⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت دوم
🔹عزام به سوریه برای کمک به سردار سلیمانی
🔸در ۱۳ دی ماه سال ۹۰ بنده به این کشور مأمور شدم. زمانی که من به عنوان فرمانده سپاه تهران خدمت میکردم، هنوز آثار #فتنه ۸۸ و مشکلات ناشی از آن باقی بود. ما در حال توسعه سپاه محمد رسول الله (ص) بودیم.
🔸در حال سر و سامان دادن به سازمان رزمگردانهای امنیتی بودیم که سردار جعفری بنده را احضار نمودند. خدمت ایشان رسیدم و بعد از ارائه گزارشی از وضعیت سپاه تهران، به ایشان فرمودند: فلانی به #سوریه میروید؟
خب، خیلیها دوست داشتند که بروند سوریه، بنده یک مکثی کردم و گفتم: برای چه بروم؟ به چه عنوانی بروم؟ فرمود: ارتش و نظام سوریه درخواست کمک کردهاند به عنوان فرمانده بروی و کمک کنی! سردار قاسم سلیمانی هم گفته که شما برای این کارم مناسب هستید.
🔸از آنجایی که خودم هم انگیزه بالایی برای حضور در سوریه و دفاع از حرمهای عمه سادات و حضرت رقیه (س) داشتم، بلافاصله جواب مثبت دادم. اصلاً نگفتم فکر میکنم بعد جواب میدهم همان جا جواب مثبت دادم ایشان هم با سردار #سلیمانی تماس گرفتند و گفتند که فلانی موافق است.
برگرفته از کتاب پیغام ماهیها
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
⚫️بسم رب الشهداء و الصديقين⚫️
باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی
✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم
🏴امشب همراه باچهارمین شهیدماه کانال افسران جوان جنگ نرم
🕊شهید سردار سرتیپ حسین همدانی
🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴🕊🏴
🔻قسمت ششم
🔹همه گفتند بیایید کمک
🔸اولین کار ما آموزش تاکتیکها و تکنیکهای جنگ شهری، به مدافعین بود. چون ما در کردستان تجربه داشتیم. سالها حوادث و درگیریهای مسلحانه در #کردستان جاری بود و ما به همین دلیل این نوع جنگ را تجربه کرده بودیم. حوادث سال ۷۸ ، و #فتنۀ ۸۸ را در تهران داشتیم. این تجربهها سرمایه ما بود. هنگامی که اولین دوره آموزشی را برگزار کردیم، در پایان دوره، وزیر دفاع، وزیر کشور، آصف شوکت؛ شوهر خواهر #بشار و رئیس شورای امنیت ملی سوریه، همه آمدند و وقتی وضع آموزش و آمادگی این نیروها را دیدند، از ما درخواست کردند که بیایید به ما هم کمک کنید. تا قبل از آن اصلاً اجازه نمیدادند در امور ارتش مداخله کنیم، اما از اینجا بود که دیگر ما تقریباً رفتیم تو بورس. یعنی همه گفتند بیایید به ما هم کمک کنید و به نیروهای ما هم آموزش بدهید. ما هم سرمایهگذاری کردیم و آموزش را شروع کردیم.
برگرفته از کتاب پیغام ماهیها
🕊شادی روح شهیدان اسلام واین شهیدبزرگوار صلوات🕊
اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم
@majnon100
✅گروه بیان معنوی
https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA
👥کانال افسران جوان جنگ نرم:
telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA
🌷به نام خدای ابراهیم🌷
● از خيابان 17 شهريور عبور ميکرديم که يکباره تصوير آقا ابراهيم را روي ديوار ديدم! من نميدانستم که ايشان شهيد و مفقود شده! از آن زمان، هر شب جمعه به نيت ايشان و ديگر شهدا دو رکعت نماز ميخواندم.
● تا اينکه در سال 1388 و در ايام ماجراي فتنه، يک شب اتفاق عجيبي افتاد. در عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه سرسبز ايستاده! پشت سر او هم درختاني زيبا قرار داشت. بعد متوجه شدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم ميشناختم، در پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند!
● آنها ميخواستند به جائي بروند، اما هرچه دست و پا ميزدند بيشتر در باتلاق فرو ميرفتند! ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند: اَينَ تَذهَبون؟!) به کجا ميرويد؟!.. اما آنها اعتنائي نکردند!
● روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيري داشت؟! پسرم از دانشگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالي به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفتهام! بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد ابراهيم هادي چاپ شده ...
● به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد! پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر ميکردم خوشحال ميشي؟! جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...
من دقيقًا همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم!
● بعد مشغول مطالعه کتاب شدم. وقتي که فهميدم خواب من روياي صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سالها زنگ زديم. از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟
● خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي سابقه جبهه و مجاهدت، از حاميان سران فتنه شده و در مقابل رهبر انقلاب موضع گيري دارند!
● هرچند خواب ديدن حجت شرعي نيست، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شکر، همين رويا اثربخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و ...
📚برگرفته از کتاب سلام بر ابراهیم۱ / صفحه ۲۳۳ و ۲۳۴
#فتنه۸۸
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
@shahidabad313
┏━━━🍃🌷🍃━━━┓
🌷 @majnon313
┗━━━🌷🍃🌷━━━┛
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#بسیجےوسطمعرڪه
به بچههای #بسیج خیلی اعتقاد داشت👌.در روزهای #فتنه۸۸ یک بار دربارهی بچههای بسیج صبحت میکردیم.از بسیجیهای اسلامشهری و اینکه چطور پای کار انقلاباند✌️کلی صبحت کرد و کلی از آنها تعریف و تمجید کرد،
با همهی جو سنگینی که آن روزها علیه بچههای بسیج وجود داشت، به شدت از تاثیر حضور بسیج در خاتمه دادن به غائله فتنه تعریف میکرد🌺.این بچهها را خیلی دوست داشت و با احترام از انها یاد میکرد.خودش هم یکی از آنها بود.محمودرضا بسیجی وسط معرکه بود☝️.در ایام اغتشاشات خیابانهای تهران،کنار بچههای بسیج بود.کسی به او تکلیف نمیکرد که برود،اما موتور سیکلتش🏍را بر میداشت و تنهایی میرفت.چندبار هم خودش را به خطر انداخته بود😞.یک بار خودش تعربف میکرد به خاطر ظاهر بسیجیاش پشت چراغ قرمز، اراذل و اوباش هجوم آورده بودند❗️.که موتورش را زمین بزنند،اما نتوانسته بودند.آن روزها نگرانش میشدم😞در یکی دو هفته بعد از اعلام نتایج انتخابات که خیابان آزادی و بعضی خیابانهای اطراف اغتشاش بود با او تماس گرفتم و پرسیدم:کجایی؟!😫گفت توی خیابان.گفتم چه خبر است آنجا؟ گفت:امنوامان😐.گفتم این چیزهایی که من دارم توی اینترنت میبینم آنقدر هم امنوامان نیست😒!گفت نگران باشگفتم چرا؟ گفت بسیجی زیاد است☺️❤️
راوی:برادر #شهید
محمودرضابیضائے🌹
📚برشی از ڪتابتوشهیدنمیشوی🕊
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_هجدهم
💚مقابله با فتنه گران❤️
#فتنه ۱
👈سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از نتيجه ي آن خبر نداشت!
بحث هاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضور حداكثري مردم، نقشه هاي شوم دشمن را#نقش_بر_آب كرد.
⚘@pmsh313
📍اما يك باره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دست خوش تغييرات كرد. صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازنده ي#انتخابات شنيده شد.
📍يك باره خيابان هاي مركزي#تهران جولان گاه #حضور فرزندان معنوي بي بي سي شد!🌷#هادي در آن زمان يك موتور تريل داشت. در#بازار_آهن كار مي كرد. اما بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به#فتنه بود.
🌷@shahidabad313
📍#غروب كه از سر كار مي آمد مستقيم به پايگاه #بسيج مي آمد و از#رفقا اخبار را مي شنيد.هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان🕌#مسجد راهي خيابان هاي مركزي#تهران بود.
💥مي گفت: من دلم براي اين ها مي سوزد، به خدا اين جوانها نمي دانند چه مي كنند، مگر مي شود#تقلب كرد آن هم به اين وسعت؟! يك روز🌷#هادي همراه🌷#سيد_علي_مصطفوي جلوي #دانشگاه رفتند.
⚘@pmsh313
🍂جمعيت اغتشاش گران كم نبود. جلوي#دانشگاه پارچه ي سياه نصب كرده و تصاوير كشته هاي خيالي اغتشاش گران روي آن نصب بود.🌷#هادي و🌷#سيد_علي از موتور پياده شدند. جرئت مي خواست كسي به طرف آن ها برود.
💢اما آن ها حركت كردند و خودشان را مقابل #تصاوير رساندند. يك باره همه ي عكس ها را كنده و پارچه ي سياه را نيز برداشتند.قبل از اين كه جمعيت #فتنه گر بخواهد كاري كند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب#بي_بي_سي اين صحنه را نشان داد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نوزدهم
💚ارادت عجیب به ساحت ولایت❤️
#فتنه ۲
👈در#ايام_فتنه يكي از كارهاي پياده نظام دشمن، كه در شبكه هاي ماهواره اي آموزش داده مي شد، نوشتن#اهانت به مسئولان و#رهبر_انقلاب روي ديوارها و ... بود.
⚘@pmsh313
🌷#هادي نسبت به☀️#مقام_معظم_رهبري(مدظله العالی) بسيار#حساس بود.☀️#ارادت او به#ساحت_ولايت عجيب بود.
💢يادم هست چند ماه كه از#فتنه گذشت، طبق يك برنامه ريزي از آن سوي مرزها، همه ي اتهامات، كه تا آن زمان به#رئيس_جمهور وقت زده مي شد به سمت ☀️#رهبري_انقلاب رفت!
💢آنها در شبكه هاي ماهواره اي#تبليغ مي كردند كه چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها #شعار_نويسي كنيد. بيشتر صبح ها شاهد بوديم كه روي ديوارها #شعار نوشته بودند.🌷#هادي از#هزينه ي شخصي خودش چند اسپري#رنگ تهيه کرد و صبح هاي زود، قبل از اين كه به محل كار برود، در خيابان هاي محل با#موتور دور مي زد. اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار مي ديد، آن را#پاک مي کرد.
🌷@shahidabad313
🍂يکي از دوستانش مي گفت: يک بار شعاري را گوشه اي از#پل عابر ديده بود. به من اطلاع داد که يک#شعار را در فلان جا فلان قسمت نوشته اند و من دارم مي روم که آن را#پاك کنم.
گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا#شعار نوشته اند!؟
گفت: من هر#شب اين مناطق را#چک مي کنم، الان متوجه اين#شعار شدم.
🍂بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي#انقلاب ايستاده اند ما نبايد به#ضد_انقلاب اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم.
⚘@pmsh313
🌷#هادي خيلي روي☀️#حضرت_آقا#حساس بود.
يک بار به او گفتم اگر شعاري#ضد_حکومت روي ديوار بنويسند و ما برويم آن را#پاك کنيم، چه سودي داره چرا اين همه وقت مي گذاري تا#شعار پاک کني؟ اين همه#پاک مي کني، خب دوباره مي نويسند!
🍂گفت: نه، اين كساني كه مي نويسند زياد نيستند. اما مي خوان اينطور جلوه بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر#پاک مي کنم تا ديگر ننويسند.در ثاني اين ها دارند يه#مسئله را كه به قول خودشون به#رئيس_جمهور مربوط مي شه به💥#حساب_رهبري و#نظام مي گذارند. اين ها همه برنامه ريزي شده است.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#پسرک_فلافل_فروش
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_بیست_و_یک
💚اثر زخم فتنه❤️
#فدایی_رهبر ۲
👈رفتيم به سمت#ميدان_انقلاب. يك مقرّي بود كه نيروهاي #بسيج در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم.
در طي مسير يك باره به مقابل درب #دانشگاه رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاش گران به☀️#رهبر_معظم_انقلاب آغاز شد.
⚘@pmsh313
🌷#هادي وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همين جا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي#دانشگاه.
من همين طور داد مي زدم:🌷#هادي برگرد، تو تنهايي مي خواي چي كار کنی؟🌷#هادی ...🌷#هادی ...
🌷@shahidabad313
🌴اما انگار حرف هاي من را نمي شنيد. چشمانش را #اشك گرفته بود. به#اعتقادات او جسارت مي شد و نمي توانست#تحمل كند.همين طور كه🌷#هادي به سمت درب #دانشگاه مي دويد يك باره آماج سنگ ها قرار گرفت.
⚘@pmsh313
🌴من از دور او را#نگاه مي كردم. مي دانستم كه🌷#هادي بدن ورزيده اي دارد و از هيچ چيزي هم نمي ترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.همين كه به درب #دانشگاه نزديك شد يك🌷#پاره_آجر محكم به صورت🌷#هادي و زير#چشم او اصابت كرد.
🌴من ديدم كه🌷#هادي يك دفعه سر جاي خودش ايستاد. مي خواست حركت كند اما نتوانست!خواست برگردد اما روي#زمين افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد و باز روي #زمين افتاد.
⚘@pmsh313
💢از شدت ضربه اي كه به صورتش خورد، نمي توانست روي پا بايستد. سريع به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از #سنگ و #چوب🌷#هادي را به عقب آوردم.خيلي درد مي كشيد، اما#ناله نمي كرد.#زخم بزرگي روي صورتش ايجاد شده و همه ي صورت و لباسش #غرق_خون بود.
🌷#هادي چنان دردي داشت كه با آن همه #صبر، باز به خود مي پيچيد و در حال بي هوش شدن بود.
سريع او را به #بيمارستان منتقل کرديم. چند روزي در يكي از بيمارستان هاي خصوصي تهران بستري بود. آن جا حرفي از#فتنه و اتفاقي كه برايش افتاده نزد.
⚘@pmsh313
🌴آن ضربه آنقدر#محکم بود که بخش هايي از صورت🌷#هادي چندين روز بي حس بود.شدت اين ضربه باعث شد که گونه او #شکافته شد و تا زمان 🌷#شهادت، وقتي🌷#هادي #لبخند مي زد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود.
📍بعد از مرخص شدن از#بيمارستان، چند روزي صورتش بسته بود. به #خانه هم نرفت و در پايگاه #بسيج مي خوابيد، تا #خانواده نگران نشوند. اما هر روز تماس مي گرفت تا آن ها نگران سلامتي اش نباشند.
⚘@pmsh313
📍بعدها #رفقا پيگيري كردند و گفتند: بيا#هزينه_درمان خودت را بگير، اما🌷#هادي كه همه هزينه ها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد.حتي يكي از #دوستان گفت: من پيگيري مي كنم و به خاطر اين ماجرا و بستري شدن🌷#هادي، برايش درصد جانبازي مي گيرم.
🌷#هادي جواب او را هم با لبخندي بر لب داد!
🌷#هادي هيچ وقت از فعاليت هاي خودش در💥#ايام_فتنه حرفي نزد، اما همه دوستان مي دانستند كه او به تنهايي مانند يك#اكيپ_نظامي عمل مي كرد.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_صد_و_هفتاد_و_دو
📌أَيْنَ تَذْهَبُونَ ص ۲۳۳
✔خانم رسولي و...
💚هادی دوستان❤️
📌در دوران دفاع مقدس با همسرم راهي جبهه شديم. شوهرم در گروه شهيد اندرزگو و من امدادگر بيمارستان گيلان غرب بودم. ابراهيم هــادي را اولين بار در آنجا ديدم.
📌يک بار که پيکر چند شــهيد را به بيمارســتان آوردند، برادر هادي آمد و گفت: شــما خانمها جلو نيائيد! پيکر شهدا متلاشي شده و بايد آنها را شناسائي کنم. بعدها چند بار نواي ملکوتي ايشــان را شــنيدم. صداي بسيار زيبائي داشت.
📌وقتي مشغول دعا مي شد، حال و هواي همه تغيير مي کرد.من ديده بودم که بسيجي ها عاشق ابراهيم بودند و هميشه در اطراف او پر از نيروهاي رزمنده بود.
🍁@shahidabad313
📌تا اينکه در اواخر سال ۱۳۶۰ آنها به جنوب رفتند و من هم به تهران برگشتم. چند سال بعد داشتيم از خيابان ۱۷ شهريور عبور مي کرديم که يک باره تصوير
آقاابراهيم را روي ديوار ديدم! من نمي دانســتم که ايشــان شهيد و مفقود شده!
📌از آن زمان، هر شــب جمعه به نيت ايشــان و ديگر شــهدا دو رکعت نماز مي خوانم. تا اينکه در سال ۱۳۸۸ و در ايام ماجراي#فتنه، يک شب اتفاق عجيبي افتاد.
🍁@pmsh313
📌در عالم رويا ديدم که آقا ابراهيم با چهره اي بسيار نوراني و زيبا، روي يک تپه سر سبز ايستاده! پشت سر او هم درختاني زيبا قرار داشت.بعد متوجه شــدم که دو نفر از دوستان ايشان که آنها را هم مي شناختم، در
پائين تپه مشغول دست و پا زدن در يک باتلاق هستند!
📌آنها مي خواســتند به جائي بروند، اما هرچه دســت و پا مي زدند بيشتر در باتلاق فرو مي رفتنــد! ابراهيم رو به آنها کرد و فرياد زد و اين آيه را خواند:(این تذهبون)به کجا مي رويد(؟! اما آنها اعتنائي نکردند!
📌روز بعد خيلي به اين ماجرا فکر کردم. اين خواب چه تعبيري داشت؟!پسرم از دانشــگاه به خانه آمد. بعد با خوشحالي به سمت من آمد و گفت: مادر، يک هديه برايت گرفته ام!
📌بعد هم کتابي را در دست گرفت و گفت: کتاب شهيد ابراهيم هادي چاپ شده ...به محض اينکه عكس جلد کتاب را ديدم رنگ از صورتم پريد!پسرم ترسيد و گفت: مادر چي شد؟ من فکر مي کردم خوشحال مي شي؟!جلو آمدم و گفتم: ببينم اين کتاب رو...
🍁@shahidabad313
📌من دقيقًا همين صحنه روي جلد را ديشب ديده بودم! ابراهيم را درست در همين حالت ديدم!بعد مشــغول مطالعه کتاب شدم. وقتي که فهميدم خواب من روياي صادقه بوده، از طريق همسرم به يکي از بسيجيان آن سالها زنگ زديم.
📌از او پرسيديم كه از آن دو نفر كه من در خواب ديده بودم خبري داري؟خلاصه بعد از تحقيق فهميدم که آن دو نفر، با همه ي#سابقه_جبهه و#مجاهدت،از حاميان ســران فتنه شــده و در مقابــل رهبر انقلاب موضع گيــري دارند!
📌هرچند خواب ديدن حجت شــرعي نيســت، اما وظيفه دانستم که با آنها تماس بگيرم و ماجراي آن خواب را تعريف کنم. خدا را شــکر، همين رويا اثر بخش بود. ابراهيم، بار ديگر، هادي دوستانش شد و ...
┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓
❖ @shahidabad313 ❖
┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛