eitaa logo
شهدای کرمان
8.4هزار دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
4.1هزار ویدیو
34 فایل
گلزار شهدای کرمان وصیت نامه و دیدار با خانواده های محترم شهدا قرار همنشینی با شهیدان https://eitaa.com/joinchat/790167778C57149595e2 @shahidan_kerman
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍اقامه نماز بر پیکر مطهر شهیدالقدس عباس نیلفروشان در حرم مطهر امام حسین علیه السلام... @shahidan_kerman
✍دوران فرج نقطه اعجاز جهان است برگرد که برگشتنت آغاز جهان است‌... 🔸بِسْمِ ٱللَّٰهِ ٱلرَّحْمٰنِ ٱلرَّحِيمِ اَللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ فی هذِهِ السّاعَهِ وَ فی کُلِّ ساعَةِِ وَلِیّاً وَ حافِظاً وَ قائِداً وَ ناصِراً وَ دَلیلاً وَ عَیْناً حَتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً وَ تُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً... @shahidan_kerman
✍یک روز دیگر صبح دیگر دلدادگی آغاز شد ایام به کام است لبخند شما خلاصه همه خوبی هاست... 💢صبحتان لبریز از عطر شهدا... @shahidan_kerman
آتش زدن مسجد و قرآن... 🔹در۲۴مهر ۱۳۵۷ مردم انقلابی کرمان که برای بزرگداشت شهدای ۱۷ شهریور تهران و نخستین سالگرد شهادت سیدمصطفی خمینی در مسجد جامع کرمان حضور یافته بودند به دست عمال رژیم شاهنشاهی مورد ضرب و شتم قرار گرفتند و در جریان این واقعه دلخراش نخستین شهدای انقلاب اسلامی در کرمان محمد باقدرت جوپاری و غلامرضا یزدان شناس به فیض شهادت نائل آمدند. 🔸آتش زدن مسجد جامع کرمان و هتک حرمت قرآن از طریق عمال رژیم شاه در ۲۴ مهر سال۵۷ بر روند مبارزات مردم کرمان و دیگر استان‌ها در آن زمان تاثیر بسزایی داشت و سرآغاز مبارزات گسترده تر مردم کرمان در جریان پیروزی انقلاب شد و این فاجعه احساسات مذهبی مردم را جریحه دار و ماهیت ضددینی رژیم شاه را آشکار کرد. @shahidan_kerman
✍بابا عمو را کشتند... 🔹صبح ۲۴ مهر ۱۳۵۷ در وضوخانه مسجد جامع حاج محمد را دیدم و گفتم امروز قراره شلوغ کنند گفت امید ما به خداست... 🔸همان دم شنیدم که کولی ها حمله کردند محمد به طرف در رفت و دیگر بواسطه شلوغی او راندیدم ناگهان متوجه شدم کولیهاچرخ ها و موتورها را آتش زدند و بعد آجر و سنگ را از پشت بام به طرف مسجد پرت می کنند من که پسرم را نیز با خود به مسجد برده بودم در همان زمان شلوغی او را گم کردم بنابراین به دنبالش بودم که ناگهان دیدم از مسجد زخمی ها را بیرون می آورند و شنیدم که یک نفر شهید شده است. 🔹تصمیم گرفتم بطرف خانه بروم تا از پسرم خبری بگیرم که در همان لحظه پسرم را دیدم که رو به من فریاد می زد بابا عمو را کشتند گفتم کجا گفت مسجد از سرش خون می آمد... 🔸پیش خود گفتم شاید زخمی شده قصد داشتم اول پسرم را به خانه برسانم و بعد برگردم مسجد که در خانه چند نفر آمده بودند و خبر شهادت او را دادند اجازه دفن پیکرش را بعد از چند روز دادند مأموران به ما گفتندکه پارچه مشکی و بلندگو را زمان تشیع جنازه از روی ماشین بردارید و او را بدون شعار و بی سر و صدا در بهشت زهرای جوپار دفن کنید که او را همان جا غریبانه دفن کردیم. 💢راوی برادر شهید حاج محمد باقدرت... 🌹شهید حاج محمد باقدرت سال ۱۳۱۵ در جوپار به دنیا آمد قالیباف بود و سواد قرآنی داشت در سال ۱۳۴٠ ازدواج کرد پنج فرزند ۴ پسر و یک دختر داشت که آخرین فرزندش در روز شهادت پدر شش روزه بود. @shahidan_kerman
✍آن روز آتش و خون به روایت مادر شهید علی شفیعی از واقعه بیست و چهارم مهر سالروز به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان قسمت اول... 🔹با علی رفتیم مسجد جامع یک آقایی بنا کرد به حرف زدن اولین باری بود که اسم امام را شنیدم ما گوش می‌کردیم که جوانکی وارد شد و گفت لولیها دارند می‌آیند برای زد و خورد... 🔸ما نشنیده گرفتیم آن‌قدر نگذشت و باز کسی گفت مأمورها و لولی ها دارند می‌آیند اعلام کردند که درها را کلون بزنند گمانم مرحوم صالحی گفت در شبستان‌ها و صفه‌ها را بستند من از پنجره دیدم چندین نفر پاسبان و لولی رفتن روی بام و دورتادور ایستادند. 🔹پاسبان‌ها با لباس نظامی و لولی ها هم که لباس خودشان را پوشیده بودند که مثل کردها لباس می‌پوشند غُربتی و شرور بودند گردنه می‌گرفتند یعنی راهزن بودند از دیوار مردم بالا می‌رفتند برای خودشان نوچه داشتند و عباس پهلوان سردسته شان بود زنجیر پاره می‌کرد گاو می‌کشت برای آدم‌های شاه همیشه عده‌ای پشت سرش بودند. 🔸سر و صدایشان را از میدان مشتاق شنیدم بنزین پاشیدند روی موتور و دوچرخه مردم رو آتش زدند بوی لاستیک آمد توی مسجد بعد گاز انداختن میان ما یک بویی می‌داد که آدم غش می‌کرد دود سفید می‌داد و چشم‌ها را می‌سوزاند بعد بنا کردند به زدن مردم هم لولی ها می‌زدند و هم پاسبان‌ها وقتی نتیجه نگرفتند وارد مسجد شدند عده‌ای از زیر دست و پایشان در رفتند‌ آتش شعله کشید و گرفت سر و لباس مردم و فرش و زیلوی مسجد را عده‌ای از پنجره‌ها فرار کردند لولی ها می‌زدند جوان‌های ما مقابله می‌کردند ما شیون می‌کردیم. @shahidan_kerman
شهدای کرمان
✍آن روز آتش و خون به روایت مادر شهید علی شفیعی از واقعه بیست و چهارم مهر سالروز به آتش کشیدن مسجد جا
✍آن روز آتش و خون به روایت مادر شهید علی شفیعی از واقعه بیست و چهارم مهر سالروز به آتش کشیدن مسجد جامع کرمان قسمت دوم... 🔹چند نفر از مأمورها و لولی ها ایستاده بودند دم درها و می‌گفتند بگویید جاوید شاه اگر کسی می‌گفت چوب نمی‌خورد. 🔸مردم کفش و لباسشان را فراموش کرده بودند بعد تیراندازی کردند و باقدرت جوپاری را در صحن مسجد زدند پاسبانی از روی بام تیراندازی کرد و این بنده خدا را زد و وقتی با قدرت نقش زمین شد شیون مردم به آسمان هفتم رفت. 🔹من دیگر نفهمیدم چطور از مسجد زدم بیرون مردم یک طرف شعار می‌دادند و لولی ها طرف دیگر جنگ‌وگریز بود از چند طرف مسجد آتش شعله می‌کشید یا موتورها می‌ترکید. 🔸آمدم خانه و دیدم از علی خبری نیست برگشتم و تا پشت صفه پرس‌وجو کردم. 🔹کسی نمی‌دانست علی کجا رفته به خود گفتم بچه‌ام یا تیر خورده و یا زیر پا مانده و توی آتش سوخته ظهر بود که علی برگشت تا او را دیدم زدم زیر گریه... 🔸مأمورها مسجد را لاک و مهر کردند تا یکماه در مسجد بسته بود تا بالاخره در مسجد را باز کردند و مردم سرازیر شدند دیگر هر روز سخنرانی بود مردم شعار می دادند علی هم بین آنها بود تا اینکه امام آمد و انقلاب پیروز شد. 💢شایان ذکر است روایت مادر شهید علی شفیعی از واقعه ۲۴ مهر مسجد جامع کرمان در کتاب مثل علی مثل فاطمه ذکر شده است. @shahidan_kerman
✍خداوندا می‌خواهم که همچون شهدا مردانه به راه آنها قدم بردارم و تا آخرین قطره خون راه آنها را ادامه دهم می‌خواهم همچون دوستانم به سوسوی آن ستاره ای که نور امید به من بخشیده پر بکشم. 💢او را به مناجاتهای سوزناکش می شناسند مناجات هایی که توانست به واسطه ی آنها اذن دخول به بارگاه کبریایی حضرت حق را پیدا کند و در برابر دیدگانش پرده از اسراری بردارند که در تصوّرِ اهل دنیا هم نمی گنجد. @shahidan_kerman
✍دست‌نوشته سردار شهید محمدحسین یوسف الهی در فراق شهید حمیدرضا مظهری صفات قسمت اول... 🔹حمید جان سلام امیدوارم که زیر پایت را هم نگاه کنی و مرا به یاد آری این را قبول دارم که گناهانم مانند پرده ای جلوی رخسارم را گرفته و من نبودم و نیستم آنچه را که تو و دیگر دوستانمان دوستانم بودند و هستند فکر می کردید و فکر می کنید خدا داند و بس. 🔸از آن روزی که تو رفتی دیگر دلم سوخت علی (اشاره به شهید علیرضا مظهری صفات برادر شهید) آن روز بشکه باروت بود و اگر خود را کنترل نکرده بودم جرقه اش من بودم چقدر آرام خفته بودی و چقدر نورانی بودی. 🔹آن چند شب یادت هست که خسته بر می گشتی نماز شب می خواندی تا صبح شود و بعد چای درست می کردی و ما را بیدار می کردی که بلند شوید صبحانه بخورید تو در دنیا همان را جمع کردی که به درد آخرتت می خورد. 🔸حمید عزیز گلویم انتظار دست هایت را می کشد و پاهایم انتظار لگدهایت روی زمین فوتبال قبل از عملیات آنجا که شما را برای گردان می بردم یادت هست با سید موسوی رحمت اللّه به تو در ماشین چه گفتم. 🔹باور کن وقتی خبر شهادتت را به سنگرها بردم هیچ کس باور نکرد و من آن قدر کفری شده بودم که آن روز نزدیک بود از بغض بترکم و هرچه را دم دستم بود به اطراف پرت کنم. 🔸در هر حال به سوی معبودت پر کشیدی و چه زود و سبکبال و شاهدی که تا امروز که برایت می نویسم فوتبال بازی نکردم. 💢منبع کتاب حسین پسر غلامحسین... @shahidan_kerman
شهدای کرمان
✍دست‌نوشته سردار شهید محمدحسین یوسف الهی در فراق شهید حمیدرضا مظهری صفات قسمت دوم... 🔹هر وقت می خواهم کاری را شروع کنم جایت را خالی می بینم بچه ها همه تو را درک کرده بودند همه آن ها که با تو بودند و همچون مادری برای سنگرشان بودی و وقتی رفتی احساس یتیمی می کردند و خدا این مصیبت را به آنان سبک کرد. 🔸حمید جان آن وقت که بچه بودم با هم به مسجد می رفتیم برای قرآن وقتی کمی از آن موقع گذشت با هم همکلاسی بودیم و هم فوتبالی و وقتی بزرگ تر شدیم در چادر شکار تانک پاسگاه زید گیلان غرب و فکّه و دیگر نبودی بودی ولی از من جدا بودی به هر حال همیشه با هم بودیم. 🔹در آن دنیا مرا فراموش نکنی ای پاک و ای کوچولوی بزرگوار و ای هادی سربازان امام زمان عجل الله در عملیات والفجر یک... 🔸و شهید مظهری صفات درجه ات متعالی باد. 🌹آدرس مزار مطهر شهید علیرضا مظهری صفات گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۵ شماره ۴۱... 🌹آدرس مزار مطهر شهید حمیدرضا مظهری صفات گلزار شهدای کرمان قطعه ۱ ردیف ۵ شماره ۴۲... @shahidan_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍روایت اولین شهید حادثه خونین مسجد جامع در کرمان شهید محمد باقدرت جوپاری... @shahidan_kerman
✍مغناطیسی به نام عبدالمهدی... 🔹صحبت‌کردن از شهدا و اخلاص آنها هیچ‌وقت تکراری نمی‌شود اصلاً کسانی که اخلاص دارند را خداوند خودش بزرگ می‌کند. 🔸شهید عبدالمهدی مغفوری یکی از چهره‌های محبوب بود پر از اطلاعات نفوذ کلامش گره‌ها باز می‌کرد و طهارت روح از او یک چهره عارف و مردی متقی ساخته بود. 🔹با نفس مسیحایی خمینی کبیر بر کالبد شهر نگین‌هایی از جنس یاقوت و مرجان روی انگشتری انقلاب سر برآوردند و در صفحه گیتی نقش خاتم زدند. 🔸یکی از آن دردانه‌های زمانه عبدالمهدی مغفوری بود زبان گیرایی داشت هر جا که بود عده‌ای را گرد خودش جمع می‌کرد. 🔹مغفوری چنان قدرت جذب‌کنندگی‌اش بالاست که انگار مغناطیس را با عبدالمهدی معنا می‌کنند. 🔸مزار شلوغش سنگ صبور دل‌های خسته و جان‌های خسته‌تر است باید کرمانی باشی و مرتب به گلزار شهدای کرمان سر بزنی تا از عمق جان درک کنی مغفوری کیست و چرا هنوز پروانه‌ها گرداگردش فراوان‌اند. @shahidan_kerman
✍خاطرات حاج حسین صالحی پدر شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی از واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان قسمت اول... 🔹نمی دانم چه بنویسم و از کجا و از کی بنویسم زیرا اکنون جوانانم نیستند در برم اما آنکه داده امیدم خالقم بود که هر چه هست از اوست می خواهم آنچه به یادم مانده از گذر عمر اندر روزگار بنویسم تا که ماند بعد از آنکه نبود جسمی و روانی اما نمی خواهم از خود بنویسم بلکه از بقیه عمر که دارای شمشادهای برومندی را در راه خدا دادم از آنها بنویسم. 🔸لذا از ۲۴ مهر ماه ۵۷ شروع می نمایم روزی که جلسه سخنرانی در مسجد جامع کرمان بود و امت حزب الله در آن مسجد جمع شده بودند که به سخنان خطیب انقلاب گوش فرا دهند و خانواده من هم طبق معمول عیال و سه پسرم و دختر کوچکم محمدرضا مهدی سعید و سعیده در این سخنرانی مسجد شرکت نمودند و من هم به اداره رفتم و چون اداره در اعتصاب بودند با آنها بودم که حدود ساعت ۱۰ صبح خبر رسید افراد سازمان امنیت و پلیس به مسجد جامع حمله نموده و مسجد را آتش زدند. 🔹من که خبر داشتم خانواده ام در مسجد هستند خودم را با دوچرخه ای که هر روز به اداره می رفتم به اطراف مسجد رساندم از هرطرف که خواستم وارد مسجد شوم نگذاشتند تا اینکه بعد از یکساعت از در داخل بازار وارد مسجد شدم. 🔸از مردم و امت حزب الله هیچکس جز تعداد زیادی کفش و چادر در صحن مسجد دیده نمی شد و از فرزندانم خبری نبود خود را به خانه رساندم تا بلکه آنها را در خانه بیابم متأسفانه در خانه هم نبودند اتومبیل را سوار شدم به هرجا که امید می دادم آنجا باشند سر زدم شهربانی کلانتری زندان پادگانها ولی اثری از آنها ندیدم. @shahidan_kerman
✍خاطرات حاج حسین صالحی پدر شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی از واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان قسمت دوم... 🔹تا حدود ساعت یک بعدازظهر هنگام بازگشت از دور در پیاده رو خیابانی که به طرف میدان فابریک کرمان می رفت هیکل پسربچه ای را دیدم که حدس زدم بایستی فرزندم باشد خود را به او رساندم دیدم مهدی ام است او که مرا دید شروع به گریه بلند کرد مثل کسی که عقده اش باز شده باشد و هرچه از او سراغ مادر و دیگر فرزندانم را می گرفتم او بیشتر گریه می کرد تا او را به منزل بردم و پرسیدم پدر چه شده است آنها کجایند. 🔸بعد گفت بابا موقعی که حمله کردند به مسجد و بنا کردند مردم را زدن من مادر و برادرانم را گم کردم دم درب مسجد پاسبانی با باتوم بنا کرد من را زدن وقتی که پشت و بدن او را نگاه کردم دلم آتش گرفت دیدم بدن فرزندم از ضرب باتوم سیاه شده است و گفت خبری از آنها ندارم. 🔹به او گفتم مهدی جان کنار تلفن بشین من می روم دنبال آنها و اگر تلفن زدند آدرس بگیر تا من بروم دنبالشان دوباره به سمت مسجد رفتم باز هرچه گشتم آنها را ندیدم مجددا به خانه آمدم که مهدی گفت بابا بی بی مادر فرزندان سیده هستند تلفن زدند و گفتند من و رضا و سعید و سعیده در خانه ای در کوچه کنار مسجد جامع با تعدادی دیگر از مردم قایم شدند. 🔸گفتند شما کفش چادر برای ما بیاورید و ما را بخانه ببرید لذا فوراً با وسایل خود را به آن خانه رساندم و آنها را سوار کرده و با چند نفر دیگر به خانه برگشتم و از آن روز هر جا که جلسه ای بود رضا و مهدی و مادرشان بودند. @shahidan_kerman
✍خاطرات حاج حسین صالحی پدر شهیدان محمدرضا و مهدی صالحی از واقعه آتش سوزی مسجد جامع کرمان قسمت سوم... 🔹تا یک روز عصر که من اداره بودم رضا و مهدی و محسن و محمد باقریان پسرخاله شان آمدند اداره تا آن روز هنوز عکس شاه بر دیوارها نصب بود و این چهار نفر هر چه عکس شاه بر دیوار اطاقهای اداره بود کندند و شکستند و رفتند. 🔸فردا صبح که کارکنان آمدند دیدن عکسها کنده شده و شکسته اند به تحقیق برآمدند که چه کسی اینکار را کرده موفق نشدند آنها را شناسایی کنند آنها اعلامیه های حضرت امام را پخش می کردند. 🔹تا یک شب قرار بود با چندین نفر با یک وانت مجسمه شاه سوار بر اسب میدان آزادی فعلی کرمان را پایین بکشند ساعت حدود یک بعد از نصف شب بود که چندین نفر با هم اقدام به بستن سیم بکسل به اسب نمودیم. 🔸ناگهان ماموران گشت شبانه از دور پیدا شدند راننده وانت از ترس حرکت کرد هنوز سیم بکسل به اسب محکم نشده بود به پای اسب گیر کرد و پای اسب کنده شد همه فرار کردند اما روز بعد کسی متوجه کنده شدن پای اسب نشد. 🔹شب بعد ساعت یک بعد از نصف شب آن مجسمه و دو مجسمه دیگر شاه خائن به زیر کشیده شد مجسمه میدان ژاندارمری را با بکسل کردن به اتومبیل به درب مسجد جامع رساندیم که وقت اذان صبح بود و نماز گزاران که آمدند خیلی خوشحال شدند و آن را همانجا آتش زدند. 🔸روزها با شرکت در راهپیمایی می گذشت تا رهبر عظیم الشان انقلاب حضرت امام آیت الله خمینی از پاریس به وطن بازگشتند روزهای شادی و خوشحالی تا پیروزی انقلاب اسلامی ۲۲ بهمن ادامه پیدا کرد. @shahidan_kerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روایت کرامت روایت شهید حاج قاسم سلیمانی و شهید علی الکَرکی فرمانده شهید حزب الله از بشارت و کرامت حضرت زهرا سلام الله علیها در جنگ ۳۳ روزه لبنان... @shahidan_kerman
✍السلام علیک یا فَاطِمَةَ الزَّهرا سلام الله علیها... 🔹بیا بانو و مثل سابقم کن 🔸برای خادمی ات لایقم کن 🔹شفاعت کن که قلبم پاک گردد 🔸و همچون شیعه هایت عاشقم کن 💢شب چهلم و دوم گرامیداشت یاد شهید عباس ملا حسینی هدیه به روح مطهر و ملکوتی اش صلوات... @shahidan_kerman