🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_بیستودوم📚
💟به منزله امام💟
پس از رحلت امام، تعیین رهبر موضوعی بسیار اساسی و سرنوشتساز بود که با عنایت خاص پروردگار، به نحو احسن، تحقق یافت.
مجلس خبرگان با آگاهی، بیداری و شناخت حساسیت شرایط، به بیگانگان مهلت نداد و خیلی زود تصمیم گرفت و به آیت الله خامنهای که به منزله فرزندِ روحانی امام بودند و به طرز تفکر و اندیشهها آن رهبر بزرگ کاملا وقوف داشتند، رأی داد و دشمنان اسلام و انقلاب را مأیوس ساخت.
انصافاً انتخابی بهجا و مناسب توسط مجلس خبرگان صورت گرفت. از روزی که معظم له بر کرسی رهبر انقلاب تکیه زدند، تا امروز همان خط مشی امام را در کمال رشادت و شجاعت دنبال نمودند و به فضل الهی، ایشان از عهده مسئولیت سنگین رهبری برآمدند و دلهای ملت ایران را با اطمینان خاطر، همانند عصر امام حفظ کردند.
حجت الاسلام و المسلمین محمد تقی فلسفی✍️
💞ادامه دارد...
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
@shahidegheirat
❀••••❈✿🌹✿❈••┈••❀
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجاݩ ࢪماݩ #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_بیستویکم #فصل_سوم : زیارت کربلا💟 «هر سال اربعین🏴 موقع
🌱بِسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱
#ناے_سوختہ📕
#قسمت_بیستودوم
#فصل_سوم : زیارت کربلا💟
–بچه ها! بیاین ماساژور👊🏻 داریم در حد تیم ملی😆، بیاین از دستتون میرهها.😉
جوانی نحیف و چهره گشاده☺️ و لبهایی متبسم که در موکبی نشسته بود و سعی میکرد دستان✋🏻 ضعیف و استخوانیاش خستگی را از پای زائران #اباعبداللّه(ع)🌷بگیرد.
–کی میآد!؟ بدو تا دستم خالیه.🙃
عدهای نوجوان که از شدت عجله و هول زدن نزدیک بود بد جوری به هم گره🔗 بخورند و داشتند روی زمین پهن میشدند😐 با دیدن آقای #خلیلی عقب عقب رفتند😟 و خودشان را جمع و جور کردند.
–پاشو ببینم بچه! بیا اینجا.😎
–آ...آ...آخه! ز...زشت...زشته آقا، شما چرا!!؟☹️
–زشت چیه!؟🤨 بدو بیا می خوام له و لوردت کنم😏😉، یادت نرفته که چقدر اذیتم کردی!؟ بیا می خوام تلافی کنم!😂
هر جا پا میگذاشت شادی مثل نسیمی🌬 همراهش میوزید، #علی معلمی👨🏻🏫 بود که کتاب📚، دفتر📒، قلم🖌 و تخته اسباب تعلیمش نبود❌،
بلکه زبان نرم💖، چهرهی گشاده😇، آرامش🌱 و متانت🍃 ابزار کار معلمی بود، همه را شرمنده مهربانی و گذشت خود می کرد،🌈
گاهی آنقدر از خودش میگذشت که دیگران به صدا در میآمدند.😣
–اون بندهی خدا گردنش شکست، یکی بره به دادِش برسه.😬
–نه نه! بذارین بخوابه بیدارش نکنید،😌 من راحتم.🙂
–آخه برادر! میدونی از کجا سرش رو شونته!؟ فکر کردی حواسم نیست!؟
–ای بابا! مگه گناه کرده!؟ خب خوابه دیگه بیخیال داداش رسیدیم😊، من باید اذیت بشم که میگم راحتم.😁
آخر گردن #علی یک یادگاری داشت☄
از همان شب نیمه شعبان و حادثهی تهرانپارس، —شاهرگش—دیگر هر جوری نمیشد با گردنش تاکرد، یک جورهایی نازش زیاد شده بود.😞
–برادرا! بفرمایین پایین.
صدای بوق های📢 مکرر اتوبوسهای🚎 اطراف که برای استراحت توقف کرده بودند در همدیگر پیچیده بود!
آنقدر که بالاخره رفیق #علی از خواب😴 پرید و به سختی گردن خشک شدهاش را از جا تکان داد و با دست✋🏻، سنگینی سرش را نگه داشت و آرام آرام آن را صاف و صوف کرد.
–آ آی... آ...آی! گردنم شکست، کجاییم #علی جون!؟🤔
نگاههای چپ چپ دو سه نفر او را به خودش آورد، خیلی شرمنده شده بود.😓
–#داداش_علی! شرمنده حواسم نبود☹️ کاش بیدارم میکردی، ناسلامتی تو خودت گردنت....😞
#علی اجازه نداد کلام او تمام شود🖐🏻 طوری که انگار چیزی نشنیده با هیجان💥 شروع کرد به حرف زدن، نمیخواست شرمندگی دوستش را ببیند.😊
در تمام سال های عمر کوتاهش⏳ طوری رفتار می کرد که گویی همیشه دیگران به گردن او حق داشتند و او بدهکار خلق اللّه بود؛🔮
مرام #علی این بود هیچ وقت و از هیچکس توقع نداشت.🕊🌴
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚*@shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯