شـھیـــــــدانــــــہ
🍃🌹 #سیــــــــره_شهــــــدا👆 #شمــــــــــــــاره(2⃣1⃣)🔻🔻 ━━━━━💠🌸💠━━━━━ ▫️پدر #شهید می گفتند: زما
🍃🌹
#سیــــــره_شهــــــدا👆
#شماره( 3⃣1⃣)🔻
💠 اولین تظاهراتے بود که راه انداخته بودند. من و رحمتالله هم بودیم. میخواستیم شعار جمع را تغییر بدهیم. همه میگفتند: «قانون اساسی اجرا باید گردد».
▫️ما دوتایی داد زدیم «این شاه آمریکایی اخراج باید گردد» که یک پس گردنی محکم چسبید پشت گردنمان. رو برگرداندیم، #همت بود. خندید و با تندی گفت: «هنوز زوده برای این شعارا. اینا باشه برای بعد»
حالا مسیح، یا یه پسگردنی بزن و قصاص کن، یا ببخش خیلی وقت بود ندیده بودمش.
▫️از وقتی جنگ شروع شده بود بیشتر میرفت جبهه و کمتر به شهرضا سر میزد. آرزو به دل مانده بودم که یکدفعه درست و حسابی بینمش. پریدم سفت بوسیدمش. دلم نمیآمد ولش کنم، تازه گیرش آورده بودم.
گفتم «قصاص شد» بعد به بهانهی این که یکبار دیگر هم ببوسمش گفتم «حالا یکی هم به جای رحمتالله که مفقود شده»
#شهیــد_ابراهیـــم_همـــــت🌹
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
#شهدا_همیشه_نگاهی
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_دوازدهم
📌 #عنوان : «گمشده مجنون»
🎙 #راوی: دوستان و خانواده شهید
🔻زمستان سال ۱۳۳۴ در ارومیه به دنیا آمد. هنوز یک سال از تولدش نگذشته بود که مادرش را در یک سانحه رانندگی از دست داد.
🔻برادر بزرگتری داشتند به نام #علی.
او در تهران دانشجو بود بعدها استاد دانشگاه شد، هر بار میآمد ارومیه برای برادرانش کتابهای مذهبی میآورد. از نماز و مسائل دین میگفت بعضی وقتها هم برادرانش را به تهران میبرد.
🔻مدتی بعد علی راهی فرانسه شد، وقتی برگشت #ساواک او را دستگیر کرد، هیچ خبری از او نشد. از علی فقط یک ساک و یک قرآن به خانواده برگشت! او اولین #شهید_جاویدالاثر خانواده #باکری هاست.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻#حمید رشته ریاضی را به پایان رساند به سربازی رفت بعد هم رفت تبریز پیش آقا #مهدی، از آنجا بود که با نوارها و اعلامیههای امام و مبارزه آشنا شد. چند بار ساواکیها او را با قصد کشت زدند.
🔻با یکی از اقوام صحبت کرد، برای ادامه تحصیل راهی ترکیه سپس به شهر آخن آلمان رفت. وقتی #امام وارد فرانسه شد حمید آلمان را رها کرد و به پاریس رفت. مدتی در خدمت امام بود و از انجا هم برای آموزش نظامی و دوره #چریکی راهی #سوریه و #لبنان شد.
🔻چند مرتبه سلاح و مهمات را از طریق مرز وارد ایران میکرد و تحویل برادرش #مهدی میداد. یک بار هم توسط پلیس ترکیه دستگیر شد. با پیروزی انقلاب به ایران آمد ازدواج نمود و پیگیر مسائل انقلاب گردید.
🔻#بسیج استان را بنیانگذاری کرد، در کردستان حماسه آفرید و در اوج ناامنی با یک فروند هواپیمای نظامی ۱۵۰ نیرو را به سنندج منتقل کرد و نزدیک به یک ماه درگیر مبارزه بود، بعد با شروع جنگ به آبادان رفت.
🔻خط مقدم مبارزه را در آنجا بنیانگذاری کرد. بعدها به تیپ نجف رفت و فرمانده گردان شد.
🔻#حمید بسیار اهل خودسازی بود، بارها بعد از نماز سر سجاده مینشست و مشغول راز و نیاز میشد. در عملیات فتح المبین در منطقه رقابیه با نیروهایش محاصره شدند. اما با یاری خدا نجات پیدا کردند. در بیت المقدس حماسه تصرف خرمشهر پاکسازی آن را با نیروهای گردان به یادگار گذاشت.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻فراموش نمیکنم در سنگر کمین نشسته بودیم، ماشین حامل غذا در راه مانده بود، بچهها گرسنه بودند #حمید با بیسیم از مسئول تدارکات برای بچهها غذاخواست، ساعتی گذشت اما خبری نشد.
🔻این بار #دستها را به آسمان برد از خدا درخواست کرد، دعایش #مستجاب شد!
یک نفر بر عراقی راه را گم کرده بود، به خاطر مه آلود بودن هوا، اشتباها به سنگر نیروهای خودی رسید. راننده اسیر شد، بارِ نفربر چلوکباب و مرغ بود برای فرماندهان و نیروهای عراقی!
🔻مدتی بعد در جلسه فرماندهان برای اولین بار #حاج_همت را دید با تعجب او را نگاه میکرد. حاجی هم همینطور، بعد با هم صحبت کردند، معلوم شد قبل از انقلاب هر دو در مرز بازرگان مشغول حمل سلاح به داخل کشور بودند #همت فکر میکرده حمید #ساواکی است! #حمید هم فکر میکرده #همت مامور دولت است، لذا در آنجا هر دو از هم فرار میکنند.
🔻زمستان ۶۲ رو به پایان بود، #حمید به خانهای که در پشت جبهه برای آنها آماده شده آمد. از #همسر و #فرزندش خداحافظی نمود، پسرش لحظهای از او جدا نمیشد، این آخرین دیدار آنها بود.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻در عملیات خیبر کاری کرد بسیار عجیب. معاون لشکر بود اما با نیروهای یک گروهان سوار بر قایق #جزایر_مجنون را دور زد. راه عبور دشمن را به خوبی بست، بسیاری از نیروهای آنها را به اسارت درآورد.
#شجاعت حمید خیره کننده بود. یک سرتیپ عراقی به اسارت درآمده بود. او از نیروها خواسته بود فرمانده ایرانیها را ببیند. وقتی مقابل #حمید قرار گرفت باور نمیکرد او فرمانده باشد. پرسید: ما همه راهها را بسته بودیم شما از کجا وارد جزیره شدید؟
حمید هم به شوخی #گفت: ما از سمت اردن بصره را دور زدیم و آمدیم توی جزیره!
🔻عراق به هر وسیله ممکن میخواست جزیره را پس بگیرد، بمباران شیمیایی، بمبهای خوشهای، و.... بالاخره حمید در عملیات #خیبر پس از یک عمر مجاهدت در راه اسلام به آرزویش رسید.
🔻او برای همیشه در جزایر ماند #جزایر_مجنون سالهاست امانتدار خوبی برای خوبان این امت است، انها که فرمان #امام را بر مصلحت خود ترجیح دادند و تا پای جان مقاومت کردند.
🔵 شادے روح #شهید_علی_و_حمید_باکری صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
❣ #خاطرات_شهدا
#شهید_همت
🌼⇜مأموریتم که تموم شد، رفتم با حاج #همت دربارهی برگشتنم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم گفتم بگو
🌸⇜حاجیگفت: وقتیتوی #پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر #کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: #بریده_ای؟ از سوالش تعجب کردم وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...
🌼⇜ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت #مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا #تسویه_حساب کن و برو، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم...
❣ #شهید_ابراهیم_همت
❣ شادی روحش #صلوات
@shahidane1