🔷🔹🔹
#گذری_بر_زندگی_شهدا
#شهید_محمودرضا_بیضـــــائی
#قسمت_اول
◽️پاییز سال ۶۰ بود سالهای آغازین جنگ. خانوادهی بیضائی با احمدرضای سه سالهشان در تبریز زندگی میکردند. آنها منتظر تولد فرزند دومشان بودند.
در ۱۸ آذر انتظارشان به پایان یافت و "محمودرضا" به دنیا آمد.🎊
◽️ورزش کار بود و به ورزش کاراته علاقه داشت و از ۱۰ سالگی به این ورزش پرداخته بود. در سال ۷۲ همراه تیم استان آذربایجان شرقی در مسابقات چهارجانبهی بینالمللی در تبریز به مقام قهرمانی دست پیدا کرد.
◽️فوتبال، دیگر ورزش مورد علاقهی او بود. به دنبال تعقیب حرفهای این ورزش بود که به خاطر پرداختن به درس از پیگیری آن منصرف شد.
👈 ادامه دارد ...
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
💛🌸🍃 °•{مــــــدافــــعحــــرم #شھیدمحمـدتقـےسالخــورده🍃🌹}•° ✍ #چــڪیــــــده : ↯↯↯ ♡《شهید مدافع
🔺~🔺
°•{ #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ🍃
👈 #قسمتــــــــ_اول ⇩ }•°
❣ #آرزوےشهادت_برای_یڪ_دوست♡
▓⇦《من و شهید فیروز آبادی و برادر ترابی داماد شهید سالخورده با هم در یک گردان بودیم. 🔸دوره اولی که شهید سالخورده رفت سوریه عبدالرحیم خیلی نگران بود و میگفت محمدتقی شهید میشود.😢 شهید فیروز ابادی روحیه شوخی داشت و بعضا سر به سر بچه ها میگذاشت☺️. یک روز صبح به اتاقم آمد و گفت میخواهم سر به سر دوستمان بگذارم.
🔹با یک قیافه کاملا جدی و ناراحت رفت پیش دوستمان و شروع کرد به صحبت و گفت که راستش محمدتقی شهید شد.😳 دوستمان یک دفعه حالش گرفته شد و با یک چهره بر افروخته و ناراحت به اتاق من آمد که به من بگوید...یک دفعه عبدالرحیم زد زیر خنده و قضیه لو رفت.😃
🔸 حالا دوستمان شاکی شد که چرا رحیم چنین شوخی بی مزه ای کرد و همینطور ناراحت بود وعبدالرحیم میخندید و ناراحتیش را بیشتر میکرد.😒
🔹یک دفعه ی چیزی به ذهنم رسید. دوستمان را بردم تو اتاقم و گفتم: تو فکر میکنی آخر عاقبت محمد تقی چیه؟🤔 گفتم: چیزی جز #شهادت در اون میبینی؟
🔸بالاخره #محمدتقی_شهیدمیشه. حالا زمانش معلوم نیست. سوریه نشد ایران میشه. این ماموریت نشد تو ماموریتهای بعدی میشه. پس بهتره همه آماده باشیم.
دیدم سکوت کرد و آروم شد حرفم را تایید کرد👌و رفت. بعد چند وقت عبدالرحیم رفت و آسمانی شد. روزی که خبر شهادت رحیم را آوردن ، دوستمان گفت: دیدی رحیم چی میگفت و چی شد؟ گفتم : اره .رحیم لیاقتش را داشت ولی من هنوز به حرفی که زدم ایمان دارم.☺️ چندی نگذشت که خبر رسید محمدتقی هم #شهیدشد و دو دوست همیشگی به هم پیوستند.😭
🔹روز تشییعش محسن میگفت ما همه منتظر شنیدن خبر #شهادتش بودیم و آماده بودیم.....
#پــایــــانقسمتــــــ_اول🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🍀🍂🌾💫
🍂🌸
🌾
💫
#برگـــــےازخاطـــــراٺ
#شهیـد_علـــــی_ماهانـــــی🌷
#قسمت_اول
《 #شهیـــــد_بیریا 》
🔹چند سال پیش همسرم یک دوستی داشت بنام خانم سبحانی اهل تهران دانشجوی دانشگاه شهید باهنر کرمان.
🔸یک روز آمد تو خونمون گفت: دیشب خواب عجیبی دیدم بعد رو کرد به من گفت عباس آقا شما #شهید_علی_ماهانی رو میشناسید من گفتم نه زیاد ولی اسمشو شنیدم.
🔹گفت دیشب خواب دیدم که یکی به من گفت میخواهی بهشت و ببینی؟! منم گفتم آره کجاست؟؟ جایی رو نشونم داد من رفتم و رفتم تا رسیدم به یک سر در. وقتی وارد شدم دیدم یک نفر پشت میز نشسته است، گفتم تو کی هستی؟ گفت من منشی امیرالمؤمنینم(ع) اینجا باید اسمت و بنویسی تا من برم از حضرت علی (ع) اجازه بگیرم؛ گفتم تو مگر کی هستی که منشی امیرالمؤمنین(ع) شدی؟!! گفت من شهید علی ماهانی هستم از شهدای کرمان
ـ •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
🔸بعد از چند روز خانم سبحانی رفتند قبر شهید را در مزار شهدا پیدا کردند و از آن روز خانم سبحانی ارادت عجیبی به این شهید پیدا کرده است و هر وقت که گذرش به کرمان بیفتد یک راست سر قبر این شهید میرود حتی منزل پدر شهید هم رفته است و با مادر شهید حسابی دوست شده است. همین باعث شد که من هم به این شهید ارادت داشته باشم.
#یاد_شهدا_با_صلوات
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
⚜بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ⚜ #رمان_عاشقانهای_برای_تو #مــذهبـــےهاعاشقـــــــتـرن💖 ـــــــــــــ
✨﷽✨
#داستان_واقعی
#رمان_عاشقانهای_برای_تو
💖═════💖═════💖
#قسمت_اول
《با من ازدواج میکنید؟》
📌توی دانشگاه مشهور بود به اینکه نه به دختری نگاه میکنه👀 و نه اینکه، تا مجبور بشه با دختری حرف میزنه ... هر چند، گاهی حرفهای دیگهای هم پشت سرش میزدن 😔... .
توی راهرو با دوستهام ایستاده بودیم و حرف میزدیم که اومد جلو و به اسم صدام کرد ... خانم همیلتون میتونم چند لحظه باهاتون صحبت کنم⁉️ ... .
کنجکاو شدم ... پسری که با هیچ دختری حرف نمی زد با من چه کار داشت؟🤔 ... دنبالش راه افتادم و رفتیم توی حیاط دانشگاه ... بعد از چند لحظه این پا و اون پا کردن و رنگ به رنگ شدن😰؛ گفت: میخواستم ازتون درخواست ازدواج💞 کنم؟ ... .
چنان شوک بهم وارد شد که حتی نمیتونستم پلک بزنم😳 ... ما تا قبل از این، یکبار با هم برخورد مستقیم نداشتیم ... حتی حرف نزده بودیم ... حالا یه باره پیشنهاد ازدواج💞 ... ؟ پیشنهاد احمقانهای بود ... اما به خاطر حفظ شخصیت و ظاهرم سعی کردم خودم رو کنترل کنم و محترمانه بهش جواب رد بدم ❌... .
بادی به غبغب انداختم و گفتم: میدونم من زیباترین دختر دانشگاه👩⚖ هستم اما ... .
پرید وسط حرفم ... به خاطر این نیست ... .
در حالی که دل دل💓 میزد و نفسش از ته چاه در میومد ... دستی به پیشانی خیس از عرق و سرخ شدهاش😰 کشیده و ادامه داد: دانشگاه به شدت من رو تحت فشار گذاشته که یا باید یکی از موارد پیشنهادیشون رو قبول کنم یا اینجا رو ترک کنم ... برای همین تصمیم به ازدواج💞 گرفتم ... شما بین تمام دخترهای دانشگاه رفتار و شخصیت متفاوتی دارید ... رفتار و نوع لباس پوشیدنتون هم👌 ... .
همین طور صحبتش رو ادامه میداد و من مثل آتشفشان🌋 در حال فوران و آتش زیر خاکستر بودم ... تا اینکه این جمله رو گفت: طبیعتا در مدت ازدواج هم خرج شما با منه ... .
دیگه نتونستم طاقت بیارم و با تمام قدرت خوابوندم زیر گوشش ... .😔
✍ #این_داستان_ادامه_دارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
#شهید_سیدطاهـــــا_ایمانی
💖═════💖═════💖
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
➣ @zahrahp
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ــ
✨﷽✨
#داستان_مذهبی
#رمان_عاشقانه_دو_مدافع
════════ ✾💙✾💙✾
#قسمت_اول
تو آینه خودمو نگاه کردم
_نَه بابا اسماء خانوم بزرگ شدیا .!!!!👩⚖
_دیگه نمیتونستم در برابر اصرارهای مامان مقاومت کنم مخصوصا حالا که یه خواستگار💞 خیلی پیگیر برام اومده
_خدایا یعنی الان وقت تصمیم گیریه⁉️
این مسئله باعث شده بود، چند وقتی برم تو فکر🤔
از طرفی هر چقدر میگذشت اصرار مامان بیشتر میشد
_میگفت: خیلی اصرار دارن که بیان برای خواستگاری💞 هر چقدر میگم تو میخوای درس بخونی راضی نمیشن
_آخه مامان
_آخه نداره حالا بزار یه بار بیان ببینیم چی میشه
-ماماااااااان😐
نزاشت حرف بزنم رفت
_رفتم دنبالش مامان جان من هنوز میخوام درس بخونم📖 اصلا به ازدواج💞 فکر هم نمیکنم .
_خوب فکر کن اسماءجان بلاخره که باید یه روز ازدواج کنی تا کی خواستگارات و رد کنم دختر ⁉️
-مث اینکہ خیلی دوست داری من زودتر از اینجا برمااااااا😳
-اخم کرد و گفت اصلا خودت میدونی
-قهر نکن مامان خوشگلم چشم😊
-پس زنگ☎️ بزنم بهشون؟؟؟
صداے اذان بلند شد🍃✨
از فرصت استفاده کردم مامان اجازه بده نماز بخونم بعد
بعد از نماز تسبیحات حضرت زهرا📿 رو گفتم و ازش خواستم کمکم کنه
مامان انگار منتظر بود ک نمازم تموم شه سریع اومد تو اتاقو گفت
اسماء جان بگم بیان⁉️
اووووف باشه اما بگم من هیچ قولی نمیدماااااااا😐
آخر هفته قرار بود بیان واسه خواستگاری💞
زیاد برام مهم نبود که قرارہ چه اتفاقی بیفته حتی اسمشم نمیدونستم، مامانم همین طور گفته بود یکی میخواد بیاد....😳
فقط بخاطر مامان قبول کردم که بیان برای آشنایی ....
ترجیح میدادم بهش فکر نکنم😐
_عادت داشتم پنج شنبهها برم بهشتزهرا پیش #شهید_گمنام
شهیـــ🌷ــدی که شده بود محرم رازا و دردام، رفیقی که همیشه وقتی یه مشکلی برام پیش میومد کمکم میکرد ...
《فرزند روح الله》🍃✨
این هفته برعکس همیشه چهارشنبه بعد از دانشگاه رفتم بهشتزهرا، چند شاخه گل گرفتم کلی با شهید جانم حرف زدم☺️ احساس آرامش خاصی داشتم پیشش
_بهش گفتم: شهید جان فردا قراره برام خواستگار💞 بیاد.....
از حرفم خندم گرفت ههههه😄
خوب که چی الان این چی بود من گفتم.. ...
من که نمیخوام قبول کنم فقط بخاطر ماما....😉
احساس کردم یه نفر داره میاد به این سمت پاشدم
دیر شده بود سریع برگشتم خونه
تا رسیدم مامان صدااااام کرد😲
-اسمااااااااء
_(ای وای خدا) سلام مامان جانم✋
_جانت بی بلا فردا چی میخوای بپوشی❓
_فردا🤔
_اره دیگه خواستگارات میخوان بیاناااااا
اها.....
یه روسری و یه چادر مگه چه خبره یه آشنایی سادست دیگه عروسی که نیست....😳😂
این و گفتم و رفتم تو اتاقم
یه حس خاصی داشتم نکنه بخاطر فردا بود⁉️
وای خدا فردا رو بخیر کنه با این مامان جان من...
همینطوری که داشتم فکر میکردم خوابم برد...😴
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍خانم علیآبـــــادی
════════ ✾💙✾💙✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
°•|🍃🌸
🔴 #قدم_به_قدم با تاریخ واقعه
#ڪربلا
◾️قدم به قدم با قافله امام حسین(ع) از مکه تا کربلا / گزارشی از وقایع ۱۲ منزل مسیر کاروان
به قلم 👈 دکتر محمدرضا سنگری، پژوهشگر تاریخ در مطالعات و پژوهشهای عاشورایی
#قسمت_اول⬇️
🔻 #روشهای_اطلاعاتی_امام
◾️ آگاهی بخشی به همسفران در هر منزل، به ویژه در زمان پیوستن همراهان جدید.
◽️امام سجاد (ع) میفرماید: پدرم در همه منازل با اشاره به ماجرای حضرت یحیی، از شهادت خویش میگفت. در طول راه از مسافران کوفه و ساکنان منازل اطلاعات لازم را دریافت میکرد.
🔻 #وضعیت_راه
◾️ راه چه از پیش و چه از پس ناامن است. در پشت سر تهدید عمروبن سعید بن عاص حاکم مکه است و در پیش رو نگهبانان و عناصر اموی.
◽️شیخ مفید میگوید: «بلافاصله پس از شنیدن خبر حرکت امام حسین (ع) از قادسیه تا خفان و میان قادسیه تا قطقطانه تحت مراقبت شدید حصین بن نمیر، سالار نگهبانان کوفه قرار دارد»
🔻 #عملکرد_دشمن
◾️ مراقبت از راههای اصلی و فرعی خروجی و ورودی کوفه، محاصره کامل کوفه با حدود چهار هزار نفر برای جلوگیری از ورود کاروان امام، دستگیری و قتل مسافران مشکوک توسط گشتیهای اطلاعاتی و حفاظتی عبیدالله زیاد.
#ادامه_دارد ...
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ـــــــ
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_اول
از خواب پاشدم
تو آینه به خودم نگاه کردم بخاطر گریههای دیشبم😭 چشمام پف کرده بود
موهامو شونه کردم
وارد پذیرایی شدم
-مـــــــــــــــامــــــــــــــان
هیچ صدایی نیومد
یادم اومد امروز پنجشنبه است مامان رفته سر مزار بابام 😢😢
دیشب خیلی بهانش و میگرفتم
تا دم دمای اذان گریه کردم😭
پدرم زمانی ک من ۲۰روزم بوده تو گیلانغرب به شهادت رسیده
اون موقع مادرم همش ۲۵سالش بوده
یه زن جوان با سه تا بچه کوچک👶👧👩
حسین -زینب -رقیه
زمان شهادت پدر حسین ۵ سالش بوده
زینب ۴ ، منم که همش ۲۰روزم بوده
از بابام برای من همش یه نامه و یه انگشتر مونده💌💍
این نامه تنها محرم منه از کلمه مهر پدری که هیچ وقت نچشیدمش😔
شماره مامان گرفتم📱
با بوق سوم برداشت
مامان: سلام دختر گلم
از خواب بیدار شدی ؟
-سلام مامان گلی
اوهوم
رفتی پیش بابا❓
مامان: آره دخترم
پیش باباتم
بعد میرم خونه باغ بیا اونجا کارای نذری🍃 با خالهها انجام بدیم
-چشم
مامانی
کار نداری ؟
مامان: نه گلم
مراقب خودت باش
-چشم
فدات بشم
یاعلی✋
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ـــــــ
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_عشق_که_در_نمیزند
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#قسمت_اول
بدو ابجی دیر شد دیگه ...!
وایسا اومدم
میگم رانندگی یاد بگیرما محتاج تو نشم خب حالا یه شب من بودم اینجاها هر روز بابا میبرتت یه روز تحملمون کن.
کجا رفتی پس⁉️
ولش کن بچه رو بیدار میشه از خواب.
ای جونممم عشق خاله چه ناز خوابیده هستیا گل خاله🌼🌼🌼
........
سال سوم رشته روانشناسی بودم از بچگی عاشق روانشناسی بودم و بالاخره با بهترین رتبه قبول شدم. خانواده مذهبی داشتیم و خودمم چادری بودم. همیشه متنفر بودم از اینکه بخوام خودمو در معرض دید همه بزارم و معتقد بودم که هرکی ارایش نکرده و جلف نیس دلیل بر این نیس که خوشگل نیس و همیشه میگفتم تو اگه مردی بیا افکارم و ببین💭
.........
روز آخری بود که باید میرفتیم دانشگاه و تا بعد عید دیگه تعطیل بود. صبح بابا تا در دانشگاه رسوندم و رفت.
داشتم میرفتم سمت کلاس که صدایی گفت⁉️
خانم محمدی! برگشتم سمت صدا!!!
این کیه دیگه یکمم چادرمو درست کردمو گفتم
بفرمایید! امرتون؟!
سلام
علیک
ببخشید میشه باهم صحبت کنیم⁉️
درمورچی؟
امر خیر!!!
چی؟! این چی میگفت؟! اخوند جماعت!! هه من و زن اخوند شدن😅
از بچگی بدم میومد با طلبه ازدواج💞 کنم...
گفتم : شرمنده من قصد ازدواج ندارم
گاهی وقتا لازمه دروغ مصلحتی گفت
همون جور که سرش پایین بود گفت
شما صحبتهای منو بشنوید بعد جواب منفی بدید⁉️
دلم نیومد جوابش و ندم ولی خوشم نمیومد از پسرایی که از من به شخصی خواستگاری کنن همیشه معتقد بودم دختر مثل گله🌹 پس باید با ریشهاش برداشت نه از ساقه چید؟!
گفتم : بهتر بود بزرگترا رو در جریان میزاشتید من تابع خانوادمم
ببخشید باید برم سر کلاسم و سریع رفتم
بعد کلاس شماره خونمون رو گرفت و رفت.
خوشم نمیومد ازش اصلا حاضر نبودم زن یه طلبه بشم😅😅
ولی با اصرار زیاد شمارمون و گرفت .
..........
سلااام
سلام دخترم خسته نباشی؟!
ممنون سلامت باشی
لباساتو عوض کن بیا کارت دارم
یعنی چیکارم داشت؟!🤔 از رو کنجکاوی سریع لباسمو در اوردم و اومدم پایین
جونم مادر در خدمتم؟!
چیزه
- چی؟!
امشب مهمون داریم؟!
- کی؟!
خواستگارن
چی!! خواستگار!!!
چیه تعجب کردی انگار بار اولشه خواستگار میاد براش....
- چیزی نیس
یعنی اینقدر این پسره سریع اقدام کرده چقدر هول بوده 😅😅😅
اخرش که طلبس ....
..........
نرجس مامان چاییهارو بیار
اینقدر مطمعن بودم خودشونن که حتی نرفتم ببینم کی هست!!
چادر سفیدم و سر کردم چایی☕️☕️☕️ رو دستم گرفتم و رفتم. مشتاق دیدنشون نبودم که بخوام نگاشون کنم.
چایی رو که جلوش گرفتم گفت ممنون بانو!!!
سرمو بالا اوردم این کیه دیگه؟! این که طلبه نیس.😅😅
به خودم میخندیدم نرجس خانوم ضایع شدی....😅😅😅
یه گوشه نشسته بودم و به این فکر میکردم که این پسر رو کجا دیدم؟!
😳🤔😳🤔😒
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو shiva_f@
💜══════ ✾💜 ✾ 💜✾
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
شـھیـــــــدانــــــہ
✨بسـمـ الله الرحمنــ الرحیمـ✨ 📚 مجموعه داستانهای مذهبی #مـــــذهبــــےهاعاشقـــــــتـــرن💖 ـــــــ
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_هادی_دلها
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#قسمت_اول
جلوی آینه ایستاده بودم و با مقنعهام سر و کله میزدم، خدا جای همه چیز به من مو داده..
مامان: "توسکا خانم مدرسه است نه خونهی خاله😒
_بله مامان میدونم حاضرم
مامان: صبحونه نخوردی که؟
_نمیخواد خدافظ
مامان: توسکا امروز سالگرد #شهید_محمده💔 من میرم کمڪ خالت تو هم از مدرسه اومدی ناهار خوردی استراحت کردے حاضر شو بیا خونهی خالت
_سالگرد😏
مامان:چرا قیافتو شبیه لوگو تلگرام میکنی؟
_من نمیدونم از این محمد چار تا استخون و یه پلاک و یه چفیه به دست خاله نرسیده اونوقت هرسال هرسال جمع میکنه که چی بشه؟🤔😠
بابا فهمیدیم شماخیلی مرده پرستی😏
مامان: "توسڪا بس میکنی یانه..😠دهنتو پر میکنی و هر کثافتی بیرون میاد ازش رو میگی.. باکارای دیگت هیچکاری ندارم میگم جوونی خامی هر غلطی دلت میخواد بکن. بالاخره سرت به سنگ میخوره.. اما حقشم نداری به #شهدا💔توهین کنے.. شب هم مثل بچه آدم پامیشی میای خونه خالت اگه چرت و پرت هم بگی من میدونم و تو.. حالا هم گمشو برو مدرسه😠
از خونه خارج شدم رفتم 😖
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو مینودری
═════ ✾❤️✾❤️✾ ═════
#ارسال_انٺقاداٺ_و_پیشنهاداٺ_به
#آیدی_خادم_کانال👇👇
🆔 @Zahrahp
http://eitaa.com/joinchat/2033647630C22e0467286
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند #در_برابر_طوفان
مجموعه مستند "در برابر طوفان"
روایتگر تاریخ سیاسی و اجتماعی پهلوی دوم
از زمان پادشاهی محمدرضا پهلوی تا انقلاب اسلامی است.
در این مجموعه صداها و تصاویر منتشر نشده از تاریخ معاصر کشور نمایش داده می شود.
#قسمت_اول
این قسمت :
عوامل انقراض قاجار و به قدرت رسیدن رضا شاه
سقوط رضا خان
آغاز حکومت محمدرضا پهلوی
علت پیوند خوردن محمدرضاشاه با دولت آمریکا
#پهلوی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
33.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مستند #در_برابر_طوفان
مجموعه مستند "در برابر طوفان"
روایتگر تاریخ سیاسی و اجتماعی پهلوی دوم
از زمان پادشاهی محمدرضا پهلوی تا انقلاب اسلامی است.
در این مجموعه صداها و تصاویر منتشر نشده از تاریخ معاصر کشور نمایش داده می شود.
#قسمت_اول
این قسمت :
عوامل انقراض قاجار و به قدرت رسیدن رضا شاه
سقوط رضا خان
آغاز حکومت محمدرضا پهلوی
علت پیوند خوردن محمدرضاشاه با دولت آمریکا
#پهلوی
#اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
#کودکانمهدوی
📌#قسمت_اول
#منتظر_کوچولو
🎥 داستان ملیکا و تولد حضرت مهدی (علیه السلام)
#کودکانه
@shahidane1