eitaa logo
روایتگری شهدا
23.1هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
https://www.instagram.com/p/BTFcqi-jfZf/ ۱ تصویر شهید "هادی ثنایی مقدم" زینت بخش اتاق آقا حمید داودآبادی اوایل بهمن ماه 1377 بود و بعد از ماه مبارک رمضان. همراه "مسعود دهنمکی" و فرزندانم سعید و مصطفی - که آن موقع هفت – هشت سال بیشتر نداشتند – خدمت مقام معظم رهبری بودیم. نماز جماعت مغرب و عشا در جمعی کوچک به امامت آقا خوانده شد و آقا همان جا روی سجاده برگشت رو به ما و حال و احوال و گپ و گفت شروع شد. . تازه نشریه شلمچه، به ضرب و زور "عطاالله مهاجرانی" وزیر ارشاد اصلاحات تعطیل و قلع و قمع شده بود. مسعود تقویم زیبایی را که در نوع خود در آن زمان بی نظیر بود، با خود آورده بود تا تقدیم آقا کند. سررسید جالب "یاد یاران" با تصاویر رنگی شهدا که در نوع خود اولین بود. آقا، سررسید را گذاشت جلویش و شروع کرد به تورق. برای هر کدام از شهدا که تصویرش را می دید، خاطره یا نکته ای می گفت. از شهید "سیدمجتبی هاشمی" که فرمود: "آقا سید برای خودش در آبادان حال و هوایی داشت." . تا شهید "عباس بابایی" که آقا خواب زیبایی را که چند شب قبل از آن شهید دیده بود، تعریف کرد. شهید "محمود کاوه" که آقا از آشنایی اش با خانواده آن عزیز در مشهد گفت و شهیدان دستواره که چند روز قبل از آن، به سر مزار آن سه برادر شهید رفته بود و ... هر کدام از تصاویر زیبا، احساس آقا را با خود همراه داشت. مثلا عکس شهید "علی اشمر" – قمرالاستشهادیین لبنان - برای آقا خاطره آخرین دیدار پدر آن شهید و برادر بزرگ تر او محمد را به همراه داشت، که حاج منیف گفته بود: "آقا، من حاضرم همین پسرم محمد را هم به راه اسلام و ولایت فدا کنم." و آقا که بر پیشانی محمد بوسه زده بود؛ و چندی بعد، محمد اشمر در عملیات مقاومت جنوب لبنان، با گلوله صهیونیست ها که بر پیشانی اش نشست، به شهادت رسیده بود. از بقیه بگذریم. همه اینها را گفتم تا به این جا برسم. . آقا در بین صحبت هایش فرمود: "تصویر شهیدی در اتاق من هست که بسیار زیباست و خیلی به آن علاقه دارم." وقتی پرسیدم متعلق به کدام شهید است؟ ایشان فرمود که نامش را نمی دانم. سپس به آقا میثم – فرزندش - گفت که برود و آن عکس را بیاورد. دقایقی بعد که صحبت ها درباره عظمت شهدا گل انداخته بود، آقا گفت: "حتما باید شما اون عکس رو ببینید." سپس رو به میثم کرد و مجددا گفت: "شما برو اون عکس شهید رو از اتاق من بیار." که آقا میثم رفت و سرانجام عکس را آورد. ادامه دارد ... @hdavodabadi
✾✾ 🍃🕊 عراق منطقه رو زیر آتیش شدید گرفته بود... صدای سوت چند تا خمپاره نظرمون رو جلب کرد حاج آقا میثمی رو به زور هول دادیم توی یه سنگر سنگر کوچیک بود و در حالت عادی بیشتر از دو نفر جا نمی شد اما پنج نفر از بچه ها با شنیدن سوت خمپاره پریده بودن توس سنگر حاج آقا میثمی بهم گفت : " می دونی چرا توی سنگر به این کوچیکی جا شدیم ؟ " گفتم : " نه حاجی .. ! چرا .. ؟ "🤔 گفت : " به خاطر ترس ! اگر انسان هم از خدا بترسه ، دنیا براش کوچیک میشه .. !! " ..❣😔 ✨شهید عبد الله میثمی✨ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @shahidabad313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#شهیده_ناهید_فاتحی‌کرجو #چادرهای_سرخ #دفاع_مقدس #شهدا #خاطرات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا @shahidabad313 ┏━━━🍃🌷🍃━━━┓ 🌷 @majnon313 ┗━━━🌷🍃🌷━━━┛ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#وصیت شهیده نسرین افضل به #همسرش #چادرهای_سرخ #دفاع_مقدس #شهدا #خاطرات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💠 شادی دل امام و مردم پس از فتح خرمشهر 🔹 به روایت جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان 🔸وقتی که به ما بگویند امام، که گرفته شد لبخند زدند، این لبخند برای ما تسلّای قلب است و همین برای ما کافی است. ما این‌قدر سعادت داشتیم که دل امام را شاد کنیم، ما این‌قدر سعادت داشتیم _ البته به آن صورت مایی وجود ندارد _ ولی این‌قدر این وجود بوده که قلب این ملت را شاد بکند و ملت جشن بگیرند و پایکوبی بکنند. ▪️چقدر مردم انتظار کشیدند، چقدر این مردم چشم‌انتظار بودند، چقدر از ملت خون دادند، چقدر این ملت صبر کردند، چقدر این ملت از همه چیزشان _ خودتان که می‌دانید _ از همه چیزشان گذشتند. 🔺این‌ها نشان می‌دهد که این ملت از همه چیزشان گذشتند و شاد کردن این ملت، برادرها، بزرگ‌ترین نعمتی است که خدا در [زمان] بودن‌مان، یعنی در حیات‌مان، به ما داده است. بزرگ‌ترین اجری است که خدا در حیات به ما داده است. کمتر آدم‌هایی پیدا می‌شوند که خدا در [زمان] بودن‌شان یعنی در حیات بودن‌شان به آن‌ها اجر بدهد، یعنی یک قسمت از اجرشان را [به آن‌ها بدهد] و شما در حیات‌تان برادرها از خدا اجر گرفتید. این خیلی ثواب دارد، این خیلی بزرگ است، که آدمی در [دوران] حیاتش از خدا اجر بگیرد. خیلی از انبیا در زندگی‌شان زجر کشیدند، خیلی از آن‌هایی که تقرب داشتند زجر کشیدند، مشقت کشیدند، از همه‌ چیزشان توی زندگی مایه گذاشتند و بالاخره رستگاری را [در سرای آخرت] به دست آوردند و شما کسانی هستید که لبخند را برای مردم آوردید و دل مردم را شاد کردید و همین اجر دنیوی که فعلاً هست، برای هفت جد و آباد ما بس است. ان‌شاء‌الله که خداوند به همه برکت بدهد. 🎙سخنرانی در جمع رزمندگان تیپ ۲۷ محمد رسول الله(ص) - خرداد ۶۱ - دارخوین، مقر تاکتیکی تیپ ۲۷ (منبع: 📚 کتاب "احمد متوسلیان هستم") 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷 💢ماه رمضان سال ۷۷ هنوز بہ سن تڪلیف نرسیده بود براے بلند شدیم اما مصطفے را بیدار نڪردم. 💢خودش موقع بیدار شد، وقتي دید اذان مے گویند .بغض ڪرد و با ناراحتے گفت: « منو بیدار نڪردید⁉️» 💢دستے روے موهایش ڪشیدم و گفتم: «عزیزم شما هنوز به نرسیدے » ‌اخم هایش را درهم ڪشید و با دلخورےگفت: 💢«از این بہ بعد هر ڪسے بہ سن تڪلیف رسیده بره نون بخره، ها رو بذاره دم در،من و هنور بہ سن تڪلیف نرسیدم » 💢ناگفتہ نماند ڪہ آن روز، بدون سحرے گرفت، براے من هم درس شد ڪہ تمام ماه رمضان براے بیدارش ڪنم . 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
ماجرای و (بوی انسانیت و جوانمردی زنده باد یاد و راه شهیدان که همان انسانیت است.) ✅ در سال 1358 به جوان مبارز و انقلابی سپرده می‌شود. مهدی باكری در راستای رفع معضلات و دفاع از حقوق مردم و رسیدگی به محله‌های ، كارهایی می كند كه برای همه تازگی داشته و واكنش‌های گوناگونی را برمی‌انگیزد. او در خلال ماجراهای گوناگون، با پافشاری دو گروه متضاد در شهرداری روبه رو می‌شود كه از وی می‌خواهند تا را كه در پاركینگ است، زیر پای خود بگذارد؛ از جمله یكی از این دو گروه، عده‌ای از مدیران به جای مانده از رژیم قبل در شهرداری هستند كه می‌خواهند تا به این وسیله، را از خلق و خوی مردمی اش دور ساخته و همرنگ خود سازند و گروه دیگر نیز برخی از دوستانی هستند كه استدلال می‌كنند، حال كه چنین بنزی در شهرداری وجود دارد، بهتر آن كه به جای بدون استفاده ماندن، زیر پای شهردار قرار گرفته تا بر ابهت او بیفزاید. با این حال، در برابر این اصرارها، مقاومت كرده و با به و سركشی به محلات می‌پردازد. و سرانجام در حالی كه این فشارها روز به روز افزایش می‌یابد، ، روزی از اداره خدمات می‌خواهد تا دستی به سر و روی كشیده و آن را كنند؛ همین باعث می‌شود تا ولوله‌ای میان همه پدید آید تا ببینند باكری با این بنز چه خواهد كرد و آیا آن را سرانجام زیر پای خود خواهد گذاشت، یا فكر دیگری برای آن دارد! 💠پس از این‌كه بنز آماده می‌شود، باكری این بار از مدیر خدمات می‌خواهد تا آن را به برده و گلكاری كنند و به این ترتیب، كنجكاوی‌ها شدت گرفته و این پرسش، این سو و آن سو می‌پیچد كه باكری می خواهد با بنز گلكاری ‌شده چه كاری انجام دهد و همین، گمانه‌زنی‌های گوناگونی را باعث می‌شود. هنگامی كه بنز شهرداری به طرز زیبایی گلكاری می‌شود، در میان انتظار و كنجكاوی‌های دیگران دستور داده تا را به شهر برده و به عنوان در اختیار دختر و پسر جوانی كه هر دو در همان بزرگ شده‌اند و اینك قصد ازدواج با یكدیگر را دارند، بگذارند... . هنگامی كه بنز به یتیم‌خانه برده می‌شود، كودكان و نوجوانان یتیم‌خانه كه همواره از شهیدباكری برخوردار بودند، با چشمانی نمناك و شادی‌كنان، عروس و داماد را سوار بنز كرده و خود با مینی‌بوس، آنها را در شهر همراهی می‌كنند... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🆔 @majnon313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
⭕️حساسیت شهید مجید بقایی بر روی حق‌الناس ✅ اوایل انقلاب، به هر کس یک کُپُن تعلق می‌گرفت و با آن کپن می‌توانست سهم مواد غذایی خود مانند قند، شکر، نفت، روغن و برنج را دریافت کند. ✅ مجید بقایی یک روز از قبل از آن که به طرف جبهه حرکت کند، کپن خود را از روی طاقچه‌ منزل برمی‌دارد. ✅خانواده از او می‌پرسند که چه‌کار می‌کنی!؟ ✅ در پاسخ می‌گوید، سهم کپن خودم را برداشتم تا مبادا زمانی که نیستم حواستان نباشد و سهم من را از ارزاق عمومی بگیرید. من در جبهه غذا می‌گیرم و این کپن اضافی، حق‌الناس است. #شهدا #دفاع_مقدس #کلام_شهدا #خاطرات #عکس #گاندو #حجاب #تلنگر #صلوات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
#خاطره #خاطرات حاجتش را از امام رضا (علیه السلام) گرفت کارهای اعزامش جور نمی شد، احساس من این بود که همه یک جوری دست به سرش می کنند از این موضوع خیلی ناراحت بود، یکبار گفت: دیگر به هیچ کس برای رفتن به #سوریه رو نمی زنم. آن روز وقتی به #حرم_حضرت_رضا (علیه السلام) وارد شدیم حال عجیبی داشت. چشم هایش برق خاصی داشت. وارد #صحن که شدیم رو به #حرم #سلام داد، تا #پنجره_فولاد #گریه کنان با حالت تند راه می رفت، خودش را چسباند به پنجره فولاد، از قسمت خانم ها می دیدمش که زار می زد و می گفت: ببین آقا دیگه #سرگردون شدم، برای #دفاع از حرم #آواره ی شهرها شدم، #رسوا شدم، تو #مزار_شهدا انگشت نما شدم. طاقت نیاوردم رفتم داخل حرم، دلم خیلی برایش سوخت، یک #زیارت_نامه از طرف خودم برایش خواندم. آمدم داخل صحن دیدم کمی آرام شده است. نشسته بود رو به روی پنجره فولاد، نزدیکش شدم بهم #لبخند زد، #تعجب کردم، گفت: حاجتم را گرفتم تا ماه دیگر #اعزام می شوم، شک نکن. بعد گفت: امام رضا (علیه السلام) پارتی ام شد. درست ماه بعد اعزام شد همانطور که گفته بود. #شهید_حسین_محرابی #سالروز_ولادت 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
4_5821343323754856835.pdf
2.54M
👆👆 📗کتاب بسیار زیبای « سینای شلمچه » 👌 #خاطرات رزمندگان ۳۴۹ صفحه ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ✅ آنچه حكم #شهادت دارد 1⃣❤️پيامبر #خدا صلى الله عليه و آله : هركه در راه دفع #ستم از خود كشته شود ، #شهيد است . 2⃣❤️پيامبر خدا صلى الله عليه و آله : هركه #عاشق شود و #عشق خود را بپوشاند و پاكدامنى ورزد و [از اندوه آن ]بميرد ، شهيد است . 3⃣❤️ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله : هركه بر #دوستى آل محمّد بميرد ، شهيد مرده است . 4⃣❤️ #امام_زين_العابدين عليه السلام : هركه در زمان #غيبت #قائم ما بر موالات و دوستى ما بميرد ، #خداوند پاداش هزار شهيد ، مانند شهيدان بدر و اُحد، به او عطا كند . 🔰منابع؛ (1) كنز العمّال : 11205 (2) كنز العمّال : 11203 . (3) بحار الأنوار : 68/137/76 (4) بحار الأنوار : 82/173/6 . #همراه_با_شهدا #تلنگر #تربیتی #داستان_کوتاه #اعتقادی #حدیث #همراه_با_اهلبیت #اربعین 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
nf00006402-1.pdf
1.31M
👆👆 📘 کتاب حقیقتا #زیبا و خواندنی 👌جزیره مینو قطعه‌ای از‌ #آسمان 🌷( #خاطرات از منطقه عملیاتی) 🔹ناشر : بنیاد حفظ آثار وارزش های #دفاع_مقدس ☘☘☘☘☘☘☘☘☘ ✅ فضيلت دائم الوضو بودن ❤️ #پيامبر_خدا صلى الله عليه و آله : 🌷 فراوان #وضو بگير تا #خداوند #عمر تو را زياد گرداند. 🌷و اگر توانستى #شب و #روز با طهارت باشى اين كار را بكن ؛ زيرا اگر در حال #طهارت بميرى، #شهيد خواهى بود. ❤️پيامبر #خدا صلى الله عليه و آله : كسى كه با طهارت بخوابد، همانند #روزه دارِ شب زنده دار است. 🔰منابع؛ (1) الأمالي للمفيد : 60/5 . (2) كنز العمّال : 25999. #همراه_با_شهدا #تلنگر #اربعین #حدیث #همراه_با_اهلبیت #کاربردی 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
shhyd_dhbashy (1).pdf
486.8K
👆👆 📗کتاب " شهدای روحانی -۵ " ✅ #خاطرات و روایاتی از شهدای روحانی 👌 #شهید عباس دهباشی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅موضع قبر #امام_حسین 🌷عن الحسن بن محبوب بن إسحاق بن عمار قال سمعت أبا عبد الله ع یقول موضع قبر الحسین ع منذ یوم دفن روضة من ریاض الجنة و قال موضع قبر الحسین ع ترعة من ترع الجنة 🌷حسن بن محبوب گوید شنیدم از #امام_صادق علیه السلام فرمودند: موضع قبر امام حسین علیه السلام از روزی که در آن مدفون شده است، باغی است که از #باغ های بهشتی و فرمودند موضع #قبر او چشمه و قناتی از #چشمه های #بهشت است. 🔰ثواب الاعمال | ص 94 #همراه_با_شهدا #حدیث #همراه_با_علما #همراه_با_اهلبیت #تلنگر #تربیتی 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🌷🌷🌷🌷🌷🌷 هروقت النگوهایم را می دید ناراحت می شد و می گفت:«خانم!اگر یه زن و دختر فقیری اینها را تو دستت ببینن و حسرت بخورن،جواب خدا را چی می دی؟این همه فقیر توی این جامعه هست.مگه خانم زینب کبری(س) النگو دستش می کرد...» شادی روح شهدا و سيدالشهداء .🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
base.apk
5.28M
👆👆 ✅ «زیباتر از شقایق» 👌 #خاطرات #حیا و #عفاف در سیره #شهدا 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ #تلنگر #خانواده ❤️ #رسول_الله (ص) : إنَ خیرَ نسائِکُم الولودُ الوَدود پیامبر خدا (ص) : بهترین زنان شما ، زنان زایا و مهربان اند. 📚تهذیب الاحکام ج 7 ص 400 ❤️ #امام_صادق (ع) : 🌷 #مرد در {اداره} خانه و خانواده اش به سه خصلت نیاز دارد که باید آن ها را به کار ببرد ، اگرچه این ویژگی ها در #طبیعت (درون) او نباشد : 👈خوش رفتاری ، 👈گشاده دستیِ سنجیده 👈 و غیرت برای ناموس داری. 📚تحف العقول ص 322 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
base.apk
7.18M
👆👆 ✅ «دوران طلائی» مجموعه #خاطرات دوره نوجوانی شهیدان 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ #تلنگر #اجتماعی فوق دیپلمش را از #دانشگاه #تهران در رشته #هواشناسی گرفته بود. سال پنجاه و پنج هم برای ادامه #تحصیل به دانشگاه ملی رفت و سرِ کلاس شهید مطهری نشست. هیاهوی #انقلاب همه جا را گرفته بود و ساواکی‌ها اگر کسی را می‌گرفتند بی رحمانه شکنجه می‌کردند. ابراهیم می‌گفت: «شب‌ها درِ خانه را باز بگذارید تا اگر مأموران #شاه #مردم را تعقیب کردند، راه فراری برای مردم وجود داشته باشد». یک روز هم هراسان و آشفته به خانه آمد. از چشم‌هایش معلوم بود که گریه کرده. پرسیدم: «چیزی شده؟ نمره کم آوردی؟» 👌گفت: «نه. مگه نمی‌دونید، دیشب منزل امام(قدس سرّه) را #محاصره کردند». -------------- ❤️ #امام_صادق (علیه السلام) فرمودند: 🌷 مؤمن #مظلوم را يارى مى‏‌كند و به مسكين و درمانده رحم مى‌نمايد؛ جانش از او در #رنج است و مردم از او در آسايش. 📚(اصول کافی، ج2 ، ص231 ، ح4) #شـهید ابراهـیم امـامی 📚برگرفته از سایت ستاد کنگره بزرگداشت سه هزار شهید سمنان 🌹الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚برکت❤️ 💢دوستان شهید 👈 در مال چیزی نیست که با مفاهیم مادی و دنیایی قابل بحث و توجیه باشد،برخی افراد بودند که انچه را که خدا در اختیارشان نهاده بود برای رفع قرار می دادند و خدا هم از خزانه ی غیب خود انها را برطرف می کرد. 🌷@shahidabad313 💢مثلا،🌷. دوستي مي گفت: يک شب🌷 را ديدم که در کوچه راه مي رود. پرسيدم: کاري داري؟گفت: از صبح تا به حال کسي از را نديدم که داشته باشد و من بتوانم او را برطرف کنم. براي همين ناراحتم. ⚘@pmsh313 🌷 هيچ گاه را براي خودش نخواست، بلكه با پولي كه به دستش مي رسيد بسياري از را برطرف مي كرد.بارها شده بود كه مي كرد و آن را خرج و يا افراد نيازمند مي کرداين ويژگي هاي🌷 براي🌷 خيلي جالب بود 🌷@shahidabad313 🌷🌷 را خيلي دوست داشت براي همين سعي مي كرد مانند اين🌷 عزيز با درآمد خودش را برطرف كند. يادم هست كه در تصوير نسبتاً بزرگ🌷 را جلوي نصب كرده بود و اين طرف و آن طرف مي رفت.🌷 هم از خدا خواسته بود كه بتواند گره از برطرف كند. ⚘@pmsh313 💢بايد اشاره كرد كه نشستن و كردن، براي اينكه خداوند خود را نازل كند، در هيچ روايتي وارد نشده. اگر مي خواهد به جايي برسد، بايد كند. 🌷@shahidabad313 💢زماني كه🌷 در بود و در فعاليت مي كرد، هميشه دست داشت. خصوصاً براي هيئت ها بسيار خرج مي كرد.🌷 مي گفت بايد☀️ (علیه السلام) پررونق باشد. بايد اين بچه ها كه به مي آيند خاطره ي خوشي داشته باشند. 🌒هر بار كه براي و يا كارهاي فرهنگي🕌 احتياج به داشتيم اولين كسي كه جلو مي آمد🌷 بود. هميشه آماده بود براي هزينه كردن. 🌷@shahidabad313 ♨️يك بار به🌷 گفتم: از كجا اين همه مي ياري؟ مگه توي چقدر بهت مي دن؟ خنديد و گفت: از خدا خواستم كه هميشه براي اينطور كارها داشته باشم. خدا هم كمكم مي كنه.پرسيدم: چطوري؟ ⚘@pmsh313 🌟گفت: بايد كرد. بعد ادامه داد: براي اينكه برخي خرج ها رو تأمين كنم، بعد از#بازار_آهن، با كار مي كنم. بار مي برم، و... خدا هم توي ما قرار مي ده. 🌷@shahidabad313 🌷 در☀️ هم دست از اين كارها بر نمي داشت.بسياري از طلبه هاي☀️ از فعاليت هاي🌷 مي گفتند و اينكه نمي دانستند🌷 از كجا مي آورد، اما كارهاي ماندگاري از خود به مي گذارد. ⚘@pmsh313 📌زماني كه🌷🌷 شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خود را از 🌷 بيان كردند.يكي مي گفت: اين عبايي را كه دارم🌷 برايم خريد، ديگري به نعلين خود اشاره كرد.يكي ديگر از آنها از💎 خانه اش مي گفت و... 🌷 براي تأمين هزينه ي اين كارها در☀️ كار مي كرد. اين اواخر كاري كرده بود كه مسئولان گروه هاي نظامي مردمي (حشدالشعبی) حسابي به او داشتند.هميشه در اختيار او مي گذاشتند تا براي كارهاي كه در نظر دارد كند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
علی اکبر ابوترابی فرد سرباز عراقی گفت : مرا حلال کن در اسارت، اذان گفتن با صدای بلند ممنوع بود. ما در آنجا اذان می‌گفتیم، اما به گونه‌ای که دشمن نفهمد. روزی جوان هفده ساله ضعیف و نحیفی، موقع نماز صبح بلند شد و اذان گفت. ناگهان مأمور بعثی آمد و گفت: «چیه؟ اذان می‌گویی؟ بیا جلو»! یکی از برادران اسدآبادی دید که اگر این مؤذن جوان ضعیف و نحیف، زیر شکنجه برود معلوم نیست سالم بیرون بیاید، پرید پشت پنجره و به نگهبان عراقی گفت: «چیه؟ من اذان گفتم نه او». آن بعثی گفت: «او اذان گفت». برادرمان اصرار کرد که «نه، اشتباه می‌کنی. من اذان گفتم». مأمور بعثی گفت: «خفه شو! بنشین فلان فلان شده! او اذان گفت، نه تو». برادر ایثارگرمان هم دستش را گذاشت روی گوشش و با صدای بلند شروع کرد به اذان گفتن. مأمور بعثی فرار کرد. وقتی مأمور عراقی رفت، او رو کرد به آن برادر هفده ساله که اذان گفته بود و به او گفت: «بدان که من اذان گفتم و شما اذان نگفتی. الان دیگر پای من گیر است». به هر حال، ایشان را به زندان انداختند و شانزده روز به او آب ندادند. زندان در اردوگاه موصل (موصل شماره 1 و 2) زیر زمین بود. آنقدر گرم بود که گویا آتش می‌بارید. آن مأمور بعثی، گاهی وقت‌ها آب می‌پاشید داخل زندان که هوا دم کند و گرمتر شود. روزی یک دانه سمون (نان عراق) می‌دادند که بیشتر آن خمیر بود. ایشان می‌گفت: «می‌دیدم اگر نان را بخورم از تشنگی خفه می‌شوم. نان را فقط مزه مزه می‌کردم که شیره‌اش را بمکم. آن مأمور هم هر از چند ساعتی می‌آمد و برای این‌که بیشتر اذیت کند، آب می‌آورد، ولی می‌ریخت روی زمین و بارها این کار را تکرار می‌کرد». می‌گفت: «روز شانزدهم بود که دیدم از تشنگی دارم هلاک می‌شوم. گفتم: یا فاطمه زهرا! امروز افتخار می‌کنم که مثل فرزندتان آقا حسین بن علی اینجا تشنه‌کام به شهادت برسم». سرم را گذاشتم زمین و گفتم: یا زهرا! افتخار می‌کنم. این شهادت همراه با تشنه‌کامی را شما از من بپذیر و به لطف و کرمت،‌این را به عنوان برگ سبزی از من قبول کن. دیگر با خودم عهد کردم که اگر هم آب آوردند سرم را بلند نکنم تا جان به جان آفرین تسلیم کنم. تا شروع کردم شهادتین را بر زبان جاری کنم، دیدم که زبانم در دهانم تکان نمی‌خورد و دهانم خشک شده است. در همان حال، نگهبان بعثی آمد پشت پنجره، همان نگهبانی که این مکافات را سر ما آورده بود و همیشه آب می‌آورد و می‌ریخت روی زمین. او از پشت پنجره مرا صدا می‌زد که بیا آب آورده‌ام. اعتنایی نکردم. دیدم لحن صدایش فرق می‌کند و دارد گریه می‌کند و می‌گوید: بیا که آب آورده‌ام. او مرا قسم می‌داد به حق فاطمه زهرا (س) که آب را از دستش بگیرم. عراقی‌ها هیچ‌وقت به حضرت زهرا(س) قسم نمی‌خوردند. تا نام مبارکت حضرت فاطمه(س) را برد، طاقت نیاوردم. سرم را برگرداندم و دیدم که اشکش جاری است و می‌گوید: «بیا آب را ببر! این دفعه با دفعات قبل فرق می‌کند». همین‌طور که روی زمین بودم، سرم را کج کردم و او لیوان آب را ریخت توی دهانم. لیوان دوم و سوم را هم آورد. یک مقدار حال آمدم. بلند شدم. او گفت: به حق فاطمه زهرا بیا و از من درگذر و مرا حلال کن! گفتم: تا نگویی جریان چی هست، حلالت نمی‌کنم. گفت: دیشب، نیمه‌شب، مادرم آمد و مرا از خواب بیدار کرد و با عصبانیت و گریه گفت: چه کار کردی که مرا در مقابل حضرت زهرا(س) شرمنده کردی. الان حضرت زهرا(س) را در عالم خواب زیارت کردم. ایشان فرمودند: به پسرت بگو برو و دل اسیری که به درد آورده‌ای را به دست بیاور گرنه همه شما را نفرین خواهم کرد. 🌷 برگرفته از کتاب حماسه‌های ناگفته 🌷 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
شهيد دوران در مدت دوسال اول جنگ بيش از 120پرواز عمليات برون مرزي داشته كه چنين آماري در تاريخ جنگ هاي دنيا بي سابقه است.آخرين باركه قرار شد عباس به عمليات بمباران پالايشگاه الدوره برود،طبق معمول سخن خاصي نداشتيم و مانند هميشه كه عباس به مأموريت مي رفت صحبت كرديم .بعد كه به شهادت رسيد متوجه شدم كه به يكي از دوستانش گفته بوده كه احتمالاً اين آخرين پرواز من است و ميخواهم در صورتي كه به پايگاه برنگشتم اولين كسي باشي كه خانواده ام را خبر مي كند.«همسر شهيد» عباس دوران روح شهدا و امام شهدا صلوات🙏🌹 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔰راز شهید محمد مهدی مالامیری، بعد از سه سال از زبان پدر 🔆گفت میخواهم یاد بگیرم، کسی نمی دانست چرا جز خودش و خدا. پیشنهاد به یکی از آشنایان عراقی را داده بود. برای شروع باید متنی را ترجمه می کردند. 🔰 محمد مهدی با یک تیر ☄دو نشان زده بود: "سلام بر ابراهیم". 🔸️آنچنان بر این کتاب داشت و مجذوب ابراهیم شده بود، که گویی برای خودش اتفاق افتاده بود و در آخر همینطور هم شد. 🔆در اتاق کارش بر ابراهیمی داشت که با عربی حاشیه کرده بود. می خواست خاطرات ابراهیم را برای سوری ها بخواند تا همه بدانند فرمانده ی معنوی او کیست. 🔹️به همه گفته بود باید جانانه بجنگیم که حتی اثری از جسم ما نماند تا مردم به زحمت تشییع نیفتند. درست مثل هادی که آرزوی گمنامی داشت. انگار گمنامی گمشده همه ی مخلصین است. 🔰حالا دیگر کسی از خودش نمی پرسد چرا مهدی در آن محاصره ، کنار بچه های مجروح ماند و برنگشت. مثل ابراهیم، او هم نبود و اگر برمی گشت کسی بر او خرده نمی گرفت. اما ماند تا به همه ثابت کند آنچنان که زنده اند، سیره عملی آنها نیز هنوز راه گشا و کلید 🔑سعادت است. 🔆شاید خودش را برده بود به 📅 ۶۱، والفجر مقدماتی و محاصره در کربلای کانال کمیل. با خودش گفت مگر عاشق💞 ابراهیم نبودی ⁉️مگر نمی خواستی مثل او باشی؟ امروز همان روزی است که منتظرش بودی، بسم الله، ابراهیم ماند کنار بچه های کمیل تو هم کنار بچه های فاطمیون بمان. او ماند و معبری زد از الحریر به کانال کمیل. ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷@shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛