eitaa logo
روایتگری شهدا
23.2هزار دنبال‌کننده
11.1هزار عکس
5هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚گره بازکن مشکلات مردم❤️ ❄️ ✨ ✔️راوی: مهدی ذوالفقاری (برادر شهید) ⏺🌷 بعد از دوراني كه در كار مي كرد، با معرفي يكي از دوستانش راهي شد. ⚘@pmsh313 💢در حجره ي يكي از پامنار را آغاز كرد. او در مدت كوتاهي توانايي خود را نشان داد. صاحبكار او از🌷 خيلي خوشش آمد. خيلي به او پيدا كرد. هنوز مدت كوتاهي نگذشته بود كه مسئول كارهاي مالي شد. چك ها و حساب هاي مالي خودش را وصول مي كرد. 💢آن ها آنقدر به🌷#اعتماد داشتند كه چك هاي سنگين و مبالغ بالا را در اختيار او قرار مي دادند. كار#🌷هادي در هر روز از صبح تا عصر ادامه داشت. ⚘@pmsh313 🌷 عصرها، بعد از پايان كار، سوار موتور خودش مي شد و با كار مي كرد. 💢درآمد خوبي در آن دوران داشت و هزينه ي زيادي نداشت. دستش توي جيب خودش بود و ديگر به كسي وابستگي مالي نداشت. 🌷@shahidabad313 🍀يادم هست روح پاك🌷 در همه جا خودش را نشان مي داد. حتي وقتي با مسافركشي مي كرد.دوستش مي گفت: يك بار شاهد بودم كه 🌷 شخصي را با موتور به ميدان خراسان آورد. با اينكه با اين شخص مبلغ كرايه را طي كرده بود، اما وقتي متوجه شد كه او وضع مالي خوبي ندارد نه تنها پولي از او نگرفت، بلكه موجودي داخل جيبش را به اين شخص داد! ⚘@pmsh313 💢از همان ايام بود كه با درآمد خودش گره از مشكلات بسياري از دوستان و آشنايان باز كرد. 💢به بسياري از#قرض داده بود. بعضي ها پول او را پس مي دادند و بعضي ها هم بعد از🌷 ...من از🌷#چهار_سال بزرگ تر بودم. وقتي 🌷 حسابي در بازار جا باز كرد، من در سربازي بودم. 🌿دوران خدمت من كه تمام شد،🌷 مرا به همان مغازه اي برد كه خودش كار مي كرد. من اين گونه وارد شدم.به خودش مرا معرفي كرد و گفت: آقا برادر من است و در خدمت شما. بعد ادامه داد: مثل🌷 است، همان طور مي توانيد داشته باشيد. من هم ديگر پيش شما نيستم. بايد به سربازي بروم. ⚘@pmsh313 🌷 مرا جاي خودش در مشغول كرد. كار را هم به من ياد داد و رفت براي خدمت.مدت خدمت او به خاطر داشتن سابقه ي كم شد.فكر مي كنم يك سال در مشغول خدمت بود. 💢از آن دوران تنها خاطره اي كه دارم🌷 بود!🌷 به خاطر درگيري در دوران خدمت با يكي از سربازان يك شب بازداشت شد.تا اين كه روز بعد فهميدند حق با🌷 بوده و آزاد شد. 🌷@shahidabad313 🌷 در آنجا به خاطر با اين شخص درگير شده بود.چند بار به او داده بود كه فلان را انجام ندهد اما بي نتيجه بود. تا اينكه مجبور شد برخورد داشته باشد.بعد از نيز مدتي در#كار كرد. البته فعاليت🌷 در و🕌 زيادتر از قبل شده بود. ⚘@pmsh313 💢پيگيري كار براي🌷 و با فتنه گران، وقت او را گرفته بود.بعد هم تصميم گرفت كار در را رها كند! ما خيلي از و و🌷 خوشش مي آمد.براي همين داشت به هر قيمتي🌷 را پس از پايان خدمت نگه دارد.🌷 اما تصميم خودش را به صورت جدي گرفته بود. 💥قصد داشت به سراغ برود. مي خواست از در جهت بهتر خدا بهره ببرد. 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚زیارت با ماشین داغون ❤️ ✨ 🍃 ✔️راوی: یک از دوستان🕌 💢شخصيت🌷 براي من بسيار بود. با او كسي را نمي كرد. ⚘@pmsh313 🌼در ايامي كه با هم در🕌 (علیهماالسلام) فعاليت داشتيم،بهترين روزهاي ما رقم خورد،يادم هست يك وقتي كار تمام شد 🌷 گفت: بچه ها حالش رو داريد بريم☀️؟ ⚘@pmsh313 💢گفتيم: كجا؟! وسيله نداريم،🌷 گفت: من مي رم بابام رو مي يارم،بعد با هم بريم ☀️ (علیه السلام). 💢گفتيم: باشه، ما هستيم،🌷 رفت و ما منتظر شديم تا با پدرش برگردد. بعضي از بچه ها كه🌷 را نمي شناختند، فكر مي كردند يك مدل بالا و... 🌷@shahidabad313 💢چند دقيقه بعد يك استيشن درب داغون جلوي🕌 ايستاد. فكر كنم تنها جاي سالم اين موتورش بود كه كار مي كرد و راه مي رفت. 💢نه بدنه داشت، نه صندلي درست و حسابي و... از همه بدتر اينكه نداشت. يعني لامپ هاي كار نميكرد! ⚘@pmsh313 📍 با ديدن خيلي خنديدند. هر كسي را مي ديد مي گفت: اينكه تا سر هم نمي تونه بره، چه برسه به. 📍اما با آن شرايط حركت كرديم. بچه ها چند آورده بودند. ما در طي مسير از#چراغ_قوه استفاده مي كرديم. 💎وقتي هم مي خواستيم بزنيم، را بيرون مي گرفتيم و به سمت#راهنما مي زديم. ⚘@pmsh313 💥خلاصه اينكه آن شب خيلي خنديديم.☀️ عجيبي شد و اين براي مدت ها شده بود.بعضي بچه ها مي كردند و مي گفتند: مي خواهيم براي،🌷 را بگيريم و... 🌴چند روز بعد هم پدر🌷 آن استيشن را كه براي كار استفاده مي كرد و يك خريد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚مقابله با فتنه گران❤️ ۱ 👈سال 1388 از راه رسيد. اين سال آبستن حوادثي بود كه هيچ كس از نتيجه ي آن خبر نداشت! بحث هاي داغ انتخاباتي و بعد هم حضور حداكثري مردم، نقشه هاي شوم دشمن را كرد. ⚘@pmsh313 📍اما يك باره اتفاقاتي در كشور رخ داد كه همه چيز را دست خوش تغييرات كرد. صداي استكبار از گلوي دو كانديداي بازنده ي شنيده شد. 📍يك باره خيابان هاي مركزي جولان گاه فرزندان معنوي بي بي سي شد!🌷 در آن زمان يك موتور تريل داشت. در كار مي كرد. اما بيشتر وقت او پيگيري مسائل مربوط به بود. 🌷@shahidabad313 📍 كه از سر كار مي آمد مستقيم به پايگاه مي آمد و از اخبار را مي شنيد.هر شب با موتور به همراه ديگر بسيجيان🕌 راهي خيابان هاي مركزي بود. 💥مي گفت: من دلم براي اين ها مي سوزد، به خدا اين جوانها نمي دانند چه مي كنند، مگر مي شود كرد آن هم به اين وسعت؟! يك روز🌷 همراه🌷 جلوي رفتند. ⚘@pmsh313 🍂جمعيت اغتشاش گران كم نبود. جلوي پارچه ي سياه نصب كرده و تصاوير كشته هاي خيالي اغتشاش گران روي آن نصب بود.🌷 و🌷 از موتور پياده شدند. جرئت مي خواست كسي به طرف آن ها برود. 💢اما آن ها حركت كردند و خودشان را مقابل رساندند. يك باره همه ي عكس ها را كنده و پارچه ي سياه را نيز برداشتند.قبل از اين كه جمعيت گر بخواهد كاري كند، سريع از مقابل آنها دور شدند. آن شب اين صحنه را نشان داد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚اثر زخم فتنه❤️ ۲ 👈رفتيم به سمت. يك مقرّي بود كه نيروهاي در آن مستقر بودند. قرار بود به آنجا رفته و پس از گرفتن تجهيزات منتظر دستور باشيم. در طي مسير يك باره به مقابل درب رسيديم. درست در همان موقع جسارت اغتشاش گران به☀️ آغاز شد. ⚘@pmsh313 🌷 وقتي اين صحنه را مشاهده كرد ديگر نتوانست تحمل كند! به من گفت: همين جا بمون... سريع پياده شد و دويد به سمت درب اصلي. من همين طور داد مي زدم:🌷 برگرد، تو تنهايي مي خواي چي كار کنی؟🌷 ...🌷 ... 🌷@shahidabad313 🌴اما انگار حرف هاي من را نمي شنيد. چشمانش را گرفته بود. به او جسارت مي شد و نمي توانست كند.همين طور كه🌷 به سمت درب مي دويد يك باره آماج سنگ ها قرار گرفت. ⚘@pmsh313 🌴من از دور او را مي كردم. مي دانستم كه🌷 بدن ورزيده اي دارد و از هيچ چيزي هم نمي ترسد. اما آنجا شرايط بسيار پيچيده بود.همين كه به درب نزديك شد يك🌷 محكم به صورت🌷 و زير او اصابت كرد. 🌴من ديدم كه🌷 يك دفعه سر جاي خودش ايستاد. مي خواست حركت كند اما نتوانست!خواست برگردد اما روي افتاد! دوباره بلند شد و دور خودش چرخيد و باز روي افتاد. ⚘@pmsh313 💢از شدت ضربه اي كه به صورتش خورد، نمي توانست روي پا بايستد. سريع به سمت او دويدم. هر طور بود در زير باراني از و 🌷 را به عقب آوردم.خيلي درد مي كشيد، اما نمي كرد. بزرگي روي صورتش ايجاد شده و همه ي صورت و لباسش بود. 🌷 چنان دردي داشت كه با آن همه ، باز به خود مي پيچيد و در حال بي هوش شدن بود. سريع او را به منتقل کرديم. چند روزي در يكي از بيمارستان هاي خصوصي تهران بستري بود. آن جا حرفي از و اتفاقي كه برايش افتاده نزد. ⚘@pmsh313 🌴آن ضربه آنقدر بود که بخش هايي از صورت🌷 چندين روز بي حس بود.شدت اين ضربه باعث شد که گونه او شد و تا زمان 🌷، وقتي🌷 مي زد، جاي اين زخم بر صورت او قابل مشاهده بود. 📍بعد از مرخص شدن از، چند روزي صورتش بسته بود. به هم نرفت و در پايگاه مي خوابيد، تا نگران نشوند. اما هر روز تماس مي گرفت تا آن ها نگران سلامتي اش نباشند. ⚘@pmsh313 📍بعدها پيگيري كردند و گفتند: بيا خودت را بگير، اما🌷 كه همه هزينه ها را از خودش داده بود لبخندي زد و پيگيري نكرد.حتي يكي از گفت: من پيگيري مي كنم و به خاطر اين ماجرا و بستري شدن🌷، برايش درصد جانبازي مي گيرم. 🌷 جواب او را هم با لبخندي بر لب داد! 🌷 هيچ وقت از فعاليت هاي خودش در💥 حرفي نزد، اما همه دوستان مي دانستند كه او به تنهايي مانند يك عمل مي كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚همه زندگی پول نیست❤️ 🍃 (۱)✨ 💢شهريور 1390 بود. توي🕌 نشسته بوديم و با🌷 و#صحبت مي كرديم. ⚘@pmsh313 🍂 سر ادامه ي و و بود. مي دانستند من طلبه ي حوزه ي علميه هستم و از من سؤال مي كردند.آخر بحث گفتم: آقا 🌷 شما توي همان مشغول هستي؟ 🌷@shahidabad313 🌴 معني داري به چهره ي من انداخت و بعد از كمي مكث گفت: مي خوام بيام بيرون! گفتم: چرا؟ شما تازه توي جا افتادي، چند وقته اونجا كار مي كني و همه قبولت دارن. 🌴گفت: مي دونم. الان من اينقدر به من داره كه بيشتر كارهاي بانكي را به من واگذار كرده. اما... ⚘@pmsh313 🌴سرش رو بالا آورد و ادامه داد: احساس مي كنم من داره اين طوري مي شه. من از بچگي كردم و همه شغلي رو هم كردم. همه كاري رو بلدم و مي تونم در بيارم. اما همه ي نيست. دارم خودم رو ادامه بدم. 💢نگاهي به صورت🌷 انداختم و گفتم: تا جايي كه يادم هست، شما تمام نشده و نگرفتي. 🌷 پريد تو حرف من و گفت: دارم تو #دکتر_حسابي غيرحضوري مي خوانم. چند واحد از سال آخر مانده بود كه به زودي مي گيرم. ⚘@pmsh313 💢خيلي خوشحال شدم و گفتم:🌼، خيلي خوبه، خب برو دنبال . برو كن. مثل خيلي بچه هاي ديگه. 🌷@shahidabad313 🌷 گفت: اين كه اومدم با شما كنم به خاطر همين ادامه تحصيله، حقيقتش من نمي خوام برم به چند علت. ⚘@pmsh313 🍀اولاً مگه ما چقدر و و مي خوايم. اين همه داريم، پس بهتره يه درسي رو بخونم كه هم به من بخوره هم به جامعه. 🍀در ثاني اگر ما و نداشته باشيم، مي تونيم از وارد كنيم. اما اگه امثال🌷 نداشته باشيم، بايد چي كار كنيم. تا آخر حرف🌷 را خواندم. او خيلي جدي تصميم گرفته بود وارد شود. براي همين با من مي كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚تحول عظیم شخصیتی هادی❤️ 🍃 (۱)✨ 👈از مدت ها قبل بودم كه 📗 را در دست دارد و مشغول💡 است. ⚘@pmsh313 🌷 مرتب مشغول💡 بود. و شوري كه از🔮 (علیه السلام) در ما پديد آمده بود، در او چند بود. 💎به ما مي گفت: (علیه السلام) فرموده اند: هر كس به🔮 (علیه السلام) نرود تا بميرد، درحالي كه خود را هم شيعه ي ما بداند، هرگز شيعه ي ما نيست. و اگر از اهل هم باشد، او بهشتيان است. ⚘@pmsh313 💎در جاي ديگري مي فرمايند:🔮(علیه السلام) بر هر كسي كه )ايشان) را از سوي خداوند، (امام) مي داند لازم و است. هر كه تا هنگام ، به🔮 (علیه اسلام) نرود، و ايمانش دارد. 💎از طرفي را نيز به ما مي شد كه مي فرمودند: براي اينكه شما شود و نقايص و مشكلات شما برطرف شود حتماً به🌼 برويد. ⚘@pmsh313 💥خلاصه آن چنان در ما شور🌼 ايجاد كرد كه براي لحظه شماري مي كرديم. 1390 بود. كار فراهم شد. با تعدادي از بچه هاي کانون🌷 از🕌 (علیه السلام) راهي🌼 شديم. 📍نه تنها من كه بيشتر دارند كه 🌷 هر چه مي خواست در اين به دست آورد. به نظر من آن اتفاقي که بايد براي🌷 مي افتاد، در همين رخ داد. ⚘@pmsh313 📍در حرم ها که مي يافتيم حال او با بقيه فرق مي کرد. اين موضوع در و و حاالت ايشان به مشخص بود. 📍در زيارت ها بسيار و بود. اتفاقي که در آن افتاد، در 🌷 بود که ايشان را زير و رو کرد. 🍂بالأخره همه ي ما که در آن حضور داشتيم اهل بوديم، اما همه مي كرديم كه اين🌷 با🌷 قبل از به🌼 خيلي دارد. ⚘@pmsh313 📍ديگر از آن و خبري نبود! او در🌼 كجا آمده و به خوبي از اين استفاده كرد. 📍پس از آن بود كه با يكي از دوستان شد. از او خواست تا در ياري اش کند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚زندگی در نجف را دوست داشت❤️ 🍃 ✨ 👈مي گفت: آدمي كه💥 شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد در چه لذتي دارد. 🌷@shahidabad313 🌷 آنچنان از در💥 مي گفت كه ما مي كرديم در بهترين هتل ها دارد! 🌴اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود.🌷 آن چنان غرق در معنويات💥 شده بود كه نمي توانست چند روز در را تحمل كند.در مدتي كه بود در🕌 و پايگاه حضور مي يافت.هنگام حضور در احساس راحتي نميكرد! 🌷@shahidabad313 🌴يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟گفت: خيلي از وضعيت خانم ها توي ناراحتم. وقتي آدم توي راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره.بعد گفت: يه💥 آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در اين مسائل نيست. شرايط براي خيلي مهياست. ⚘@pmsh313 🌷 را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي مي افتادم. آنها هم وقتي از بر مي گشتند، علاقه اي به ماندن در نداشتند. مي خواستند دوباره به برگردند.البته تفاوت زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! 🌷@shahidabad313 🍂خوب به ياد دارم از زماني که🌷 در💥 ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي مي كرد.شروع كرده بود برخي رياضت هاي را انجام مي داد. بود كه كارهاي نيز انجام ندهد. 📍وقتي در ساکن بود، بيشتر شب هاي با ما تماس مي گرفت.اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از جدا کند.شماره خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به نداشته باشد. 🌷@shahidabad313 📍مي گفت شماره را عوض کردم که تماس نگيرند.مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت:🌷 براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در💥 سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد.فقط از حضور در و آنجا مي گفت. مي كرد كه روزي همه با هم به برويم. ⚘@pmsh313 🍂يک بار در از ما پرسيد: چطور بايد درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش درست كند. 🌷@shahidabad313 🍂شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که ما راحت باشد.هميشه اوضاع خواندن و طلبگي اش را در#آرام توصيف مي کرد.وقتي به مي آمد، آن قدر دلش براي💥 تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري مي کرد كه مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. 🌷 آن قدر زندگي در💥 را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا کنيم. آنجا به آدم واقعي مي دهد. مي گفت در يک جور ديگر مي شود. 🌷@shahidabad313 ⏺بعضي وقت ها مي زد مي گفت هستم، گوشي را نگه مي داشت تا به (علیه اسلام) بدهيم.او طوري با ما مي زد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان مي شد. 💎اصلاً فکر نمي کرديم شرايط🌷 به گونه اي باشد كه بكشد مي کردم🌷 چند سال ديگر مي آيد و ما با يک با مواجه مي شويم، با همان و هميشگي اش. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚طلبه لوله کش،با حالات معنوی❤️ ✨ 🍃 🍏راوی؛محمد حسین طاهری 👈مؤسسه اي در💥 بود به نام كه مشغول كار چاپ و تكثير جزوات و كتاب بود. من با اينكه متولد💥 بودم اما💥 شده و در اين مؤسسه كار مي كردم. 🌷@shahidabad313 🌴اولين بار🌷 را در اين مؤسسه ديدم. پسر بسيار و و بود. 🍂او در مؤسسه كار مي كرد و همان جا و مي كرد. بود و در#درس مي خواند. 🌷@shahidabad313 💎من ماشين داشتم. يك روز پنجشنبه راهي💥 بودم كه🌷 گفت: داري مي ري🌷؟گفتم: آره، من هر با چند تا از رفيق ها مي ريم، راستي جا داريم، تو نمي خواي بياي؟گفت: جدي ميگي؟ من داشتم بتونم هر برم💥. ⚘@pmsh313 💎ساعتي بعد با هم راهي شديم. ما توي راه با مي گفتيم و مي خنديديم، مي كرديم، سربه سر هم مي گذاشتيم اما🌷#ساكت بود.بعد اعتراض كرد و گفت: ما داريم براي💥 ميريم. بسه، اين قدر نكنيد. 🌷@shahidabad313 🌱او مي گفت، اما ما گوش نمي كرديم.براي همين رويش را از ما برگرداند و بيرون جاده را مي كرد. به💥 كه رسيديم، ما با هم به رفتيم.اما 🌷 مي گفت: اينجا جاي دسته جمعي نيست. هركي بايد تنها بره و تو حال خودش باشه، ما هم به او محل نمي گذاشتيم و كار خودمان را مي كرديم! ⚘@pmsh313 🌴در مسير برگشت، باز همان روال را داشتيم. مي کرديم و مي خنديديم.🌷 مي گفت: من ديگر با شما نمي آيم، شما قدر 💥 (علیه اسلام) آن هم را نمي دانيد.اما دوباره هفته ي بعد كه به مي رسيد از من مي پرسيد؟ كي مي ري💥؟ 🌷@shahidabad313 🌷 گذرنامه ي معتبر نداشت، براي همين، تنها رفتن برايش بود. دوباره با ما مي آمد و برمي گشت.اما بعد از چند هفته ي ديگر به هاي ما توجهي نداشت. او براي خودش مشغول و بود. 🌲توي💥 هم از ما جدا مي شد. خودش بود و 💥 (علیه السلام). بعد هم سرساعتي كه معين مي كرديم مي آمد كنار ماشين. روزهاي خوبي بود.🌷#غير_مستقيم خيلي چيزها به ما داد. 🌷@shahidabad313 ⏺يادم هست🌷 خيلي آدم و بود. در آن ايام با دوچرخه از محل مؤسسه به ي علميه مي رفت. براي همين از او ايراد گرفته بودند. مي گفت: براي من مهم نيست كه چه مي گويند. مهم خواندن و حضور در كنار💥 (علیه السلام) است. 🍂مدتي كه گذشت از كار در مؤسسه بيرون آمد! حسابي مشغول شد. عصرها هم براي مردم مستحق به صورت#كار مي كرد.به من گفت: مي خوام#ياد بگيرم! خيلي از اين مردم به آب احتياج دارند و ندارند. 🌷@shahidabad313 🍂رفت پيش يكي از دوستان و كار هاي جديد با را ياد گرفت.آنچه را كه براي احتياج بود از تهيه كرد. حالا شده بود يك طلبه ي! ⚘@pmsh313 🐟يادم هست ديگر شهريه ي طلبگي نمي گرفت. او زاهدانه اي را آغاز كرده بود.يک بار از او پرسيدم: تو كه نمي گيري، براي كار هم نمي گيري، پس براي چه مي كني؟گفت: بيشتر روزهاي خودم را با و مي گذرانم! 💥با اين حال، روزبه روز او بهتر مي شد. از آن طلبه هايي بود كه به فكر و عمل به هستند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚برکت❤️ 💢دوستان شهید 👈 در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد،برخی افراد بودند که انچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود انها را برطرف می کرد. 🌷@shahidabad313 💢مثلا،🌷. دوستي مي گفت: يک شب🌷 را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري؟گفت: از صبح تا به حال کسي از را نديدم که داشته باشد و من بتوانم او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ⚘@pmsh313 🌷 هيچ گاه را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش مي رسيد بسياري از را برطرف مي كرد.بارها شده بود كه مي كرد و آن را خرج و يا افراد نيازمند مي کرداين ويژگي هاي🌷 براي🌷 خيلي جالب بود 🌷@shahidabad313 🌷🌷 را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين🌷 عزيز با درآمد خودش را برطرف كند. يادم هست كه در تصوير نسبتاً بزرگ🌷 را جلوي نصب كرده بود و اين طرف و آن طرف مي رفت.🌷 هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از برطرف كند. ⚘@pmsh313 💢بايد اشاره كرد كه نشستن و كردن، براي اينكه خداوند خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد كند. 🌷@shahidabad313 💢زماني كه🌷 در بود و در فعاليت مي كرد، هميشه دست داشت. خصوصاً براي هيئت ها بسيار خرج مي كرد.🌷 مي گفت بايد☀️ (علیه السلام) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. 🌒هر بار كه براي و يا كارهاي فرهنگي🕌 احتياج به داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمد🌷 بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن. 🌷@shahidabad313 ♨️يك بار به🌷 گفتم: از كجا اين همه مي ياري؟ مگه توي چقدر بهت مي دن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه.پرسيدم: چطوري؟ ⚘@pmsh313 🌟گفت: بايد كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرج ها رو تأمين كنم، بعد از#بازار_آهن، با كار مي كنم. بار مي برم، و... خدا هم توي ما قرار مي ده. 🌷@shahidabad313 🌷 در☀️ هم دست از اين كارها بر نمي داشت.بسياري از طلبه هاي☀️ از فعاليت هاي🌷 مي گفتند و اينكه نمي دانستند🌷 از كجا مي آورد، اما كارهاي ماندگاري از خود به مي گذارد. ⚘@pmsh313 📌زماني كه🌷🌷 شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خود را از 🌷 بيان كردند.يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم🌷 برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از💎 خانه اش مي گفت و... 🌷 براي تأمين هزينه ي اين كارها در☀️ كار مي كرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي (حشدالشعبی) حسابي به او داشتند.هميشه در اختيار او مي گذاشتند تا براي كارهاي كه در نظر دارد كند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊