eitaa logo
کانال‌رسمی‌شهید‌بابک‌نوری‌و شهیدمصطفی‌صدر‌زاده❤️
6.7هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
6.5هزار ویدیو
43 فایل
○•|﷽|•○ ❁کانال‌رسمی‌مصطفی‌بابک‌قلبها❁ بزرگترین‌کانال‌رسمی‌شهیدان!):-❤️ 🔹💌شهید مصطفی صدر زاده! 🔹💌شهید بابک نوری هریس! 🌸ڪانال‌ٺحٺ‌مدیریٺ‌مسٺقیم #خانواده‌شہیدان فعاݪیٺ‌دارد🌸 حالا‌که‌دعوتت‌کرده‌بمون!🦋 تبادل @khoday_man8 تبلیغات هم پذیرفته میشه 🌸
مشاهده در ایتا
دانلود
🍄رمان جذاب 🍄 قسمت ۶۱ یک هفته ای میشد که نتونسته بودم یک دل سیر حاج مهدوی رو ببینم. تصمیم گرفتم بعد از نماز، گوشه ای از میدون کمین کنم و هروقت راه افتاد دنبالش کنم!این کار با وجود تمام اضطرابش، کمی ازترسها ونا آرومیهام رو التیام میداد. 🍃🌹🍃 چادرم رو از سرم در آوردم و داخل کیفم گذاشتم.هنوز عادت نداشتم که همه جا با چادر باشم.ولی وقتی از سرم درآوردمش حس بدی بهم دست داد. دلم شور افتاد. خودم رو توجیه کردم که اگه با چادر باشی ممکنه واسه حاجی جلب توجه کنی بشناستت!! مهم اینه که موهاتو پوشوندی و آرایشت غلیظ نیست!!اینها رو به خودم گفتم ولی قانع نشدم.خواستم دوباره چادرم رو از کیفم در بیارم و سرم کنم که متوجه شدم خیلیها حواسشون به منه.یک حس دیگه ای  بهم نهیب زد بیشتر از این، چادر رو به سخره نگیر.!!! اگه این جماعت ببینند که چادری رو که داخل کیفت گذاشتی، دوباره بیرون میاریش صورت قشنگی نداره! 🍃🌹🍃 حاج مهدوی طبق معمول، با دسته ای از جوانان،  بیرون مسجد مشغول گپ زدن شد.اما اینبار خیلی سریع ازشون جدا شد.و گوشه ای از خیابون کنار پژویی ایستاد و تا سوییچ رو از جیب کیف دستی اش در آورد به سمت خیابون دویدم تا تاکسی بگیرم !گوشه ای دور تر ایستادم.او چند دیقه ی بعد از پارک در اومد و حرکت کرد . خیابان این محل بخاطر باریک بودنش همیشه  ترافیک بود.به اولین تاکسی ای که کنار پام توقف کرد گفتم : -دربست. وقتی پرسید : -کجا؟ گفتم: -اون لطفا اون پژو رو تعقیب کنید. راننده با تعجب از آینه ی ماشینش نگاهم کرد و پرسید: -ببخشید آبجی، قضیه ناموسیه یا کاراگاهی؟! من با بی حوصلگی گفتم : -هیچ کدوم آقا.لطفا گمش نکنید. او هنور نگران بود.پرسید: -شر نشه برام.! با کلافگی گفتم: -نه آقا شر نمیشه لطفا حواستون به ماشین باشه گمش نکنید. خودم هم چهار چشمی حواسم به ماشین او بود. 🍃🌹🍃 دقایقی بعد در نزدیکی خیابانی در محله های جنوب تهران توقف کرد وپیاده شد. سراغ صندوق  عقب رفت ومقدار قابل توجهی کیسه و خرت و پرت بیرون آورد و به سمت کوچه های باریک حرکت کرد. من هم سریع با راننده حساب کردم و با فاصله ی قابل توجهی تعقیبش کردم. او با قامتی صاف و پرابهت در کوچه پس کوچه ها قدم برمیداشت و من با هول و ولایی شیرین و عاشقونه از دور دنبالش میکردم وغرق شادی و هیجان میشدم. قسم میخورم پرسه زدن در بهترین خیابونها و بهترین تفرج گاههای دنیا برام لذت بخش تر از تعقیب این مرد نبود. 🍃🌹🍃 بالاخره وارد کوچه ای بن بست شد و زنگ خانه ای رو به صدا درآورد. انتهای کوچه ایستاده بودم و با احتیاط و اضطراب نگاهش میکردم.چند دقیقه ی بعد مردی از چهارچوب در بیرون اومد و حسابی او رو تحویل گرفت وتعارفش کرد که داخل بره.ولی او قبول نکرد و بعد از تحویل کیسه ها، با صدایی نسبتا اروم مشغول حرف زدن شد. مرد که به گمونم حدودا پنجاه یا شصت ساله بنظر میرسید با ادب ومتانت سر پایین انداخته بود و گوش میداد.خیلی دلم میخواست میشنیدم چه میگوید ولی از اون بیشتر دلم میخواست این مکالمه طولانی تر بشه تا من وقت بیشتری برای نظاره کردن این تابلوی مسیحایی داشته باشم! او غافل از حضور من با او حرف میزد و من در رویاهای خودم تصورمیکردم که اگر جای اون مرد من مخاطبش بودم چی میشد؟ ! 🍃🌹🍃 مشغول دید زدن او بودم که متوجه صدای قدمهایی ناموزون شدم. سرم رو برگردوندم و دیدم مردی جوان تلو تلوخوران نزدیکم میشه. ایستادن در اون نقطه کمی شک برانگیز بود.باید یا داخل کوچه میشدم یا راه رفته رو برمیگشتم. مرد هیز و بد چشم که از دور با نگاهش میخ من بود به طرفم اومد و من تصمیم گرفتم راه رفته رو برگردم.. با قدمهایی تند بی آنکه او را نگاه کنم راهم رو کج کردم و رفتم.ولی او دنبالم راه افتاد.!! قلبم نزدیک بود از جا بایستد.ساعت نزدیک ده بود و کوچه ها خلوت وتاریک.! گم شده بودم.هرچه میگشتم راه خیابان اصلی رو پیدا نمیکردم و از کوچه ای به کوچه ای دیگه میرسیدم. و این حالم رو بدتر و وحشتم رو بیشتر میکرد.یک لحظه با خودم تصمیم گرفتم که سرم رو برگردونم به سمت اون مرد لات بی سروپا و با جیغ و فریاد فراریش بدم ولی نمیتونستم، چون ممکن بود حاج مهدوی صدام رو بشنوه و از خودش بپرسه این دختر، در این وقت شب اینجا چیکار میکنه؟ ! نه! او نباید پی به این رازم میبرد. خودم رو سپردم دست خدا.زیر لب آیت الکرسی میخوندم و خدا خدا میکردم یکی پیداش شه. چیزی که بیشتر منو میترسوند سکوت این مردک بود.مدام این تصویر در مقابل چشمانم ظاهر میشد که او از پشت منو خفت میکنه ودرحالیکه یک چاقو زیر گلوم گذاشته ….حتی فکرش هم چندش آور و وحشتناکه.پس نباید او به من میرسید.با تمام توانم به سمت انتهای کوچه دویدم اما..صدای دویدن او هم در گوشم پیچید. 🍁🌻ادامه دارد… نویسنده: .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بســـم الله الرحــمن الـــرحـــیم♥️
- صبحم بھ طلوعِ - دوستت‌ دارم توست˘˘! - ˼♥️˹ ــــ ـ بِھ‌نٰامَت‌ یا حــی یا قیــوم 🌸 ۱۰۰ صلوات روزانه هدیه به امام زمان عج ❤️ @shahidanbabak_mostafa🕊
زیارت عاشورا به نیابت از شهید دانیال رضا زاده♥️
Ali-Fani-Ziyarat-Ashoura.mp3
11.65M
زیارت عاشورا🌸 به نیابت از شهید دانیال رضا زاده♥️
: راضی بودن به خواست خداوند غم و اندوهت را از بین میبرد..♥️! غررالحکم،حدیث۳۹۸۶- @shahidanbabak_mostafa🕊
آمد به خط فاطمیون سر بزند کھ شب شد ، گفتیم لابد میرود یک جایـے دور از هیاهوی رزمنده‌ها استراحت کند ، کفش هایش را گذاشت زیر سرش گوشه اتاق دراز کشید، خودمان خجالت کشیدیم اتاق را خلوت کردیم کھ چند ساعت استراحت کند :)🌱 @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌‌‌‌‌‌‌‌من‌بهشتم‌همه‌در‌دیدنُ‌خندیدنِ‌توست؛ تا‌تو‌باشی‌نشوم‌خیره‌به‌لب‌های‌کسی..♥️! @shahidanbabak_mostafa🕊
دِلَـم‌ڪه‌تَنـگ‌می‌شَود‌نَظـربہ‌مـٰاھ‌مـیکنم دَرون‌ِمـٰاھ‌ِنیـمہ‌شَب‌تـورا‌نگـٰاه‌میڪُنَم 💗 @shahidanbabak_mostafa🕊
میگفت.. اگر صراط مستقیم میجویی بیا از این راه مستقیم تر وجود ندارد؛ و آن هم حب حسین‌ علیه‌السلام است.. 🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
همه چیز و همه چیز ؛ برای خدا باشد! حتی چشمایت..♥️! 🌿 @shahidanbabak_mostafa🕊
سلام بچه ها عاقبتتون بخیر🌱^ یه چیزی عرض کنم خدمتتون... لطفا بزرگوارانی که لطف میکنند و توی ختم های قرآنی که میزاریم شرکت میکنند حتما حتما جزی که برمیدارن رو بخونن چون در صورتی که خونده نشه اون قرآن ختم نمیشه و به گردنشون هست.🌸 معمولا ختم هایی که میزاریم یک هفته زمان داره واسه خوندن...پس یه جور برنامه بریزید که توی این یک هفته تمومش کنید . مثلا میتونید روزی یک حزب بخونید هم سبک تر هست و هم اینکه توی چهار روز اون جز رو تموم میکنید...🌻 بستگی به قرآنی داره که میخونید بعضی ها سه حزب داره هر جز بعضی ها چهار حزب☺️ پس حتما حتما این نکته رو رعایت کنید تا مشکلی پیش نیاد... التماس دعا🤲🏻💛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محمدعلی بغلم بود. جلوی آینه‌شمعدان سر طاقچه ایستاده بودم، درحالی‌که با تو تلفنی حرف می‌زدم، فاطمه شکلک درمی‌آورد و محمدعلی غش‌غش می‌خندید. بغض کردی: «سمیه، تو رو به خدا دیگه این کار رو نکن! خیلی اذیت می‌شم وقتی صداش هست و خودش نیست!» ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ای صفای قلب زارم هر چه دارم از تو دارم.. تا قیامت ای رضا جان سر ز خاکت بر ندارم.. منم خاک درت غلام و نوکرت.. مران از در مرابه جان مادرت.. علی موسی الرضا علی موسی الرضا علی موسی الرضا.. خادم امام رضا رئیس‌جمهور شهید ابراهیم ریسی ♥️ @shahidanbabak_mostafa🕊
سال ۹۲ انتخابات که حسن کلید برنده شد من مشهد بودم ساعت ۳ شب حرم بودم دیدم آقای رئیسی اومد زیارت کرد رفت یه گوشه و نماز شب خوند آخه کدوم کاندیدی بعد از رای گیری شب رأی گیری میاد اینقد راحت بی ریا نماز شب میخونه تا کسی شهید نبود شهید نمی شود ..
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت که اتفاقی نیست رفیق حتی یه ذره هم بوی دنیارو گرفته باشی ولت میکنه ؛میگه : برو بچسپ به همون دنیای فانی و تعلقاتش..💔! @shahidanbabak_mostafa🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊🌸نمازجماعت‌همیشه‌صف‌اول‌می‌ایستاد همیشه‌توی‌جیبش‌مهروتسبیح‌تربت‌داشت گاهی‌وقت‌ها‌که‌به‌هر‌دلیلی‌توی‌جیبش‌نبود موقع‌نمازدرحسینیه‌پادگان‌د‌نبال‌مهر‌تربت‌می‌گشت وقتی‌که‌پیدا‌می‌کرداین‌شعررازمزمه‌می‌کرد: {تاتوزمین‌سجده‌ای،سربه‌هوا‌نمی‌شوم...}🤍🥲 @shahidanbabak_mostafa🕊
-میگفت‌: همه‌فکرمی‌کنندچون‌گرفتارند، به‌خدانمی‌رسند ؛ اما‌چون‌به‌خدانمی‌رسند،گرفتارند(:🫀 -میرزا‌اسماعیل‌دولابی- @shahidanbabak_mostafa🕊