه‌ها بیشتر روز‌ها را روزه بودن. با قرآن و دعا مانوس بودیم و سینه به سینه دعاها رو به هم انتقال می‌دادیم و هر اسیری بخش قابل توجهی از دعاها رو حفظ کرده بود. از زیارت عاشورا گرفته تا دعای روزها و کمیل تا مناجات‌های امام سجاد(علیه السلام) و این در شرایطی بود که هیچ کتابی در اختیار نداشتیم و همه چیز  همان اندوخته‌های جبهه و ایران بود و بس. 💥ناگفته نمونه که بعد از گذشت یه ماه شرایط کمی بهتر شد. دست از کتک کاری روزانه برداشتن، فقط گه‌گاهی یکی دو نفر رو به بهانه ای بیرون می‌بردن و می‌زدن و بر می گردوندن داخل اتاق...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
82452224_1966344361.mp3
3.13M
🎙توسل به شهدا🌷 💢مقام معظم رهبری: یکی از ابزارهای توسّل و تقرّب به پروردگار، توجّه به ارواح مطهّر شهیدان است. 🔸️اگر میخواهیم بجوییم، تضرّع کنیم، دعای مستجاب داشته باشیم، بایستی از ارواح متعالی استشفاع کنیم، آنها را قرار بدهیم و یکی از این مجموعه‌های متعالی، همین شهدای عزیز ما هستند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ و ششم ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻(️(يادي ديگر از جزاير مجنون)) 💥اواخر سال 1364 بود. رزمندگان ايراني با عملياتهاي برق آسايشان خطوط و خاكريزهاي تسخير ناپذير صداميان را با آن همه تجهيزات و ادوات دفاعي در هم مي كوبيدند. جهادسازندگي جبهه و جنگ، با ايجاد خاكريزهاي مختلف و خشكاندن آب جزيره، گام هاي مهمي براي عمليات رزمندگان برميداشت. 🔸️دراين منطقه جاده هايي براي گرفتن تماس و پيشروي كشيده شده بود كه بعضي از آنها هم به وسيلة دشمن كشف شده بود. غواصان آنها نيز هر شب قصد شبيخون به مواضع ايراني ها را داشتند. در اين منطقه جاده هايي هم وجود داشت كه به دليل درگيري ها و كشف شدن توسط دشمن، ناقص مانده بود كه بايد شبانه روز از آنها حراست ميشد تا دشمن از طريق آنها وارد سنگرهاي ما نشوند. 🔹️نگهداري اين مواضع حساس و كشف شده، مستلزم جان فشاني و از خود گذشتگي جواناني شجاع و مخلص بود. بارها با چشم خود شاهد بودم كه رزمندگان با اينكه ميدانستند آن شب به شهادت خواهند رسيد، براي نگهباني در اين قسمت از هم سبقت ميگرفتند. بسيجيان جان بركف كه در كنار خطوط ما مستقر بودند، هر شب از 00:21 در سوله اي كه مسجد بود جمع ميشدند و بعد از دعاي توسل و نيايش، 20نفرشان داوطلب ميشدند به اين قتلگاه بروند. 🔸️اين موضع به گونه اي بود كه امكان سنگرگيري و فرار از تيررس گلوله هاي تير مستقيم تانك هاي دشمن و كاتيوشاهاي آنها كه وجب به وجب اين جاده را مي كوبيدند، نبود. تلفات انساني زياد بود؛ ولي چاره اي نبود. در صورت تخلية آن نقطه، دشمن به سرعت براي خود جاي پا باز كرده، تمامي خاكريزهاي ما را تصرف ميكرد و تمامي تلاش رزمندگان را در سالهاي متمادي به خطر ميانداخت. 💥يكي از همين شب ها به حسينيه رفتم تا در مراسم دعاي شركت كنم. به راستي كه در آن مراسم، انسان دست از جهان مادي ميشست و جز به خداي خود به چيزي نمي انديشيد. رزمندگان با شور و ايمان راسخ خود آمادة ميشدند و بعد از روبوسي و درآغوش كشيدن يكديگر، از هم حلاليت ميخواستند. آنان آنقدر گريه ميكردند كه دل انسان به درد مي آمد. آنان ميدانستند كه امشب، شب آخري است كه در كنار يارانشان هستند. با چشماني گريان، دوستانشان را پيدا ميكردند و وصيت نامه هايشان را به آنان ميدادند. 🔸️ساعت يك نيمه شب، كوله پشتي هايشان را پر از نارنجك و گلوله و مايحتاجشان ميكردند؛ سپس قمقمه هايشان را پر ميكردند تا بتوانند 48ساعت تمام از موضع خود دفاع كنند. به طور معمول هر 48ساعت كه 20نفر بسيجي به آن موضع ميرفتند، حدود 15نفر مجروح و شهيد داشتيم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
دقیقاً یادم هست همان جا صورتش را گذاشت روی خاک های نرم و رملی کوشک. منتظر بودم نتیجه بحث را بدانم. لحظه ها همین طور پشت سر هم می گذشت. دلم حسابی شور افتاده بود. او همین طور ساکت بود و چیزی نمی گفت، پرسیدم: پس چه کار کنیم آقای برونسی؟ حتی تکانی به خودش نداد. عصبی گفتم: حاج آقا همه منتظر هستن، بگو می خوای چه کار کنی؟! بالاخره عبدالحسین به حرف آمدگفت: هر چی که می گم دقیقاً همون کار رو بکن؛ خودت می ری سر ستون، یعنی نفر اول به سمت راستش اشاره کرد و ادامه داد: سر ستون که رسیدی، اون جا درست بر می گردی سمت راستت، بیست و پنج قدم می شماری مکث کرد. با تأکید گفت: دقیق بشماری ها.... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯