♥️🇮🇷♥️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_سوم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
🔸راه سوم ...
فرمانده گردان بود و مجروح. از سینه تا شکم جراحی شده و بیش از یک ماه در بیمارستان مشهد زیر دست یک پزشک منافق بستری شد. پزشک عمدا زخم را باز گذاشته بود. زخم عفونی و قاسمی که وخامت حالش او را به شهادت تزدیک تر می کرد.
کسی حواسش نبود جز یک پرستار کرمانی که قاسم را دزدید و در طبقه دیگر بستری کرد.
قاسم را خدا نگه داشت برای ماموریت های بزرگ!
♥️♥️♥️
مردان خدا، شهادت را مثل پرنده ای بالای سر خودشان همراه دارند. اگر زنده اند چون خدا محافظتشان می کند تا...
هر چند نفوذی ها، خائن ها، پول از آمریکا و انگلیس گرفته ها، شرافت فروخته ها در هر لباسی آماده به شهادت رساندن آن ها باشند!
مرگ برای همه هست! خوشا شهادت....
#علمدار_مقاومت ✌️
╔ ✾" ✾ "✾ ════╗
@shahidegheirat
╚════ ✾" ✾" ✾
🌹🍃🌹🍃🌹
#کتاب_پرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_سوم 📚
🌺فضایل علمی🌺
آیت الله خامنهای، فقیهی والامقام و مجتهدی عالی مرتبه هستند که بر علوم مؤثر در استنباط، تسلطی در حد بسیار بالا دارند.
ایشان علاوه بر لغت، ادبیات، اصول، حدیث و تفسیر، در رجال و درایه که در استحکام فتوا نقشی به سزا دارد، استاد هستند و در استنباط و رد فروع بر اصول و فتوا، مبانی محکمی دارند و در مسائل مستحدثه مورد نیاز جامعه اسلامی با اطلاعات وسیع و نظرات دقیق، فتوای جالبی صادر کردهاند.
همین مزایا و دیگر فضائل علمی و اخلاقی ایشان، ملاک انتخاب فقهای محترم و مجتهد شناسان اعضای محترم مجلس خبرگان بوده است.
آیت الله محمد یزدی✍️
💞ادامه دارد...
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
{☔️🍎} 🌱هشٺ ماه در بیمارستاݩ🏩 #قسمت_دوم 2️⃣ :) 🍃به اتاق دیگری رفتم. زن مسنی👵🏻در گوشه اتاق که مرا یاد
{☔️🍎}
🌱هشٺ ماه در بیمارستاݩ🏩
#قسمت_سوم 3️⃣
:)
... لیوان🥛روی میزش را برداشتم و شستم🚰🧴و از آب سردکن💧داخل راهرو پر کردم. دیدم غذای🥡روی میزش دست نخورده بود. سوپش🍲را باز کردم و به آرامی در دهانش گذاشتم. بخاطر سن زیاد بیمار قاشقها را سرپر نمیگرفتم و او هر قاشق🥄را به سختی پایین میداد به همین دلیل زمان زیادی⏰گذشت تا کاسه سوپش🥣به پایان رسید . به دلیل هوشیاری پایینی که داشت قادر به نشستن نبود و نمیتوانست لیوان آب را سربکشد کشوی کمدش را زیر رو کردم تا یک نِی برایش پیدا کنم اما موفق نشدم. کشو را بستم. به سمت اتاق🚪خودمان رفتم و یک نی برای آن بیمار برداشتم. قرص جوشان را در لیوان آب حل کردم و نی را در دهان بیمار گذاشتم و او بسیار آهسته توانست یک لیوان🍶 را بنوشد. دوباره لیوان را شستم🚰و سرجایش قرار دادم. خواستم تختش را مرتب کنم که دستم به پاهای سرد و ورم کردهاش کشیده شد. با روغن زیتونی🍾 که همراه داشتم پاهایش را چرب و ماساژ دادم و در آخر پتو را روی پاهایش کشیدم تا گرم بماند.
خانم جوانی در تخت کنار پیرزن بستری بود که حال عمومی نسبتاً خوبی داشت🙂و در تمام این مدت مرا زیرنظر داشت🧐.
🌹ادامه دارد °•••
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
@shahidegheirat
═ ೋღ🍂🌸🍂ღೋ═
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
#ناے_سوختہ 📚 #قسمت_دوم #پیشگُفتآر 🦋 –مگه واجب نیست!؟ مگه واجب نیست!؟... +چی؟ چی واجبه؟!!🤔 –امر به م
⏰| بہ وقت رمان📖🤤
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_سوم
#فصل_اول:شهادت🌹
آنقدر نحیف و لاغر شده بود که وقتی سرش را در آغوش مادر🧕 گذاشته بود فکر کردم کودکی را بغل گرفته و نوازش می کند.😔
نگاهش به نگاه مادر دوخته شده بود و با چشم هایشان چه عاشقانه با هم حرف میزدند.😍
اما نه! همه چیز تمام شده بود، همه چیز؛ دیگر نگاه #علی هم از حرکت ایستاد،
برق چشمان مادر خاموش شد و کاسه چشمانش آنقدر لبریز که سرریز شد😭
و روی صورت استخوانی پسرکش ریخت.💦
انگار دیگر هیچ چیز قادر نبود جسم #علی را تکان دهد.حتی اشک مادر...
مادر چنان مبهوت بود که جیغ های مبینا💥 هم نمی توانست او را متوجه کند.
صدای لرزان مبینا در حالی که مدام آب دهانش را قورت می داد و با پشت دست آب چشم و بینی اش را پاک میکرد آنقدر در میان هق هق هایش قطع و وصل میشد که واقعاً نامفهوم بود.😭😔
–دا...دا...دادا...داشم!
#اِدامـہ_دارَد...🎈
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....
@shahidegheirat
....•🌸°∞°❀🌸❀°∞°🌸•....