♥️🇮🇷♥️
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_دهم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
🔸راه دهم...
خیلی دوست داشت یک زمانی، یک جایی، یک حالی نصیبش شود.
می دانست که چه کار کند!
خود حاج قاسم می گوید:
همیشه دلم می خواست کف پای مادرم را ببوسم، ولی نمی دانم چرا این توفیق نصیبم نمی شد.
آخرین بار قبل از مرگ مادرم که دیدنش آمدم، بلاخره سعادت پیدا کردم و کف پای مادرم را بوسیدم. با خودم فکر کردم که حتما رفتنی ام که خدا توفیق داد و این حاجتم بر آورده شد.
قطره قطره اشک از چشم حاجی می چکید روی صورتش.
آرام دستش را بالا آورد و اشک ها را پاک کرد و لب زد:
نمی دانستم دیگر این پاهای خسته را نخواهم دید تا فرصت بوسیدن داشته باشم.
♥️♥️♥️
خیلی از جوان ها، قد و بالا که پیدا می کنند، مدرک و قدرت و زیبایی که نصیبشان می شود،
دیگر ادب و احترام را کنار می گذارند.
اولین گام انسانیت، فهم رموز عالم است؛
و والدین رمز بزرگ سعادت فرزندان است.
#علمدار_مقاومت ✌️
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
@shahidegheirat
╚════ ✾" ✾" ✾
🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_دهم📚
💟مطلعه رمان💟
حضرت اقا به علت عمل جراحی کیسه صفرا در بیمارستان بستری بودند. توفیقی بود که به اتفاق حجت الاسلام و المسلمین محمد علی زم و چند نفر از دوستان اهل قلم به عیادت معظم له برویم.
در آن دیدار، آیت الله خامنه ای از چند کتاب #رمان نام بردند که همه آنها را در زمان بستری در بیمارستان، مطالعه کرده بودند.
برای ما، نام آن کتاب ها تازگی داشت ما از خجالت سر خود را پایین انداخته بودیم و در عین حال، بر تبحر، دقت و شوقِ در مطالعه مقام معظم رهبری آفرین میگفتیم.
علاوه بر شوق در مطالعه، استفاده از وقت، آن هم در بیمارستان و در زمان بیماری، ستودنی و برای همه ما درس است.
اقای رضا رهگذر ✍️
💞ادامه دارد...
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
☕️| بہ صرفِ یڪ فنجان رمان📖 #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_نهم #فصل_اول:شهادت🌹 🔸«یه کفنی بود ۹ سال پیش من از کر
☕️| قࢪار شبانہ
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_دهم
#فصل_اول:شهادت🌹
خانمی🧕 که از پشت پنجره خانه اش بنر بزرگی از تصویر #علی🕊 را با لبخند ملیحش دیده بود، به سرعت خودش را به لا به لای جمعیت رساند، تا به حال علی را ندیده بود.
اصلاً او را نمیشناخت اما اشک هایش به اختیار سرازیر بود،😭
انگار خود #علی هدایتگر جمعیت بود، خیلی ها که حتی چند قدم هم نمی توانستند پیاده👣 راه بروند
آن مسیر طولانی را به دنبال تابوت⚰ حرکت کردند.😳😇
و به قول مادر این یعنی #علی از روز اول کارش را شروع کرده بود کاری که ادامه داشته،
دارد و همچنان نیز خواهد داشت.😍✌️🏻 جمعیت را بدرقه کردند و جمعیتی هم به استقبالش آمدند. #علی را در آمبولانس🚑 گذاشتند،
انگار نوبت حوزه بود باید حق اهالی آنجا هم ادا میشد. میخواستند دو ساعت با رفیقشان خلوت کنند.
–فقط دو ساعت #علی رو بدین ما ببریم بعد تشییع کنیم.🙏🏻
بالاخره با تماس و سفارش آقایان این کار انجام شد.
تابوت⚰ وسط بود و صدای مداح از بلندگو📢 همه جا پیچیده بود.
در تابوت را باز کردند، مادر دلش لک زده بود که باز هم صورت او را ببیند،😔 اما نباید کفن را باز میکردند سفارش کرده بودند شاید خونابه ای باشد و کار را مشکل کند.😣
برای همین بود چند دقیقهای که مادر را با جگر گوشه اش تنها گذاشتند یکی از دوستان #علی در کمدی کنار یکی از حجره پنهان شده بود و مراقب احوال مادرانه مادر بود.💛
مادربزرگ #علی هم به همراه دایی ها و عمهاش آنجا بودند،
صدای اذان📣 در حجره پیچید
همه به هم نگاه کردند، وقت نماز بود؛ اگر #علی بود الان فقط به نماز فکر می کرد و بس.📿
بچه ها رفتن یه گوشه حجره و نماز خواندند،🤲🏻 ظهر گذشته بود و داشت دیر میشد، صدای حاجی تکانی به همه داد.🗣
–دیر میشه ها!! باید برسیم بهشت زهرا(س).
مادر دل تو دلش نبود، نگرانی در چشمهایش موج میزد،😓 دلشوره امانش را بریده بود و رویش نمی شود حرفش را بزند؛☹️
اما انگار حاجی چشمهایش👁👁 را خواند.
–حاج خانم، میخوای با #علی بیای!؟
مادر جا خورد!! نگاهش پر از شوق بود😍 و غافلگیری حاجی هم سریع و در یک چشم بر هم زدن عذر همه را خواست و آمبولانس🚑 را با #علی آقا تعارف زد به حاج خانم.
اما مادر است و بی طاقت و خوب باید فکر همه جا را می کردند؛
یک درصد، اگر فقط یک درصد دل مادر کم می آورد و...🤦🏻♂
خیلی دردسر درست می شد.😰
–داداش! شما با آمبولانس🚑 برو.
حاجی سرش را نزدیک گوش👂🏻 جوان برد و دزدکی و دور از دیدگان مادر پچ پچی کرد.🗣
–آره داداش، خدا به همراهت، برو اونجا میبینمت.👋🏻
بعد با دست✋🏻محکم زد پشتش و به یک اشاره او را راهی کرد.🌸
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚*@shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯