♥️🇮🇷♥️
🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#قسمت_هفتم
#کتاب_حاج_قاسم 📚
🔸راه هفتم ...
احمد کاظمی بود، سردار شهید احمد کاظمی.
قاسم سلیمانی بود، سردار شهید قاسم سلیمانی، بقیه سرداران...
جلسه مهمی بود و حضور فرماندهان! طول کشید.
سر سفره که رفتند، رنگینی غذا به چشم می آمد. دوستان ارتش سنگ تمام گذاشته بودند. اما احمد کاظمی نشست سرسفره و با نان و پنیر و سبزی مشغول شد و همین!
اشاره کردند به سفره و گفتند: این همه غذا هست چرا نمی خورید!
گفت: نه ما به این سفره ها عادت نمی کنیم بهتره از خودمان مراقبت کنیم و از این تشریفات خالی باشیم.
حاج قاسم هم همین طور عمل کرد؛ یاد بچه های جنگ بود و شرافتی که باید حفظ می شد.
♥️♥️♥️
الناس:مردم... علی:بر دین و روش... ملوکهم:بزرگانشان هستند.
بزرگانشان، بزرگان نظامی حاج قاسم وارند، همت، زین الدین، کاظمی...
همین است که سپاهیان بعد از 41 سال هنوز هم مایه امیدند، در صف مجاهدتند، جان بر کفند.
ایران امن ترین کشور دنیاست.
این امنیت را چه کسی تامین کرده است؟
دشمن همین را فهمیده؛
و اگر بتواند در دل مردم ما بی اعتمادی نسبت به پاسداران و حافظان امنیت ایجاد کند
بزرگ ترین گام را برای ناامن کردن ایران بر داشته است.
زلزله،سیل،مرز... سپاه
حفاظت،امنیت،فرامرز...سپاه
سازندگی،سپاه
بی خود نیست آمریکا و بدبخت های جیره خور داخلی در فضای مجازی این طور سپاه را می کشند...
عزت، اما نزد خدا است...
#علمدار_مقاومت ✌️
@shahidegheirat
🌹📘🌹📗🌹📙
#کتاب_پرتوی_ازخورشید ♥️
#قسمت_هفتم 📚
🔶عظمت علمی🔶
در زمان ریاست جمهوری مقام معظم رهبری، ایشان در کنگره حضرت علیبنموسی الرضا (ع) سخنرانی جامع و مفصلی ایراد کردند. آیت الله مکارم شیرازی نیز در آن نشست حضور داشت. بعد از برگزاری کنگره که آیت الله مکارم از مشهد مقدس به قم آمدند، در جلسه درس خارج خود، در خصوص اهمیت کنگره فوق الذکر، فرمود: ... در این کنگره، یکی از سخنرانان آیت الله خامنه ای بودند. سخنرانی ایشان دو ساعت طول کشید، گرچه مقداری طولانی بود، ولی هرکس که آن سخنان جامع و مفصل را میشنید، تصور میکرد که ایشان با تمام مشغله ای که دارند دو ماه هیچ کاری جز تنظیم این سخنرانی نداشتند.
حجت السلام و المسلمین علی اکبر صمدی✍️
💞ادامه دارد...
🌸🍃
ღ @shahidegheirat
┗ ━⇱━ ღ 🍃🌸
❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجان رمان📖🤤 #ناے_سوختہ 📚 #قسمت_ششم #فصل_اول:شهادت🌹 همه چشمها👁👁 از شدت بغض می لرزید،
☕️| یڪ فنجاݩ رمان
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_هفتم
#فصل_اول:شهادت🌹
اولین شبی🌙 بود که مادر با صدای گرفته #علی به خواب نمی رفت
و کسی هم نبود که حرف هایش را بشنود...😔
پرستار مهربان پسر❣ عادت داشت هر شب🌛 دست بر سر او بکشد
و روانداز را بر رویش بیاندازد
و زیر سرش را آنقدر با دست های مهربانش بالا و پایین کند تا مبادا گردن آسیب دیده اش ذرهای بعد بدخوابش کند؛ 🌹😍
به طرف تخت🛏 #علی رفت، با دستانش تشک و بالش را نوازش کرد و صورتش را به نرمی بالش سپرد در حالی که آن را می بویید و میبوسید.😘
–مامان! مامان! 🌱
چشمان مادر لحظهای به جمع شدن نمیرسید.
مدام صدای گرفته اما گرم و مهربان پسر در گوشش می پیچید.🥀
–مامان! بیداری!
–مامان! یادته میخواستی برام زن بگیری؟🙃 یادته میگفتم عروست باید بالای سرت باشد، اخم میکردی و میگفتی از الان منو فروختی.☺️
–آره! یادمه، تو هم خوب بلدی چاپلوسی کنیا، حرفاتو یادته.😉
–مامان جون! این عروست همیشه باید دستت رو ببوسه.😘
مادر تا به خودش آمد دید بالش علی زیر سرش خیس شده، بلند شد و روانداز را کنار زد و صورتش را پاک کرد؛
از پنجره اتاق🚪 نگاهی به بیرون انداخت، مثل اینکه آسمان🌤 هم یک دلِ سیر گریه کرده بود. 🌧☔️
انگار ساعت🕦 از حرکت ایستاده بوده و لحظه ها هم بدون #علی رمق حرکت نداشتند.😔😭💔
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯