eitaa logo
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
1.1هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
1.3هزار ویدیو
45 فایل
هیچکی پشتتون نیست؛ فقط خدا هست کانال رسمی شهید علی خلیلی ولادت:۱۳۷۱/۸/۹ شهادت:۱۳۹۳/۱/۳ تحت نظارت خانواده محترم شهید -اینجا‌ دعوت‌ شدہ‌ۍ‌خو‌د‌ِ شھیدی دلت‌ کہ‌ نمیاد دعوتشون‌ رد‌ کنی💔:) خـادم کانال:↶ 〖 @martyr_gheirat 〗 کانال‌وقفِ‌مادرمون‌حضرت‌زهـراست﴿♥️﴾
مشاهده در ایتا
دانلود
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
🌙| قراࢪِ شبانگاھ #ناے_سوختہ #قسمت_سی‌هشتم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 ️دلش می‌خواست داد بزند و بگوی
🌙| قࢪاࢪ شبانگاھ : ضربت خوردن🔪💥 حاجی با نگرانی شماره را می‌گرفت📲، انگار صدای زنگ تلفن همراهش را قطع کرده بود. ۱ بار، ۲بار ۱۰بار... –ای بابا!! عجب آدمیه ها!! آخه مگه خودت نگفتی میام. ببین از کی ما را اینجا کاشته!😒😠 بدجوری حرص می‌خورد، از ضرب انگشتانش وقتی که شماره را دانه‌دانه می‌گرفت می‌شد متوجه اوج عصبانیت‌ش شد، رو کرد به رفقای و در حالی که انگشت اشاره‌اش را بالا آورده بود،☝️🏻 پیشانی و ابروهایش تا جا داشت بالا کشید و پشت چشمی نازک کرد.😒 –یه بار دیگه می‌زنم اگه بر نداشت...😠 آخر قرار بود دو تا از دانش‌آموزان را برساند🏍 و با حاجی و دوستان بروند فشم🌳 به قول خودشان گیلاس بخورند.😋🍒 سعی بود یک جشن🎉 متفاوت و بدون گناه⛔️ را در محل ترتیب بدهد، اما تعداد زیادی نیامده بودند،😕 برای همین قرار شد جشن را تعطیل کنند🔒 و به جای آن بروند فشم.🌳 اما معلوم نبود چرا از آقا خبری نبود. هنوز مشغول خط و نشان کشیدن بود♨️ که گوشی‌اش زنگ خورد📱، نگاه کرد شماره را نشناخت، بالاخره با زنگ پنجم برداشت و با تعجب پرسید:😳 –شما!!!؟🤨 –آقا....آ.....آقا...! صدای نوجوانی بین نفس‌های بریده بریده و بغض نصفه و نیمه گیر می‌کرد و نامفهوم بود.😩😭 –پسر جون!! گریه نکن ببینم چی میگی. – آقا!! آقا!!😩 – آقا چی!!؟ حرف بزن.😓 –علی آقا رو کشتن!!😰 گوشی تو دست حاجی شل شد. هاج و واج مانده بود،😳😟 خودش را جمع و جور کرد و با حالت جدی تر پرسید: –چی شده؟ چیکار کردن؟! پسر بد جوری ترسیده بود، با مِن مِن تِـ تِــ پِــ تِ حرفش را تکرار کرد.😨 –آقا!! چه کار کنیم!؟ آقای خلیلی..😰 –الان چطوره!؟ با چی زدنش!؟😖 –آقا خیلی بد زدن!! زدن و رفتن، همه جا پر خون شده، فکر کنم آقای خلیلی...😭😱 بقیه جملات در صدای بلند گریه‌اش گم شد. –پسرم!! فقط بگو الان چه وضعی داره!؟ –آقا گردنش... و باز هم صدای گریه..😭 حاجی گوشی را عقب گرفت و از شدت بلندی صدا🔊 چشماش بی اختیار به هم فشرده شد😣، نچی کرد و سرش را عقب کشید...برای کنترل عصبانیت‌ش نفس عمیقی کشید و در حالی که با هر کلمه سرش را به جلو و عقب تکان می‌داد سعی می‌کرد شمرده شمرده با پسر حرف بزند.⚡️ –پسرم!! گفتم الان وضعیتش چطوره!!؟ خون داره چطور از گردنش میاد!!؟😓😰 پسر آب بینی‌اش را بالا کشید😪، ولی هِق هِق لا به لای کلمات قطع شدنی نبود.😭 –فواره!! مثل فواره میاد!!🔥💦 و صدای آهسته حاجی. «انا لله و انا الیه راجعون»😭🥀 ...🎈 ╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮ 📚* @shahidegheirat *📚 ╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯