eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
۱۲ تیرماه سالروز ۲۹۰_سرنشین هواپیمای مسافربری ایران که #۶۶_نفر_آنها_کودک بودند و در آبهای مورد اثابت توسط یک قرار گرفت ، گرامی باد . با ذکر
گذری بر واقعه سقوط هواپیمای مسافربری ایران در آبهای خلیج فارس توسط ناو آمریکایی و تمامی مسافرین هواپیما در دوازدهم تيرماه 1367 شمسي برابر با سوم ژوئيه 1988 ميلادي، هواپيماي مسافري ايرباس ايران که از بندرعباس عازم دُبي بود، بر فراز آب هاي خليج فارس و در نزديکي جزيره "هنگام" مورد هجوم يگان هاي دريايي متجاوز آمريکايي مستقر در آب هاي خليج فارس قرار گرفت و سقوط کرد. اين هواپيما در زمانی که ایران در نبرد با متجاوزین بعثی که مورد حمایت شرق و غرب قرار داشت با موشک ناو جنگي وينسنس مورد حمله عمدي نيروهاي تجاوزگر و جنايت پيشه شيطان بزرگ قرار گرفت حامل 298 مسافر و خدمه بود که تمامي آنها اعم از مرد و زن و کودک و نوجوان و کهنسال با وقوع اين جنايت فجيع به رسيدند. در ميان سرنشينان هواپيما، 66 کودک زير 13 سال ، 53 زن بوده اند . ساقط کردن هواپيماي مسافربري جمهوری اسلامی ايران از سوي جنايتکاران آمريکايي، در حقيقت يکي ديگر از مراحل رويارويي استکبار جهاني با ملت بزرگ ایران براي تقويت متجاوزان عراقي در جبهه هاي جنگ بود . 🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 پس از سقوط اين هواپيما، مقامات آمريکايي براي توجيه اين جنايت نابخشودني، دلايل ضد و نقيضي عنوان کردند و کوشيدند اين اقدام خصمانه را يک اشتباه قلمداد کنند. اما با توجه به مجهز بودن کشتي جنگي وينسنس به پيشرفته ترين سيستم هاي راداري و رايانه اي و همچنين مشخص بودن نوع هواپيماي در حال پرواز، مسلم شد که احتمال اشتباه وجود نداشته و اين اقدام، کاملاً خصمانه بوده است. با اين حال مقام هاي آمريکايي پس از چندي، در توهيني آشکار به ملت ايران، مدال شجاعت بر گردن ناخداي اين ناو انداختند و بدين سان حمايت رسمي خود را از اين جنايت اعلام نمودند. به هر تقدير، اين جنايت نيز در کنار جنايات بي شمار دولت آمريکا، در پرونده سياه استکبار جهاني ثبت شد و لکه ننگ ديگري بر تارک آن جنايت پيشگان نقش بست . با ذکر
اگـه میخواهی محبوب‌خداشوی گمنام‌باش؛ ڪارڪن‌برای‌خدا، نه ‌برای‌معروفیت❗️ سلام ✋ 🌸
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 می‌گفت بعد از نماز وقتی سرتون رو به سجده می‌گذارید و بدنتون آروم مےشه. اونجا با خودتون خلوت کنید چون بهترین وقت همون موقع‌ست که چیزی حواستون رو پرت نمی‌کنه ، یه مرور داشته باشید روی همه کارهایی که از صبح تا شب کردید و ببینید کارهاتون برای رضای خدا بوده یا نه. خیلی‌ها این توصیه را شنیده بودند ، عمل کرده و نتیجه‌اش را هم دیده بودند. با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و دوم ۶۵ با بعضی از نیروهای دموکرات همسایه و فامیل دور و همشهری بودیم ولی وقتی دیدیم توی کوه و بیابان دارند گوشت گرگ و روباه و مردار می‌خورند دیگر توقع چندانی ازشان نداشتم. کاملاً فاسد شده و فامیلی و همسایگی را فراموش کرده بودند. محمد نگهبان دموکرات یک کتاب داد تا به دست خاله‌اش در همسایگی‌مان برسانم. تا غروب ماندیم ولی ملاقات ندادند. شب به دایی عزیز گفتند: «‌ما توی مقرمان برای زن‌ها‌ی جوان جا داریم ولی برای مردها و پیرزن‌ها‌ جا نداریم. می‌تونی با خواهرت بری و فردا برگردی و با سعید ملاقات کنی! دایی عزیز عصبانی شد.دست و پایم لرزید . دایی عزیز گفت: «‌اگر امشب توی برف و سرما، پیش حیوانا و گرگ‌ها‌ی درنده بخوابیم و تلف شیم بهتر از اینه که پیش شما نامردا بخوابیم.» با فحش و بد و بیراه دایی عزیز از مقرشان خارج شدیم و دو ساعتی توی برف و سرما و یخبندان در تاریکی شب پیاده رفتیم تا به جاده رسیدیم. می‌خواستیم به منزل قاضی از اهالی عراق که مرد شریف و باخدایی بود برویم. تراکتوری از راه رسید و سوار شدیم. ساعتی داخل تریلی تراکتور توی هوای سرد و تاریک راه رفتیم و یکباره چشمم به همان پیشمرگ سوسول افتاد که گوشه تریلی نشسته و به من زل زده بود. تنم لرزید و خواستم فریاد بزنم که دیدم مسلح است و دایی عزیز نمی‌تواند با دست خالی از عهده‌اش بربیاید. فقط تحمل کردم تا کار دستمان ندهم. خاله غنچه که متوجه شده بود وحشت‌زده گفت: «‌دایی نفهمه تا زود پیاده شیم.» داد زد و تراکتور را نگه داشت و به دایی گفت: «‌پیاده شو.» دایی با تعجّب پیاده شد و همین که تراکتور راه افتاد، خاله غنچه ماجرا را برایش تعریف کرد. دایی عزیز می‌خواست خودش را بکشد، سرم داد می‌زد و می‌گفت: «‌چرا زودتر نگفتی؟!» برف تا بالای زانو‌ها‌یمان می‌رسید و هوا سرد بود. دل به خدا سپردیم و در تاریکی شب پیاده راه افتادیم. همش فکر می‌کردم اگر آن سوسول نامرد با اسلحه برگردد و سراغمان بیاید چگونه می‌توانیم در این تاریکی و یخ‌زدگی از خودمان دفاع کنیم. ساعتی بعد تراکتور دیگری از راه رسید و دایی عزیز جلویش را گرفت و گفت: «‌هر چه بخوای بهت می‌دم. ما رو برسون منزل احمد مکن‌آبادی.» احمد مکن‌آبادی در یکی از روستاهای عراق در نزدیکی کریسکان زندگی می‌کرد و از فامیل‌ها‌ی دور پدرم بود. او هم پیشمرگ دموکرات بود و چاره‌ای‌ نداشتیم جز اینکه از دست گرگ‌ها‌ فرار کنیم و به دامن دوستان گرگ‌صفت پناه ببریم. قید رفتن به منزل قاضی را زدیم چون خیلی دور بود و ما هم وسیله نداشتیم و از پا افتاده بودیم. تا نصف شب راه رفتیم و به منزل کاک احمد رسیدیم. وقتی ماجرا را برایش تعریف کردیم گفت: «‌کاری از من ساخته نیس. سعی کنین سر به سرشان نذارین. اینا پست و نامردن. منم پام گیره و گرفتار شدم و راه برگشتی ندارم. اگه ممکن باشه خودم رو تسلیم دولت می‌کنم. منم رسم و مرام این نامردا رو قبول ندارم.» دایی عزیز گفت: «‌کافرام توی این شب تاریک و سرد به آدم رحم می‌کنن ولی اینا پستی و نامردی رو به کمال رسوندن.» کاک احمد گفت: «‌یه حرامزاده خوشگل رو گذاشتن سر راهتان تا حرمتتان رو بشکنن و بگن طرفدارای جمهوری اسلامی ‌شل و بی‌حیا هستن!» صبح به زندان رفتیم و با سعید ملاقات کردم. اصلاً حال و روز خوبی نداشت. سرسنگین و کوفته و خسته و ناراحت بود. هی می‌گفت: «‌دیشب کجا بودی؟» ـ منزل کاک احمد مکن‌آبادی. باورش نشد و گفت: «‌ولی پیشمرگای دموکرات یه چیز دیگه گفتن.» به پیغمبر قسم منزل کاک احمد بودیم. دایی عزیز و خاله غنچه هم شاهدن. اشک در چشمانش حلقه زد و بغضش ترکید و گفت: «‌سُعدا جان، تو رو به خدا دیگه به ملاقات من نیا. اگر جنازۀ من در اینجا خوراک گرگا و کفتارها شد، تو دیگه حق نداری به دنبالم بیای. نمی‌دانی از دیشب تا حالا چی کشیدم.» ـ مگه چی شده؟ چی شنیدی؟ نگران نباش سعید جان. من اگرم بمیرم اجازه نمی‌دم این بی‌شرفا کج نگاهم کنن. دیشب ساعت‌ها‌ توی برف و سرما راه رفتیم تا حرمتمان رو حفظ کنیم. حاضر شدیم خوراک گرگای بیابان بشیم و باعث سرشکستگی تو نشیم.سعید جان، می‌دونی توی شهر خودمون چقدر منو سرزنش می‌کنن و با جاش جاش و زن جاش گفتن به جانم می‌افتن. اینا به خاطر وجود تو و عقایدته. می‌گن از سپاه حقوق می‌گیری و همین مانده پاسدارها رو ببندن به ریشم. می‌گن شوهرت زندانیه و خرج و مخارجت رو از کجا میاری، می‌گن فاسدی و حتماً از راه‌ها‌ی دیگه‌ای‌ ارتزاق می‌کنی. می‌گن سرسپرده رژیمی ‌و دشمن خلق کُردی. عزیزم این راهیه که خودت انتخاب کردی. حالا می‌گی چه‌کار کنم؟ صبر و تحملم رو از دست بدم و بذارم و برم؟ اون وقت تو قیامت خدا منو می‌بخشه؟؟ ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز برابر است با : 🗓 13 تیر 1400ه.ش 🗓 23 ذی القعده 1442ه.ق 🗓 4 جولای 2021 میلادی 🌸 ذڪر روز 🌸 ای صاحب جلال و بزرگواری
✅ روز 23 ماه ذی القعده، روز شهادت و زیارت حضرت رضا علیه السلام 1) تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام در تاریخ شهادت حضرت رضا علیه السلام، چند قول بیان شده است: الف) 17 یا پایان ماه صفر ب) 23 یا 24 ماه رمضان ج) 23 ذی القعدۀ مرحوم شیخ مفید در «مسارّالشیعۀ» می نویسد: «در روز بیست و سوم ماه ذی القعدۀ سال 203 هجری، وفات سرورمان، حضرت ابوالحسن علیّ بن موسی الرّضا علیه السلام در سرزمین طوس اتفاق افتاد». (مسارّالشيعة، ص34) مرحوم شیخ رضیّ الدّین علیّ بن یوسف حلّی ، برادر علّامه حلّی نیز در العدد القویّۀ، وفات حضرت رضا علیه السلام را در بیست و سوم ذی القعده گزارش می کند. (العدد القوية، ص276/ بحارالانوار، ج49، ص293 و ج 98، ص198 به نقل از العددالقویۀ) مرحوم محدّث قمی در «هدیۀالزائرین» می نویسد: «روز بیست و سوم ماه ذی القعده، به قول شیخ مفید و غیره وفات امام رضا علیه السلام واقع شده است». (هدیۀ الزائرین، ص549) 2) زیارت حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده از راه نزدیک و دور مرحوم سیّد بن طاووس در «اقبال الاعمال» می نویسد: «در بعضی از کتب اصحاب عجم ما که رضوان الهی بر ایشان باد، دیدم: زیارت مولای ما، حضرت رضا علیه السلام در روز بیست و سوم ماه ذی القعده از نزدیک و دور، با متنی از زیارات معروف آن حضرت یا هر متنی که زیارت بر آن صدق کند، مستحبّ است». (اقبال الاعمال، ص616/ بحارالأنوار، ج 101، ص44 به نقل از اقبال الاعمال) مرحوم علامه مجلسی در «زادالمعاد» می نویسد: «بعضی از علما گفته اند که در روز بیست و سوم ماه ذی القعده زیارت حضرت امام رضا علیه السلام از نزدیک و دور سنّت است». ( زادالمعاد، ص235) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
💎 سلام و صلوات بر حضرت رضا علیه السلام در روز 23 ذی القعده به نیابت از مولایمان امام زمان علیه السلام 1) سلام بر حضرت رضا علیه السلام مرحوم علامه مجلسی زیارت شریفی را به نقل از مرحوم سید بن طاووس برای حضرت رضا علیه السلام نقل می کند که خواندن این زیارت به نیابت از مولایمان حضرت مهدی علیه السلام در روز 23 ذی القعده توصیه می شود: «السَّلَامُ عَلَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى، سَمِيِّ سَيِّدِ الْوَصِيِّينَ، وَ إِمَامِ الْمُتَّقِينَ، خَلِيفَةِ الرَّحْمَنِ، وَ إِمَامِ أَهْلِ الْقُرْآنِ، وَ صَاحِبِ التَّأْوِيلِ، وَ مَعْدِنِ الْفُرْقَانِ، وَ حَامِلِ التَّوْرَاةِ وَ الْإِنْجِيلِ، وَ إِفْنَاءِ الْخَبِيثَاتِ وَ الْأَبَاطِيلِ، وَ الْقَائِلِ الْفَاعِلِ، وَ الْحَاكِمِ‏ الْعَادِلِ، وَ الصَّادِقِ الْبَرِّ، وَ الْحَائِزِ الْفَخْرِ، جَدُّهُ سَيِّدُ النَّبِيِّينَ، وَ أَبُوهُ سَيِّدُ الْوَصِيِّينَ، وَ إِلَيْهِ مَآبُ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ. السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا أَبَا الْحَسَنِ عَلِيَّ بْنَ مُوسَى الرِّضَا وَ رَحْمَةُ اللَّهِ وَ بَرَكَاتُهُ. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ كَمَا أَكْرَمْتَهُ بِمُحَمَّدٍ رَسُولِكَ، وَ جَعَلْتَهُ فِي الْحَقِّ دَلِيلَكَ، فَدَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَأََكْمِلْ لَهُ الْعَهْدَ، وَ تَمِّمْ لَهُ الْوَعْدَ، وَ أَيِّدْهُ وَ ذُرِّيَّتَهُ وَ أَوْلِيَاءَهُ بِالنَّصْرِ وَ الْجُنْدِ، لِيُخَلِّصَ الدِّينَ بِالْجِدِّ، فَيَعْمَلَ فِي ذَلِكَ بِالْجَهْدِ، وَ يُصَيِّرَ لَكَ الدِّينَ خَالِصاً وَ الْحَمْدَ تَامّاً. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَيْهِ حَيّاً وَ مَيِّتاً، وَ عَجِّلْ فَرَجَنَا بِهِ وَ بِالْوَصِيِّ مِنْ بَعْدِهِ، وَ انْصُرْهُ عَلَى أَهْلِ طَاعَةِ الشَّيْطَانِ، وَ أَعْزِزْ بِهِ الْإِيمَانَ، وَ أَذْلِلْ بِهِ الشَّيْطَانَ». (بحارالأنوار، ج102، ص225-226به نقل از فلاح السائل) 2) صلوات بر حضرت رضا علیه السّلام منقول از حضرت عسکری علیه السلام «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا، الَّذِي ارْتَضَيْتَهُ وَ رَضَّيْتَ بِهِ مَنْ شِئْتَ مِنْ خَلْقِكَ، اللَّهُمَّ وَ كَمَا جَعَلْتَهُ حُجَّةً عَلَى خَلْقِكَ، وَ قَائِماً بِأَمْرِكَ، وَ نَاصِراً لِدِينِكَ، وَ شَاهِداً عَلَى عِبَادِكَ، وَ كَمَا نَصَحَ لَهُمْ فِي السِّرِّ وَ الْعَلَانِيَةِ، وَ دَعَا إِلَى سَبِيلِكَ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ، فَصَلِّ عَلَيْهِ أَفْضَلَ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ، إِنَّكَ جَوَادٌ كَرِيمٌ». (بحارالأنوار، ج94، ص76 به نقل از جمال الاسبوع) ✅«اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج»
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۲۳ذی‌القعده روززیارتی مخصوص آقا علی بن موسی الرضا علیه السلام
▪️ سعی کنید درحرم امام رضا ولو دو دقیقه، ولو پنج دقیقه، دل را فارغ کنید از بقیّه‌ی شاغل‌ها و متّصل کنید به معنویّتی که در آن‌جا حضور دارد و حرفتان را بزنید. به زبان خودتان هم با امام رضا حرف بزنید. اشکال ندارد. گفت: گوش کن با لبِ خاموش سخن می‌گویم پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست ۱۳۸۲/۰۱/۰۶ (علیه‌السلام) به روایتی (علیه‌السلام)
و سوم ۶۶ اشک در چشمان سعید حلقه زد و گفت: «‌خدا نگهدار سُعدا جان. بچه‌ها‌ را اول به خدا و بعد به تو می‌سپارم. اگه مُردم و اعدام شدم بدان برای کشور و اعتقاداتم کشته شدم. بارها پیشنهادات میلیاردی داشتم و حاضر نشدم به خاک کشورم خیانت کنم.» با اشک و آه و حسرت از سُعدا جدا می‌شوم و روانۀ زندان می‌شوم. او را به خدا می‌سپارم تا به سلامت روانه منزل شود. با سوغاتی‌ها‌یی که خانواده‌ام برایم می‌آورند و هدایایی که به دموکرات می‌دهند تا مدتی فضای امن‌تری برایم به وجود می‌آورند. هر بار که به ملاقاتم می‌آیند پول و مایحتاج مورد نیازم را تأمین می‌کنند. هر بار دویست تا هشتصد دینار عراقی پول برایم می‌آورند ولی دیگر صلاح نمی‌بینم سُعدا به ملاقاتم بیاید. مادرم سالی چند بار با اقوام مسن به ملاقاتم می‌آید و نیازهایم را رفع می‌کند. به نسبت سایر زندانیان وضع مالی بهتری دارم. به دیگران هم کمک می‌کنم. مویز و گردو و انجیر و سیگار می‌خرم و با آن‌ها‌ قسمت می‌کنم. دموکرات هم سر خانواده‌ام‌ کلاه می‌گذارد و ماهانه از آن‌ها‌ جیره و مواجب می‌گیرد. مجبور می‌شوند در هر ملاقات اجناسی تهیه کرده و برایشان‌ بیاورند. بیست جفت گیوه، ده تخته پتو، پارچه برای تهیۀ لباس نگهبانان، شیرینی و خوراکی طلب می‌کنند و قول آزادی‌ام را می‌دهند. ماهی یکی دو بار نامه می‌نویسم و وقتی به ملاقاتم می‌آیند می‌دهم تا به نام اقوام و فامیل برای سپاه ببرند. نامه‌ها‌ را به رمز می‌نویسم و تاریخ پلونوم و پیش‌کنگره و زمان کنگرۀ اصلی و محل برگزاری و سران شرکت‌کننده در آن را برای سپاه می‌فرستم. طوری می‌نویسم که نتوانند کنترلش کنند. نمی‌توانند به رمز و رموزش پی ببرند. دموکرات سرم منت می‌گذارد که زندانی‌ام کرده است. می‌گویند: «‌کومله کینۀ شدیدی نسبت به تو داره، اگه آزادت کنیم ترورت می‌کنن.» فکر می‌کنند لطف دارند که مرا در زندان نگه داشته‌اند‌ و زنده مانده‌ام‌. صالح سعادت رازن، بچۀ ارومیه که از افراد سرشناس وابستۀ دولت است، اعدام می‌شود. خضر میرآبادی از اعضای کادر مرکزی دموکرات، برادرش به جرم جعل اسکناس در ایران ‌دستگیر شده و می‌گوید: «‌اگه سفارش کنی برادرم رو تو ایران آزاد کنن منم تو رو آزاد می‌کنم.» ـ تو مرا آزاد کن تا برم، قول می‌دم رسیدم ایران برم برادرت رو آزاد کنم ولی تا زمانی که اینجام کاری از دستم برنمی‌آد. ـ دوست نداریم تو به ایران بری. دوست داریم به دموکرات بپیوندی. تمام امکانات رو در اختیارت می‌ذاریم و هر جای دنیا بخوای بری لوازم و امکاناتش رو جور می‌کنیم. فقط به ایران نرو و به رژیم کمک نکن. اگه می‌خوای تو کردستان عراق بمانی و کار کنی حمایتت می‌کنیم ولی به ایران نرو. ـ من ایرانیم و فقط به ایران خدمت می‌کنم. بعضی افراد نادان و جوان می‌آیند و می‌گویند: «‌ما فرستادۀ دولت ایرانیم و آمدیم توی حزب دموکرات نفوذ کنیم ولی حس ناسیونالیستی ما اجازه نمی‌ده به ملت کُرد پشت کنیم و صادقانه اعتراف می‌کنیم. می‌خوایم عضو دموکرات بشیم.» معلوم نیست اظهاراتشان‌ چقدر صحت دارد و آیا دولت ایران آن‌قدر بی‌تجربه است که چنین افراد جوان و مجهول‌الهویه‌ای‌ را برای مأموریت و جاسوسی در دل حزب دموکرات انتخاب کرده تا در موقع مناسب به حزب ضربه بزنند؟ جای سؤال و تأمل دارد. با این نوع اعترافات و شیرین‌کاری نوجوانان بخت‌برگشته گورشان را با دست خودشان می‌کنند. می‌آیند مقابل دوربین فیلمبرداری دموکرات چنین اعترافاتی را بیان می‌کنند و فیلم‌شان‌ از شبکه‌ها‌ی خارجی پخش می‌شود و تبلیغات شدیدی علیه جمهوری اسلامی ‌به راه می‌افتد. بعد به جرم جاسوسی و اقدام تروریستی اعدام می‌شوند. وقتی خانواده‌ها‌یشان‌ می‌آیند و اعتراض می‌کنند، فیلم اعترافاتشان‌ را نشان داده و می‌گویند: «‌پسرتان نفوذی و مزدور دولت ایران بوده.» ابراهیم مصطفایی، سلیمان، قادر و ها‌دی مدنی که همه نوجوان بانه‌ای‌ بودند به همراه جلال مهابادی با چنین سرنوشت مرگباری اعدام می‌شوند و همان‌جا به خاک سپرده می‌شوند. خانواده‌ها‌یی که نفوذ دارند و می‌توانند باج و خراج بیشتری بدهند موفق می‌شوند بیایند و جنازۀ فرزندشان‌ را از زیر خاک بیرون کشیده و با خودشان ببرند. در این صورت قبر موقت تا اعدامی ‌بعدی خالی می‌ماند و نیازی به کندن قبر جدید نیست ولی خانواده‌ها‌ی مستضعف که امکان دسترسی به جنازۀ فرزندشان را ندارند، جنازه زیر مشتی خاک کم‌عمق باقی می‌ماند و در اثر سرما و گرما و جریان آب بیرون می‌افتد و خوراک حیوانات وحشی می‌شود. ⬅️ ادامه دارد. . . . . 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز می‌کنیم 🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَ‌مُوسَی‌اَلرِضَا اَلمُرتَضی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ سلام ✋ 🌸 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و پنجم_ذی _القعده
و در ، مزدوران حزب فالانژ ، اتومبیل کشورمان را در هنگام عبور از پست ایست و بازرسی و ورود به شهر متوقف و خودرو مزبور به رغم ، توسط آدم ‌ربایان دست‌نشانده رژیم تروریستی تل‌آویو به گروگان گرفته شده و پس از شكنجه و بازجویی، به نظامیان اسرائیلی تحویل داده شدند ‌كه از سرنوشت آنان تاكنون اطلاعی در دست نیست و همه مشتاقانه چشم به راه هستند تا خبری از این عزیزان برسد... سلامتی و تعجیل در فرج یوسف ، و تعیین وضعیت این عزیزمان
می گویند چهار دیپلمات ربوده‌شده ایرانی در زندان رژیم صهیونیستی هستند و هيچ سندی دال بر آنان وجود ندارد. دوباره شد و همه یادی از ، می کنند و تمام هم تمام می شود ولی به نظرم : اگر روزی آزاد شد او را به نیاورید را باید به و یا به .... برود تا نتیجه و محصول را ببیند و رضایتی بر داشته باشد اصلا ایران بیاوریدش چه کار بیاید بعضی ها را ببیند بیاید و با را بییند بیاید سیاست خارجی را ببیند بیاید حقوقی گردن کلفت را ببیند بیاید از امام ببیند و ... و ... و ... خیلی چیزهای دیگری که او را می دهد می دانم اگر بیاید تک تک ما را خواهد گرفت که چه کردید با خون
هم قد گلوله توپ بود . . . گفتم: چه جوری اومدی اینجا؟ گفت: با التماس! گفتم: چه جوری گلوله رو بلند میکنی میاری؟ گفت: با التماس! به شوخی گفتم: می دونی آدم چه جوری شهید می شه؟ لبخندی زد و گفت: با التماس! تکه های بدنش رو که جمع میکردم فهمیدم چقدر التماس کرده . . . با ذکر
💐 اوایل انقلاب بود بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است. او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟ آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش. اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است. 🌺 آقا مهدی، پدر بچه های پرورشگاه شهرم بود. همیشه بهشون سر میزد؛ نزدیکای عید، کلی کادو میخرید میاورد براشون. خیلی دوستش داشتن، وقتی شهید شد، یه شهر یتیم شدن. 🍀 وقتي آقا مهدي ، شهردار اروميه بود، يك شب باران شديدي باريد. به طوري كه سيل جاري شد. ايشان همان شب ترتيب اعزام گروه هاي امداد را به منطقه سيل زده داد و خودش هم با آخرين گروه عازم منطقه شد. پا به پاي ديگران در ميان گل و لاي كوچه ها كه تا زير زانو مي رسيد، به كمك مردم سيل زده شتافت. در اين بين، آقا مهدي متوجه پيرزني شد كه با شيون و فرياد، از مردم كمك مي خواست. تمام اسباب و اثاثية پيرزن در داخل زير زمين خانه آب گرفته بود. آقا مهدي، بي درنگ به داخل زيرزمين رفت و مشغول كمك به او شد. كم كم كارها رو به راه شد. پيرزن به مهدي كه مرتب در حال فعاليت بود نزديك شد و گفت: خدا عوضت بدهد مادر ! خير ببيني . نمي دانم اين فلان فلان شده كجاست تا شما را ببيند و يك كم از و شما را ياد بگيرد خنده اي كرد و گفت : راست مي گويي مادر ! اي كاش ياد مي گرفت . 🌸 یکی از کارمندان شهرداری ارومیه میگفت: تازه ازدواج کرده بودم و با مدرک دیپلم دنبال کار میگشتم. از پله های شهرداری میرفتم بالا که یکی از کارکنان شهرداری را دیدم و ازش پرسیدم آیا اینجا برای من کار هست؟ تازه ازدواج کردم و دیپلم دارم. یه کاغذ از جیبش درآورد و یه امضاء کرد و داد دستم گفت بده فلانی، اتاق فلان. رفتم و کاغذ را دادم دستش و امضاء را که دید گفت چی میخوای؟ گفتم: کار. گفت: فردا بیا سرکار! باورم نمیشد! فردا رفتم مشغول شدم. بعد از چند روز فهمیدم اون آقایی که امضاء داد شهردار بود. چند ماه کارآموز بودم بعد یکی از کارمندان که بازنشسته شده بود من جای اون مشغول شدم. شش ماه بعد جناب شهردار استعفاء کرد و رفت جبهه. بعد از اینکه در جبهه شهید شد یکی از همکاران گفت: توی اون مدتی که کارآموز بودی و منتظر بودیم که یک نفر بازنشسته بشه تا شما را جایگزین کنیم، حقوقت از حقوق جناب شهردار کسر و پرداخت میشد. یعنی از حقوق شهید باکری، این درخواست خود شهید بود. با ذکر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا