شـھیـــــــدانــــــہ
ماجرای آخرین مصاحبه #شهیدچمران در سال 60... خودش گفت:🔻 من #چمران_خمینی_هستم😍 🔹آگاهی از روحیات دکت
🔺🔺🔺
مصاحبه با #دکترچمران🔻
#سوال_اول👇
(نحوه آشنایی شما با شهید چمران به چه صورت بود؟)
اولین روزی که به عنوان خبرنگار همراه ستاد جنگ های نامنظم به جبهه رفته بودم خدمت #شهیدچمران رسیدم؛ آن وقت زمانی بود که شهید چمران زخمی و #مجروح شده بود و برای دیدار با وی به استانداری منطقه #سوسنگرد که تازه آزاد شده بود رفتیم. افرادی از جنبش های اسلامی #فلسطین و #لبنان و همچنین افرادی #ایرانی که مهمترین آنان شهید مهندس #محسن_الهی بود وی را همراهی می کردند؛ شهید محسن الهی خود فارغ التحصیل دانشگاه برکلی آمریکا بود که با دایی خود که #شهید شد و همچنین برادرش همراه شهید چمران به ایران آمده بودند.
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
#ســـوال_چــہــارم۴ ـــــــــــــــــــــــــــــــــ ( #اولین_برخوردشماباشهیدچمران #چگونه_بود؟) ــ
#ســـــوال_پنـجم👇
ــــــــــــــــــــــــــــــ
✍ #آیا_مصاحبه_دیگرےاز_ایشان_داشتید؟
⭕️مهمترین و آخرین مصاحبه وی عید سال 60 و زمان سال تحویل بود که چند شقایق وحشی هم درآمده بود؛ به دکتر گفتم که می خواهم در این مکان با شما #مصاحبه کنم، وی نیز پذیرفت، در مصاحبه از #شهیدچمران پرسیدم که در حال حاضر چه حسی دارید با توجه به اینکه اکثریت مردم در این زمان پیش خانواده های خود هستند؛ شما در #سنگر چه می کنید و چرا به اینجا آمده اید با توجه به اینکه نزدیک سال تحویل هستیم؟ و وی در پاسخ همان شگردی را انجام داد که من با شما خبرنگاران انجام می دهم، همان سوال را از من پرسید و گفت: عمری را در #لبنان و #فلسطین و علیه رژیم صهیونیستی جنگیده و به این مبارزه عادت دارم ولی سوال من از تو است اینکه تو که هنوز 20 سالت هم نشده اینجا چه می کنی؟ و چرا پیش پدر و مادرت نیستی؟ و الان چه حسی داری؟ در آن لحظه واقعا من مانده بودم که مصاحبه می کنم یا مصاحبه می شوم. به وی گفتم من نمی توانستم در شهر بمانم باید به جنگ می آمدم در جواب #شهیدچمران گفت: پسرم همین حس تو را من دارم نمی توانم در شهر بمانم و ظلم را ببینم و اقدامی نکنم.🔶
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
↯↯🌼| #کلام_شهید|🌼↯↯
#شهيدمحسن_اسحاقي:🔻⇩🔻
#برادران...! تا آخرين قطره خون،
با دشمنان اسلام بجنگيد.👊
نگذاريد كه برادرانتان در #لبنان و #فلسطين زير شكنجه و سلاحهاي كشنده #آمريكا، #اسرائيل و ديگر ابر قدرتها قرار بگيرند.
#برادران! نگذاريد دشمنان در بين شما #تفرقه ايجاد كنند،
⇦ #هميشه_متحد_باشيد.⇨
#شادےروحش_صلوات🌼🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
💖 وقت خواستگاری عروس و داماد رفتند حرف هایشان را بزنند . پسر ، تنها یک شرط گذاشت : (اگر خدا خواست راهی
#لبنان شدم ، مانعم نشوید)
❣دختر گفت (قبول) و شد همسر
مصطفی...
نیازی هم البته به آن شرط و این قبول نبود .
❣اقبال داماد بلند بود و #همای_سعادت جایی نزدیک تر از لبنان نشست روی شانه اش ؛
توی همین تهران #حجله_اش را بستند .... و #شهید_شد .
•┈••✾✨💖✨✾••┈•
#شهید_والامقام_هسته_ای
#مصطفـــے_احمــدے_روشن🌹🍃
《ســالروزشهــــادت》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_ششم
📌 #عنوان : «خورشید دوکوهه»
🎙 #راوی : دوستان شهید
🔻تمام بدنش آثار #شکنجه بود. آثاری بود به جامانده از زندانهای ساواک.
سال۵۸ و روز اول درگیریهای #کردستان به مریوان آمد فرماندهی سپاه آنجا را به عهده گرفت.
🔻فرماندهی سخت کوش، دقیق، شجاع و پرتلاش بود، با شروع جنگ در همان منطقه در مقابل دشمنان سدی محکم ایجاد نمود.
🔻دی ماه سال ۶۰ به جنوب آمد، تیپ محمد رسولالله(ص) را در دوکوهه پایه گذاری کرد، حماسه آفرینی نیروهای #حاج_احمد مثال زدنی بود. درعملیاتهای بیت المقدس و فتح المبین کاری کرد که کارشناسان جنگی دنیا را به تعجب واداشت. خرمشهر که به یک دژ نظامی نفوذ ناپذیر تبدیل شده بود را آزاد کرد.
🔻نیروها عاشق او بودند، همیشه میگفت من در خط نبرد برادر بزرگتر شما هستم، درپشت جبهه برادر کوچکتر شما لذا کارهای مقر را بین بچهها تقسیم کرده بود. یک روز در هفته کار نظافت مقر وظیفه خود حاجی بود، از شستن ظرفها تا تمیز کردن دستشوییها و...
🌷 @shahidane1 🌷
🔻بچه بسیجی تازه به جبهه آمده بود، اسلحه را اشتباه به دست گرفته بود #حاج احمد در حال عبور از کنار او بود گفت: فرمانده تو کیه!؟ چرا به تو یاد نداده چطور اسلحه دست بگیری؟
آن جوان هم که حاجی رو نمیشناخت گفت: تو چیکار به فرمانده من داری؟
اصلا فرمانده من #حاج_احمد_متوسلیانه.، اگر اینجا بود حال تو رو میگرفت که بی خود حرف نزنی!
#حاج_احمد معذرت خواهی کرد و رفت.
🔻دو روز بعد تو مراسم صبحگاه دوکوهه اعلام شد که فرماندهی لشکر #حاج_احمد_متوسلیان صحبت خواهند کرد و جوان بسیجی سرک میکشید تا فرمانده لشکر را برای اولین بار ببیند.
🔻یکدفعه چشمش از تعجب گرد شد، بعد با خودش گفت: وای! من با کی اینطور صحبت کردم نکنه بعدا بخواد من رو تنبیه کنه!؟
اما حاجی اهل این حرفها نبود، همیشه میگفت: تو آموزش و نظم نیرو سخت بگیریم تا توی عملیات نتیجه بهتری بگیریم.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻دوران اوج ترورهای منافقین بود، هر روز خبر از #شهادت عدهای مظلوم در شهرها به گوش میرسید، در تهران با #حاج_احمد به ستاد منطقه ۱۰ سپاه رفتیم. قرار شد از آنجا با یک خودرو غنیمتی عراقی به یکی از مقرهای سپاه برویم،شیشههای اتومبیل خرد شده بود.
🔻حرکت با آن هیچ اعتباری نداشت، به حاجی گفتم: این ماشین امنیت ندارد ممکن است در سر یک چهارراه یا در طی مسیر منافقین نارنجکی داخل آن بیاندازند.
🔻 #حاج_احمد لبخندی زد و گفت: قبل از #انقلاب ساواک نتوانست با ما کاری کند با یاریخدا در مریوان ضد انقلاب نتوانست مارا شکست دهد. بعثیها نتوانستند حریف ما شوند، مطمئن باش #منافقین هم نمیتوانند کاری از پیش ببرند.
🔻اگر قرار باشد اتفاقی بیفتد در جبهه نبرد با #اسرائیل خواهد بود!!
🔻این حرف #حاج_احمد زمانی بود که هنوز خبری از اعزام قوای #ایرانی به #سوریه و #لبنان نبود.
🔻 #حاج_احمد اسطوره دوران دفاع مقدس ما و از بهترین فرماندهان نظامی بود، سال۶۱ به سوریه و لبنان رفت.
#یوسف سپاه اسلام سالهاست که در سرزمین #کنعان مانده، به امید روزی که از او خبری بیاید...🙏
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_هفتم
📌 #عنوان : «در انتهای افق»
🎙 #راوی : دوستان شهید
🔻توی منطقه بودیم، یکی از نیروها به #حاج_احمد گفت: شما خسته نشدی؟ هر روز از این جبهه به اون جبهه؟
هر روز مبارزه و... کی میخوای استراحت کنی؟
🔻حاجی در حالی که پرچم محمد رسولالله در دستش بود گفت: روزی که این پرچم را در #انتهای_افق نصب میکنم استراحت میکنم!
🔻قرار شد #حاج_احمد به عنوان نماینده نظام راهی سوریه شود. برای کمک به نیروهای سوریه و لبنان در نبرد با #اسرائیل، قسمتی از نیروهای لشکر را نیز برای این کار آماده کرد.
🔻قبل از اعزام با حضرت امام دیدار داشت به خاطر مجروحیت، پای #حاج_احمد در گچ بود و با عصا راه میرفت.
🔻حضرت امام دستی بر روی پای او کشیدند و فرمودند: انشاءالله خوب میشود. #حاج_احمد از جماران که بیرون آمد دیگر عصا در دست نگرفت!
🌷 @shahidane1 🌷
🔻برادر عباس برقی میگفت: قبل از عزیمت حاجی به سوریه با او صحبت کردیم، حرف از لشکر و اعزام به سوریه و.... بود. در لابه لای صحبتها #حاج_احمد مکثی کرد و گفت: من که برم #لبنان دیگه بر نمیگردم!!
🔻گفتیم حاجی این حرفا چیه که میزنی، انشاءالله صحیح و سالم برمیگردی. حاجی در حالی که اشک توی چشماش حلقه زده بود گفت: نه من دیگه برنمیگردم، ما با تعجب از علت این حرفا سوال کردیم.
🔻 #حاج_احمد گفت: عملیات فتح المبین یادتون هست؟ قرار بود قبل از عملیات صد دستگاه تویوتا و آمبولانس و همین تعداد نفربر و... به ما تحویل بدهند، اما در عمل امکانات خیلی جزیی به ما دادند.
🔻من آن زمان خیلی ناراحت بودم، با خودم گفتم چطور ممکنه با این امکانات کم موفق شویم، میترسم با این امکانات عملیات موفق نباشد.
🔻در همان حال از ساختمان ستاد آمدم بیرون تا وضو بگیرم، توی تاریکی شب یک برادر با لباس سپاهی به سمت من آمد و گفت: برادر احمد شما خدا و ائمه رو فراموش کردید، چرا اینقدر به فکر آمبولانس و امکانات مادی هستید؟توکل کن به خدا، این امکانات مادی رو نادیده بگیر، به خدا قسم شما پیروزید.
🔻آن برادر ادامه داد: انشاءالله بعد از عملیات حمله دیگری در پیش دارید به نام بیت المقدس، شما بعد از آن عازم لبنان میشوید برای نبرد با #اسرائیل. پایان کار شما آنجاست شما از آن سفر بر نمیگردید.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻چند روزی در سوریه در یکی از پادگانها مستقر بودیم، اما فهمیدیم اینها قصد مخاطره و جنگیدن با دشمن ندارند، لذا تصمیم بر این شد که نیروها باز گردند.
🔻وقتی نیروهای ما در حال بازگشت به ایران بودند #حاج_احمد با برادر موسوی کاردار سفارت ایران و کاظم اخوان و تقی رستگار در صبح روز دوشنبه ۱۳۶۱/۴/۱۴ جهت ماموریتی راهی سفارت ایران در بیروت شد.
🔻در راه به کمین نیروهای فالانژ طرفدار #اسرائیل برخوردند و...از آن زمان خبری از آنها نشد. باغ بسیار زیبایی بود، نهرها از اطرافش جاری بود، حاجی روی چمنها نشسته بود، پایش را روی پای دیگرش انداخته بود، لباس فُرم سپاه بر تنش بود.
🔻جلو رفتم و روبوسی کردم و گفتم: #حاج_احمد کجایی؟ از شما خبری نیست؟ گفت: دیگه تموم شد با تعجب پرسیدم شما آزاد شدید؟! گفت: آزاد آزاد شدم. گفتم:به سلامتی کی میای پیش ما! او هم مکرر میگفت: من آزاد شدم من دیگه آزاد شدم..
🔻تو همین صحبتها بود که از خواب پریدم من مطمئن هستم که او از قفس دنیا آزاد شده.
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🌿🌹
#دلنوشته_دختر_شهید
🔴 جملۀ دختر یک شهید مدافع حرم در یک مدرسه ابتدایی به عنوان زیباترین جمله انتخاب شد.
◽️«فاطمه دقیق» دختر خردسال «علی دقیق» رزمنده جاویدالاثر حزبالله و دانشآموز مدرسه ابتدایی المهدی لبنان در مسابقهای با نوشتن جملهای تأثیرگذار در "وصف رزمنده" تحسین همگان را برانگیخت.
🔻وی در وصف رزمنده نوشته بود:
«اگر شما گُلی را در صحرای حلب دیدید خاک آن را ببوسید ممکن است پدرم آنجا دفن شده باشد»
#شهید_علی_شفیق_دقیق
#مدافع_حرم
#جاویدالاثر
#حزبالله
#لبنان
#یادش_با_ذکر_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #داستان_مذهبی #رمان_هادی_دلها ═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════ #قسمت_پنجم ساعت ۸ بود که قصد شهربازی کردیم😇
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_هادی_دلها
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_هفتم
🍀راوےحسین🍀
روز تاسوعا، قرار بود یه عملیات تو سوریه انجام بشه.. ما خوب میدونستیم یه عملیات یعنی: #شهیدشدن.. #بی_پدر شدن.. یه گروهی از بچههای #ایران #افغانستان #لبنان #پاکستان و...
داشتم زینب رو میبردم هیئت..
_زینب بریم⁉️
_بله من حاضرم.. بریم..
نزدیک هیئت بودیم که گوشیم📲 زنگ خورد، از یگان....
_سلام.. باشه من تا یک ساعت دیگه #یگانم..😢
زینب: داداشی چیشده؟!! چرا گریه میکنی؟!😭😭
_چند تا از بچههای یگان #شهید شدن باید برم یگان..
زینب: وای😧😱
_تو رو میزارم هیئت زنگ میزنم بابا بیاد دنبالت
زینب: من خودم میتونم برگردم تو برو به کارات برس داداش
_نه عزیزم
وقتی رسیدم یگان حال همه بچهها داغون بود😭😭
یازده شهید از ایران 🇮🇷... تقدیم بی بی زینب(س) شده بود که هفت تن از این عزیزان از #یگان_ویژه_صابرین بود..
1⃣شهید مدافع حرم محمد ظهیری
2⃣شهید مدافع حرم ابوذر امجدیان
3⃣شهید مدافع حرم سیدسجاد طاهرنیا
4⃣شهید مدافع حرم سیدروحالله عمادی
5⃣شهید مدافع حرم پویا ایزدی
6⃣شهید مدافع حرم سیدمحمدحسین میردوستی
7⃣شهید مدافع حرم مصطفی صدرزاده
8⃣شهید مدافع حرم محمدجمالی
9⃣شهید مدافع حرم حجت اصغری
🔟شهید مدافع حرم امین کریمی
1⃣1⃣شهید مدافع حرم روحالله طالبی اقدم
پیکر بعضیاشون خداروشکر برگشته بود عقب اونایی که از یگان ما بودند..
برای مراسمات...
زینب رو بردم وداع.. وقتی زینب فهمید شهید میردوستی عاشق #حضرت_عباس بوده و حالا مثل حضرت عباس شهید شده بود داغون شد😣
#اولین شهید دهه هفتادی که یه پسر یه ساله سیدمحمدیاسا ازش به یادگارمونده بود😞
یک هفته از شهادت سیدمحمدحسین میگذشت.
وارد اتاق زینب شدم..
_زینبم.. چته عزیز برادر؟
پشتشو بهم کرد و گفت:
_توهم میخوای شهید بشی؟😢
_زینبم.. مرگ مال همه است.. و چه بسا #شهادت بهترین مرگهاست.. وقتی یکی میره برای دفاع باید خودشو آماده کنه واسه شهادت.. اسارت.. جانبازی..
دومی سختتره عزیزدلم..
عصر کربلا امام حسین شهید شد ولی بی بی زینب #اسیر .. اسارت سخته جانبازی هم همینطور ..
#جانبازی میدونی یعنی چی؟
یعنی یه جوون صحیح و سالم میره #ناقص میشه.. و بقیه عمرشم که چقدر باید حرف بشنوه...😔😔
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_هشتم
🍀 راوے داناےڪل 🍀
خانواده عطایی فرد دور هم نشسته بودند
مادر: حسین جان.. پسرم
حسین: جانم مادر
مادر:حسین جان بهمن ماه انشاءالله ۲۵ سالت میشه😍
حسین: خب!!
مادر: اگه نظرت مثبته برم خواستگاری فاطمه سادات😊
غذا پرید تو گلو حسین..
حسین: نه مادر من!! من اصلا ده روزه دیگه عازمم اجازه بدید برم اگه صحیح و سالم برگشتم چشم
زینب: مگه قراره نیایی داداش😢
حسین: بالاخره جنگه دیگه..😊
زینب دیگه ناهار نخورد.
حسین بعد از ناهار از خونه زد بیرون.
اول یه تابلو گرفت بعد شماره خانم ...گرفت
حسین: سلام خواهر بله من نیم ساعت دیگه پیش شمام😊
نیم ساعت بعد به محلی که معراج الشهدا بود رسید
همه بچههابودن، با تک تکشون خداحافظی کرد...
اما با خانم ...کاری داشت..
_سلام اخوی! زینب خوبه⁉️
حسین: براتون یه ویس تو تلگرام فرستادم اینم یه نامه و تابلو، شماره شما رو هم نوشتم که اگه #جانباز یا #اسیر شدم باهاتون تماس📲 بگیرن... خواهرم جان شما و جان زینب.. دوست دارم خیلی مراقبش باشید..
_انشاءالله شهید🌷 بشین
حسین: از زینب #دل_کندم.. ولی #نگرانشم😔
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو مینودری
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
﷽ #کتاب #شهید_گمنام 👈 ۷۲ روایت از شهــداے 💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚 🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───
﷽
#کتاب
#شهید_گمنام
👈 ۷۲ روایت از شهــداے
💚 #گمنــام و #جاویدالاثــــر💚
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
📃 #روایت_دوازدهم
📌 #عنوان : «گمشده مجنون»
🎙 #راوی: دوستان و خانواده شهید
🔻زمستان سال ۱۳۳۴ در ارومیه به دنیا آمد. هنوز یک سال از تولدش نگذشته بود که مادرش را در یک سانحه رانندگی از دست داد.
🔻برادر بزرگتری داشتند به نام #علی.
او در تهران دانشجو بود بعدها استاد دانشگاه شد، هر بار میآمد ارومیه برای برادرانش کتابهای مذهبی میآورد. از نماز و مسائل دین میگفت بعضی وقتها هم برادرانش را به تهران میبرد.
🔻مدتی بعد علی راهی فرانسه شد، وقتی برگشت #ساواک او را دستگیر کرد، هیچ خبری از او نشد. از علی فقط یک ساک و یک قرآن به خانواده برگشت! او اولین #شهید_جاویدالاثر خانواده #باکری هاست.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻#حمید رشته ریاضی را به پایان رساند به سربازی رفت بعد هم رفت تبریز پیش آقا #مهدی، از آنجا بود که با نوارها و اعلامیههای امام و مبارزه آشنا شد. چند بار ساواکیها او را با قصد کشت زدند.
🔻با یکی از اقوام صحبت کرد، برای ادامه تحصیل راهی ترکیه سپس به شهر آخن آلمان رفت. وقتی #امام وارد فرانسه شد حمید آلمان را رها کرد و به پاریس رفت. مدتی در خدمت امام بود و از انجا هم برای آموزش نظامی و دوره #چریکی راهی #سوریه و #لبنان شد.
🔻چند مرتبه سلاح و مهمات را از طریق مرز وارد ایران میکرد و تحویل برادرش #مهدی میداد. یک بار هم توسط پلیس ترکیه دستگیر شد. با پیروزی انقلاب به ایران آمد ازدواج نمود و پیگیر مسائل انقلاب گردید.
🔻#بسیج استان را بنیانگذاری کرد، در کردستان حماسه آفرید و در اوج ناامنی با یک فروند هواپیمای نظامی ۱۵۰ نیرو را به سنندج منتقل کرد و نزدیک به یک ماه درگیر مبارزه بود، بعد با شروع جنگ به آبادان رفت.
🔻خط مقدم مبارزه را در آنجا بنیانگذاری کرد. بعدها به تیپ نجف رفت و فرمانده گردان شد.
🔻#حمید بسیار اهل خودسازی بود، بارها بعد از نماز سر سجاده مینشست و مشغول راز و نیاز میشد. در عملیات فتح المبین در منطقه رقابیه با نیروهایش محاصره شدند. اما با یاری خدا نجات پیدا کردند. در بیت المقدس حماسه تصرف خرمشهر پاکسازی آن را با نیروهای گردان به یادگار گذاشت.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻فراموش نمیکنم در سنگر کمین نشسته بودیم، ماشین حامل غذا در راه مانده بود، بچهها گرسنه بودند #حمید با بیسیم از مسئول تدارکات برای بچهها غذاخواست، ساعتی گذشت اما خبری نشد.
🔻این بار #دستها را به آسمان برد از خدا درخواست کرد، دعایش #مستجاب شد!
یک نفر بر عراقی راه را گم کرده بود، به خاطر مه آلود بودن هوا، اشتباها به سنگر نیروهای خودی رسید. راننده اسیر شد، بارِ نفربر چلوکباب و مرغ بود برای فرماندهان و نیروهای عراقی!
🔻مدتی بعد در جلسه فرماندهان برای اولین بار #حاج_همت را دید با تعجب او را نگاه میکرد. حاجی هم همینطور، بعد با هم صحبت کردند، معلوم شد قبل از انقلاب هر دو در مرز بازرگان مشغول حمل سلاح به داخل کشور بودند #همت فکر میکرده حمید #ساواکی است! #حمید هم فکر میکرده #همت مامور دولت است، لذا در آنجا هر دو از هم فرار میکنند.
🔻زمستان ۶۲ رو به پایان بود، #حمید به خانهای که در پشت جبهه برای آنها آماده شده آمد. از #همسر و #فرزندش خداحافظی نمود، پسرش لحظهای از او جدا نمیشد، این آخرین دیدار آنها بود.
🌷 @shahidane1 🌷
🔻در عملیات خیبر کاری کرد بسیار عجیب. معاون لشکر بود اما با نیروهای یک گروهان سوار بر قایق #جزایر_مجنون را دور زد. راه عبور دشمن را به خوبی بست، بسیاری از نیروهای آنها را به اسارت درآورد.
#شجاعت حمید خیره کننده بود. یک سرتیپ عراقی به اسارت درآمده بود. او از نیروها خواسته بود فرمانده ایرانیها را ببیند. وقتی مقابل #حمید قرار گرفت باور نمیکرد او فرمانده باشد. پرسید: ما همه راهها را بسته بودیم شما از کجا وارد جزیره شدید؟
حمید هم به شوخی #گفت: ما از سمت اردن بصره را دور زدیم و آمدیم توی جزیره!
🔻عراق به هر وسیله ممکن میخواست جزیره را پس بگیرد، بمباران شیمیایی، بمبهای خوشهای، و.... بالاخره حمید در عملیات #خیبر پس از یک عمر مجاهدت در راه اسلام به آرزویش رسید.
🔻او برای همیشه در جزایر ماند #جزایر_مجنون سالهاست امانتدار خوبی برای خوبان این امت است، انها که فرمان #امام را بر مصلحت خود ترجیح دادند و تا پای جان مقاومت کردند.
🔵 شادے روح #شهید_علی_و_حمید_باکری صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
#ڪاری_از ⇩↯⇩
✍ "گروه فـرهنگی شهید ابراهیم هادے"
🔴✾||➼┅═🕊═┅┅───┄
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
#چهره_شهدا_زیباست
#شهید جهاد مغنیه در سال 1991 در #لبنان در خانواده ای مبارز متولد شد.
جهاد 4امین فرزند از خانواده #مغنیه است
او یک خواهر و یک برادر به نام های فاطمه و مصطفی داشت.
جهاد #تحصیلات عالیه را در رشته مدیریت در دانشگاه آمریکایی بیروت یکی از بهترین دانشگاه های خاور میانه شروع کرد
و تنها یک درس باقیمانده بود تا مدرکش را بگیرد که به مقام والای #شهادت نائل شد💓
در طول سالهای #جنگ داخلی سوریه، #حزب الله توانست به کمک ایران و سوریه زیرساخت های جولان را بدست گیرد
و پایگاه مهمی در آنجا دایر کند که مسئول اول این پایگاه #شهیدجهاد مغنیه پسر #شهید عماد مغنیه بود که در سال 2008 در توافق تبادل اسراء میان اسرائیل و حزب الله آزاد شد...
اولین بار وقتی مردم با چهره ای جهاد آشنا شدند که او در مراسم ختم والده #سردار_سلیمانی شرکت کرده بود
درست پشت سر سردار ایستاده بود و به مهمانان خوشامد میگفت
گاهی شانه های سردار را میبوسید و سردار گاه برمیگشت و با او نجوا میکرد
رابطه ی صمیمانه #حاج_قاسم با این جوان او را در کانون توجهات قرار داد...
بر اساس اعلام حزب الله لبنان در #18 ژانویه 2015 سالروز پایان جنگ22 روزه #غزه و شکست اسرائیل
در این جنگ گروهی از رزمندگان حزب الله در حین بازدید از شرکت های سوریه، مورد حمله
موشکی اسرائیل قرار گرفتند
و به مقام والای شهادت رسیدند...
این #شهید بزرگوار نیز در بین آنان بود...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@shahidane1