🍃🌹
#خاطرات_شهدا
💠 عاشــقِ آلبــــالو بود
🔻دو سه تا صندوق گرفتم
برایش شربت و مربا درست کنم.
خودش نشســت کنارم
و درشت هایش را سوا کرد.✨
ازم خواست برایش فریز کنم
که #زمستان هم داشته باشیم...
🔻آلبالوها توی فریزر بود
ولی محسنــم...🕊
راوے 👈 همسر شهید
#شهید_محسن_حججے🌹
#شادے_روحش_صلواتــــــــ
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
💢 یک روز به پسرم گفت:«دعا کن شهید شوم و مثل مادرم حضرت زهرا(س) گمنام بمانم. به همین دلیل سه سال و نیم گمنام بود.
💢الان هم اگر آمده به خاطر بی قراری ما بوده است خودش خیلی دوست داشت پیش حضرت زینب(س) بماند. گوشت و خونش را در سوریه گذاشت و استخوانش را برای ما آورد که این هم برای ما افتخار است.
#مدافـــع_حــــرم
#شهیـــد_سیدجلال_حبیباللهپور 🌹
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 👈 دری از درهای #بهشـــت ✨از این قبر مطهر، دری به بهشت باز میشه !!! 🎆تصویر باز شود👆👆 🍃🌹↬ @sha
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
❤️ #دریا_دل_عاشق
▫️همراه سردار رفته بودیم اصفهان، مأموریت. موقع برگشتن بردمان تخت فولاد، به گلزار #شهدا که رسیدیم، گفت :
▫️بچهها، دوست دارین، دری از درهای بهشت رو به شما نشون بدم؟!
▫️گفتیم : چی از این بهتر، سردار!
▫️کفشهایش را درآورد، وارد گلزار شد، یک راست بردمان سر مزار #شهید_حسین_خرازی [شهید #دفاع_مقدس]، با یقین گفت :
▫️از این قبر مطهر، دری به بهشت باز میشه.
▫️نشستیم، موقع فاتحه خواندن، حال و هوای سردار تماشایی بود. توی آن لحظهها، هیچ کدام از ما نمی دانستیم که این حال و هوا، حال و هوای پرواز است؛ به ده روز نکشید که خبر آسمانی شدن خودش را هم شنیدیم.
🔻وصیت کرده بود که حتماً کنار شهید خرازی دفنش کنند. دفنش هم کردند. تازه آن روز فهمیدیم که بنا بوده از اینجا در دیگری هم به بهشت باز بشود!
#شهید_سانحه_ی_هوایی
#شهیـــد_احمــــد_کاظمــــی🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌹🍃
#خاطرات_شهـــــدا
💖 اوایل زندگیمان به من گفت، که من یک نظامی هستم، یک پاسدار هستم، برای دفاع از اسلام، برای دفاع از کشور هرجایی باشد می روم و جانم را هم در این راه می دهم.
🔻من وقتی خبر شهادت را شنیدم ، دیدم او به اعتقاداتش که از روز اول زندگی همراهش بود همیشه پایبند بود و در این راه جانش را هم داد.
راوی 👈 همسر شهید
#شهید_حاج_فریدون_احمدی🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
💠رفتم به طرف جزیره مجنون، چند نفر از بچه های رفسنجان را دیدم و نشانی سید را از آن ها پرسیدم. یك چادر نشانم دادند و گفتند سید آن جا خوابیده.
🔹رفتم توی چادر، سید به حالت سجده خوابیده بود و بچه ها می گفتند: چند ساعت است كه در همین حالت خوابیده.
زدم به پایش و گفتم چه خبرته، چه قدر می خوابی... ؟
🔹وقتی كه بلند شد، بوسیدمش و پرسیدم: چه كار كردی كه این قدر خسته شدی ؟
🔹گفت: سه شبانه روز با یك تیوپ داخل آب هور شنا كردم تا مسیر حمله بچه ها رو پیدا كنم، بالاخره هم پیدایش كردم.
#شهیـــد_سید_حمید_میرافضلی🌺
《ســــالــــروزولادتــــــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
💠 پدرم یک بار در سال 63 به مناطق درگیری کردستان در شهر «بانه» رفت و با نیروهای حزب «کومله» درگیر شد و به اسارت آنها درآمد.
🔹آنها پدرم را پس از گذشت حدود سه تا چهار ماه از اسارتش، در فصل زمستان و در برف سنگین کردستان و بدون لباس و کفش رها کردند.
🔹پدرم پاسدار بود و در مدت اسارتش به هیچ وجه این مسئله را بازگو نکرد چون اگر ضدانقلاب پاسدار بودندش را میفهمیدند قطعا به طور معمول که سر پاسداران را میبریدند سر او را نیز از تنش جدا میکردند.
🔹پدرم فرمانده یکی از گروهانهای «گردان ادوات» «تیپ 2 قائم آل محمد (ص)» سمنان بود و روزی که خبر تولدم را میشنود خیلی خوشحال میشود و چون شیرینی پیدا نمیکند، به جای شیرینی، خرما پخش میکند.
🔹قبل از این که برای دیدن من به مرخصی بیاید، به خط مقدم میرود تا وظایف خود را قبل از مرخصی انجام بدهد که ناگهان نیروهای دشمن بعثی حمله میکنند و دست و پای پدرم در حین درگیری بر اثر اصابت گلوله خمپاره قطع شده و شهید میشود.
راوی 👈 محمد مجیدزاده
#شهید_محمد_تقی_مجیدزاده🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
🔴 #فرمانده_شهیدی_که
#پایان_جنگ_را_پیش_بینی_کرد
▫️روزی شهید «سیدعلی حسینی» به من گفت: از شواهد و قرائن این طور برداشت می شود که تا 6 ماه دیگر جنگ تمام می شود.
▫️به «سیدعلی» گفتم: خالی می بندی. اگر واقعیت را می گویی گفته ات را بنویس و امضاء کن.
▫️«سیدعلی» همین مطالب را در دفترم نوشت و امضاء کرد. بعد از مدتی به شهادت رسید و دقیقاً بعد از 6 ماه جنگ تمام شد.
راوی 👈 سردار محمدباقر قالیباف
#سردار_رشید_اسلام
#شهیـــد_سیدعلی_حسینی🌺
《ســــالــــروزشهــــادتــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
▫️زمانی که هادی در بازار آهن فعالیت میکرد، همیشه دست خیر داشت، خصوصاً برای هیئتها بسیار خرج میکرد.
▫️هادی میگفت باید مجلس امام حسین (علیه السلام) پر رونق باشد، باید این بچهها که هیئت میآیند خاطره خوشی داشته باشند.
▫️هربار که برای هیئت و یا کارهای فرهنگی مسجد احتیاج به کمک مالی داشتیم اولین کسی که جلو میآمد هادی بود. همیشه آماده بود برای هزینهکردن.
▫️یکبار به هادی گفتم :
از کجا این همه پول میاری؟ مگه توی بازار چقدر بهت حقوق میدن؟
▫️خندید و گفت : از خدا خواستم که همیشه برای این طور کارها پول داشته باشم. خدا هم کمکم میکنه.
▫️پرسیدم : چطوری؟
▫️گفت : باید تلاش کرد. برای اینکه برخی خرج ها رو تأمین کنم، بعد از کار بازار آهن، با موتور کار میکنم. بار میبرم، مسافر و...خدا هم توی پول ما برکت قرار می ده.
#هدایت_تا_شهادت
#شهید_محمد_هادی_ذوالفقاری🌺
بر سر مزار 👇👇
#شهید_سید_احمد_پلارک
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
🍃🌹
#خاطرات_شهـــــدا
🔴 درکارخیرحاجت هیچ استخاره نیست
▫️درد و رنج مردم اذیتاش میکرد. هرگز بیتفاوت نبود. همیشه در حال جهیزیه دادن به یک خانواده نیازمند بود؛ به خصوص دختران شهدا.
▫️به فقرا و نیازمندان میرسید و کمک به ساخت مسجد میکرد. برای بچههای بیسرپرست مکانی درست کرده بود که تا چندین سال بعد از شهادتش نمیدانستم.
▫️اگر میخواست پولش را جمع کند، یکی از ثروتمندترین افراد میشد، ولی همین که انقلاب شد، مغازهاش را تعاونی وحدت اسلامی کرد. از جیبش میگذاشت تا جنسها را ارزانتر به مردم بدهد.
#سردار_شهید
#شهیــد_سید_مجتبی_هاشمی🌺
____✨🌹✨____
🆔 @shahidane1
#خاطرات_شهدا
#شهید_یدالله_کلهر
.
یکی از همرزمان شهید یدالله کلهر میگوید:
_شبی با بچهها صحبت از خاطرات بود و هرکس مطلبی بیان میکرد. شهید کلهر هم حضور داشت. چون دیر وقت بود او گفت بچهها بروید بخوابید که نماز صبحتان قضا نشود. همه که رفتند از من خواست به اتاقش بروم. وقتی به اتاق او رفتم، یک مفاتیح از کشوی میزش درآورد و گفت: برایم زیارت عاشورا بخوان.
زیارت را که شروع کردم، سرش را به سجده گذاشت و در حال سجده، شانههایش از گریه تکان میخورد. نیم ساعت دعا طول کشید. دیدم هنوز در سجده است. به حال خود رهایش کردم و از اتاق بیرون آمدم. صبح که برای نماز بیدار شدم، دیدم حاج یدالله هنوز در سجده است و گریه اش بلند است...
.
#شهدا را یاد کنیم با یک صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#خـــاطرات_شهدا
یک روز ابراهیم را در بازار دیدم که دو کارتن بزرگ روی دوشش بود !
گفتم ، آقا ابراهیم برای شما زشته !!! ، این کار بار برهاست نه شما ! ،
نگاهی کرد و گفت ،
نه این برای خودم بهتره ، مطمئن میشوم که هیچی نیستم !!
گفتم ، کسی شما رو اینطور ببینه خوب نیست ، تو ورزشکاری و....
ابراهیم خندید و گقت ،
ای بابا ،
همیشه کاری کن که خدا تو رو دید خوشش بیاد نه مردم...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#خاطرات_شهدا
وقتی به منزل ابراهیم رفتیم
بعد از تعارف معمول ، ابراهیم شروع به صحبت کرد و گفت ،
استاد ( علامه جعفری ) ما توی جبهه به خیلی از مسائل یقین پیدا می کنیم !!
بعد دستش را شبیه یک دایره کرد و گفت ،
اگر دنیا مثل کُره باشد ، امام زمان (عج) مانند این دست های من به دنیا احاطه دارد.
خداوند نیز بر تمام دنیا شاهد و ناظر است...
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم۲
« اللّٰهُمَّ عَجِّلْ لِوَليِّٖكَ الْفَرَج »
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
به یاد شهیدان #سید_ابراهیم_اسماعیل_زاده 🕊❤️🕊 و #سید_حسین_اسماعیل_زاده 🕊❤️🕊
🌺🌸#خاطرات_شهدا🌷
🇮🇷 دو شهیدبا پلاک های ۵۵۵ و ۵۵۶ 🇮🇷
🌺طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد...
🌺یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
🌺لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگري را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت,
🌺معلوم بود که شهيد دراز کش مجروح شده بوده است. خوب، پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.
🌺555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.
🌺اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است...
🌺پدری سر پسر را به دامن گرفته است... شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر..
🌺پدر و پسری که با هم شهید شدند
🌺تا ابد مدیون خون شهداییم🌺
🌹 شادی روح شهدا صلوات 🌹
@hemmat_hadi
❣ #خاطرات_شهدا
#شهید_همت
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج #همت دربارهی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو
🌸⇜حاجیگفت: وقتیتوی #پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر #کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: #بریده_ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت #مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا #تسویه_حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
❣ #شهید_ابراهیم_همت
❣ شادی روحش #صلوات
@shahidane1
😍😘:
#خاطرات_شهدا
خط شلوغ شده بود
عراق خط را به آتش بسته بود. یک بسیجی از سنگر اصفهانی ها بیرون آمد ، تا بیرون آمد ، ترکش خورد.
آتش سنگین بود ، کسی به سمتش نمی رفت.
از این سمت من و حاج مجید و از سمت اصفهانی ها حاج حسین خرازی به سمت بسیجی دویدیم.
حاج حسین با آن دست نصف اش و دست دیگرش سر بسیجی را بلند کرد ، سر بسیجی را روی نیمه دستش گذاشت و با دست دیگرش صورت او را نوازش می کرد.
این صحنه عین روز جلو چشمانم است !!
می گفت ، داد !ا گوش بگیر. من فرمانده ات هستم. من حاج حسین هستم.
برو... نگاه دورو برت نکن... برو.... میگم نگاه نکن ، برو...
ناگهان بسیجی سرش به سمتی خم شد و شهید شد !!!
مدتها بعد حاجی را دیدم گفتم ، حقیقتش من چیزی توی دلم هست می خواهم از شما بپرسم ، باید خودتان برایم بگویید.
جریان شهادت آن بسیجی را گفتم.
در لحظه یک گلوله اشک از چشم حاج حسین سُر خورد و پائین آمد. گفت ،
من خودم این صحنه برایم پیش آمد.
روزی که دستم قطع شد ، بالا رفتم ، احساس می کردم دارم به سمت یک معبر نور می روم ،
یکی از من پرسید حاج حسین لشکرت را چی کار می کنی؟
تا نگاه پشت سرم کردم ، پائین افتادم !!
به این بسیجی به زبان خودمان می گفتم ،
خنگ نشی برگردی به دنیا .. برو... برو...
#سردارشهیدحاچ_حسین_خرازی
راوی : سردار مجتبی مینایی فرد
📕 همین نزدیک
@shahidane1
#خاطرات_شهدا🌷
🔹همه فرماندهان و مربیان جمع شده بودند.
🔸سردار اباذری گفت:«تو سوریه عرصه به نیروهای مقاومت تنگ شده. اونجا کسایی رو نیاز داره که شجاع و جسور باشن و بشه روشون حساب کرد.»
🔹اسفند 94 بود. برخی از فرماندهان و مربیان ثبتنام کردند. قرار بود در تعطیلات عید نوروز به سوریه اعزام شویم.
🔸عدهای به دلیل شرایط خانوادگیشان منصرف شده بودند و نام ده نفر در لیست نهایی اعزام قرار گرفته بود.
🔹لیست را که نگاه کردم، نام عباس را دیدم. از خوشحالی بال درآوردم و روحیه گرفتم. با خودم گفتم:«دمش گرم! واقعا مَرده، حرف و عملش یکیه»
🔸میدانستم که عباس اهل شعار نیست و اهل عمل است.
رفتم پیش عباس. گفتم:«خیلی بامرامی!» گفت:«این حرفا چیه! وظیفمونه...»
🔹کلاس رفتنهایمان از اینجا به بعد شروع شد.
#شهید_عباس_دانشگر🌹
#شهید_دهه_هفتادی
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
@shahidane1
#خاطرات_شهدا🌷
🔹همه فرماندهان و مربیان جمع شده بودند.
🔸سردار اباذری گفت:«تو سوریه عرصه به نیروهای مقاومت تنگ شده. اونجا کسایی رو نیاز داره که شجاع و جسور باشن و بشه روشون حساب کرد.»
🔹اسفند 94 بود. برخی از فرماندهان و مربیان ثبتنام کردند. قرار بود در تعطیلات عید نوروز به سوریه اعزام شویم.
🔸عدهای به دلیل شرایط خانوادگیشان منصرف شده بودند و نام ده نفر در لیست نهایی اعزام قرار گرفته بود.
🔹لیست را که نگاه کردم، نام عباس را دیدم. از خوشحالی بال درآوردم و روحیه گرفتم. با خودم گفتم:«دمش گرم! واقعا مَرده، حرف و عملش یکیه»
🔸میدانستم که عباس اهل شعار نیست و اهل عمل است.
رفتم پیش عباس. گفتم:«خیلی بامرامی!» گفت:«این حرفا چیه! وظیفمونه...»
🔹کلاس رفتنهایمان از اینجا به بعد شروع شد.
#شهید_عباس_دانشگر🌹
#شهید_دهه_هفتادی
نقل از :حسین جوینده-همرزم شهید
🌹
@shahidane1
#خاطرات_شهدا
#بهروایتهمرزمان
ظرف غذایش که دستنخورده میماند، وحشت میکردیم. مطمئن میشدیم حتماً گروهانی در یک گوشهی خطِ لشکر غذا نخورده.
اینطوری اعتراض میکرد به کارمان. تا آن گروهان را پیدا نمیکردیم و غذا نمیدادیم بهشان، لب به غذایش نمیزد. گاهی چهلوهشت ساعت غذا نمیخورد تا یقین کند همه غذا خوردهاند.
#سپهبد_حاجقاسم_سلیمانی
#سردارجان
@shahidane1
🔖 #خاطرات_شهدا
🌱 هر وقت #صحبت از سوریه درمنزل میشد، میگفتن
3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست
که به فرمان #رهبر گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف رهبر زمین نباید بمونه.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
@attash
🔖 #خاطرات_شهدا
🌱 هر وقت #صحبت از سوریه درمنزل میشد، میگفتن
3000 تاشیعه تو محاصره هستن و واجب هست
که به فرمان #رهبر گوش بدیم و کمر به همت ببندیم برای نجاتشون، حرف رهبر زمین نباید بمونه.
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی🌷
@ebrahimhemmat_ir
#خاطرات_شهدا 🌷
چرا ناراحتی؟
خیلی جامعه خراب شده، آدم به گناه می افته!! 💔
خب توبه رو گذاشتن واسه اینجور موقع ها...
وقتی یه قطره جوهر می افته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی ولی آینه کدر میشه! 🍃
اینجا بود که فهمیدم این بشر چقدر جلوتر از ما پی می برد....!!
#شهیدمحمدحسین_خانی 🌷
#یادش_باصلوات
@ebrahimhemmat_ir
بِسمِ اللهِ الرَحمنِ الرَحیم:
اگر دنبال یه کانال جامع کامل برای معرفی و خرید کتاب با تخفیف و قیمت مناسب هستید از طریق لینک زیر وارد شوید
از طریق لینک زیر عضو شوید 👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
📖 #رمان های فوق العاده ایرانی و خارجی
📖 کتاب های ویژه #کودکونوجوان
📖کتابهای #خاطرات_شهدا
📖کتاب های .سیاسی.امنیتی
📖کتاب های بیانات رهبری
🔥 کتابهای #تقریظی رهبری
✅کتاب های #سفارشی شما
🙄کتاب های رایگان🌹
وغیررره
کانال معرفی وفروش کتاب #فانوس_شب 👇👇👇
https://eitaa.com/joinchat/4128702483C3f66436fd7
شنیدے میگـن رفیق شهید شهیـدت میڪنه؟!🕊
حاج حسـین یڪتا:
[بچه ها بگـردید یه #رفیق_خدایے پیـدا کنید؛
یه دوست پـیدا ڪنید ڪہ وسـط میدون میـنِ گـناه؛ دستمـونو بگیـره. ]
بیـا اینجا و رفیق شهیدتو پیـدا ڪن↓
شما دعـوت شـہیدبابڪ هستیــد
•
••🌱 بیـــــا اینجا ببین چہ خبـره‼️
پر از مطـالب #شہدایے که ڪمڪ میکنه برای #خـــودسازی :)
•
#زندگیـنامہ📚
#خاطـرات_شهـدا🖇
#وصیت_نامہ💌
#ڪلیپ🎞 #عکس🖼
#پروفایل_.دلنوشته
#تلنگـر⚡️
•
[خـلاصہ اینجـا همه چیـز شہداییه🥀]
مخصوص شما اهل دلا ♡...:)
امتحانش ضـرر نداره🌿
@shahidane1
#خاطرات_شهدا
🔮 عاشقانه های همسر
🌸 حدودا بیست و دوسال پیش بود که فرزند اولمان را باردار بودم😅☺️
حاج حسین با شنیدن این خبر آنقدر خوشحال شد که میخواست بال در بیاورد.🕊
خیلی در این دوران مراقبم بود💓
کمتر دیده بودم مردی در زمان بارداری همسرش آشپزی کند،خانه را تمیز کندو...
و مدام هم حرف های محبت آمیز به من میزد.که آرامش بیشتری به من دهد.😍😌
و در این مدت هرموقع که در روز بیکار میشدیم، با صوت زیبایش #قرآن میخواندیم.
خوب ما اوایل ازدواج مشکل مالی داشتیم و من هم باردار بودم،اما هیچوقت نگذاشت به من سخت بگذرد.
جالب تر اینکه در این 9ماه تمام میوه های هر فصل را هم خوردم😅
با اینکه گرون بود و ما از پس هزینه اش در آن زمان بر نمی آمدیم،ولی حاج حسین مثلا برایم
یک مشت آلوچه میاورد.یا یه دونه هلو!🍑🍒🍇
در این 9ماه با اینکه مشکل مالی داشتیم، ولی از هیچ کاری برای من دریغ نکرد.😊
زمانیکه به سوریه رفت،دیگر همه چیز داشتیم.خانه،ماشین،شغل و درآمد خوب...
سختی ها را باهم گذرانده بودیم.الان همه چیز هست اما من #هیچ_چیزی ندارم.😔
چون حاج حسین را از دست داده ام...😭
تمام دارائی من همسرم بود.😍😔
دوست دارم به همان زمانهایی برگردم که هیچ چیزی نبود اما حاج حسین در کنارم بود😔🙏
(قابل توجه #زوج_های_جوان و #خانواده_های_محترم 😔که مشکل مالی دارند.خداوند روزی رسان است😍☺️)
"" شادی روح شهدا صلوات ""
🌹 شهید مدافع حرم سردار حاج حسین رضایی