eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.5هزار عکس
3.8هزار ویدیو
325 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥کلیپ مادر بزرگوار شهیدان حاج محمد و حاج رضا شعبانزاده شادی روح این مادر بزرگوار و همه مادران آسمانی بخوانیم با ذکر هیئت بانوان پیشکسوت زینبی
هم اکنون مراسم یادواره شهدای شهرک شهید زین الدین در مسجد حضرت علی بن ابیطالب علیه السلام سخنران این مراسم والدین گرامی شهیدان زین الدین و شهید مدافع حرم عبدالصالح زارع
| : ۱۱۲ شب دوم هم در خانه حاج حسین بادپا بودیم. صبح برای نماز که بیدار شدم، صدای صحبت تو را با حاج حسین شنیدم. ۔ حاجی حالا چیکار کنیم؟ سرک کشیدم. دیدم حاج حسین روبه روی تلویزیون نشسته بود و تسبیح می انداخت: «توکل به خدا» چادرم را سر کردم و آمدم داخل، پرسیدم: «چیزی شده آقامصطفی؟!» - به یمن حمله کردهنا حاج حسین گفت: «كأفوض أمري إلى اللها نگران نباشین!» بعد از خوردن صبحانه حاج حسین گفت: «آماده بشین بریم خونه فامیل شیخ محمد.» - کجاست حاجی؟ - یکی از روستاهای کرمان، پشت کوه دشتی پابه ماه بودم و اوضاع و احوالم خوب نبود، اما نمیشد نه بیاورم. این بار با یک ماشین راه افتادیم. من و خانم بادپا و بچه ها عقب، تو و حاج حسین جلو. در راه صحبت می کردیم که حاج حسین گفت: «خانم من هروقت می خوام راهی سوریه بشم، جلوتر از اینکه به زبون بیارم، ساکم رو حاضر میکنه!» رو کردم به خانمش: «واقعا؟» - بله! وقتی می بینم این قدر دوست داره بره، مانعش نمیشم. - آهی کشیدم و آهسته گفتم: «لابد صبر شما خیلی زیاده، ولی من وقتی به رفتن آقامصطفی فکر می کنم دیوونه میشم!» . همیشه به خودم میگم اگه حاجی قسمتش باشه اون اتفاقی که بایدمی افته، اگه نباشه نه. - واقعا راست میگین؟ . چراکه نه! - نه، من نمیتونم مثل شما باشم! | . به حاج حسین گفتم بعد از شهادتش شفاعتم رو بکنه. - ولی من نمیتونم خودم رو راضی کنم مصطفی بره. ترس از ندیدنش خیلی اذیتم میکنه! تو در حال رانندگی بودی. از پشت سر نگاهت می کردم و دلم میلرزید. من و خانم بادپا باهم آهسته حرف میزدیم. انگار می ترسیدیم کمی بلندتر بگوییم حتی خانم بادپا هم.
حاج حسین گفت: «همین جا نگه دار سیدابراهیم.» . چیزی شده؟ ۔ نماز اول وقت! پیاده شدیم. از صندوق عقب زیراندازی درآوردی و پهن کردی. هرکس مهری از جیب و کیفش درآورد و ایستادیم به نماز حاج حسین جلو و ما پشت سرش. باد می آمد، بادی ملس که با خود بوی غربت و عطر شهادت می آورد، البته شاید این حس من بود. بعد از نماز رفتیم خانه آقای سیدی، یک همان اتفاق بیفتد. خانه ویلایی در روستای مادر شیخ محمد را آنجا دیدم. او هم همان حرف خانم بادپا را میزد: «اگه اتفاقی بیفته خدا خواسته، هرچی او بخواد. پس توکل به خدا!» وقتی شنیدم خواهرش گفت: «دعا می کنم شیخ محمد شهید بشه»، دست هایم میلرزید. آنها را مشت کرده و پنجه هایم را به هم فشار میدادم و دهانم خشک شده بود. در سرم این جمله می پیچید: «من فقط مصطفی رو میخوام، هیچی نمیخوام. شفاعت و این چیزا رو هم نمی خوام. فقط مصطفی رو.» سر ناهار حاج حسین گیر داد: «باید خانمم کنار من غذا بخوره!» خانمش خجالت می کشید، اما حاج حسین به زور او را کنار خود نشاند: «اگه نشستی ناهار میخورم وگرنه که هیچ!» بعد از ناهار وقتی آماده شدیم که راهی شویم، صاحب خانه تو و حاج حسین را بغل کرد و گفت: میخوام با این دو شهید عکس بندازم!» | از اینکه با شهادت تو شوخی می کردند، حالم بد شد. با ناراحتی رفتم داخل ماشین نشستم و هرکسی هرچه گفت جواب ندادم. خانم بادپا که متوجه شده بود، آهسته دلداری ام داد: «خودت رو اذیت نکن عزیزم!» | . نمیتونم. همه ش ترس دارم. ترس دارم وقت زایمانم آقامصطفی نباشه! خانم بادپا سرش را جلو برد و در گوش حاج حسین گفت: «کاری کن سیدابراهیم فعلا نتونه بره» حاج حسین بلند گفت: «خانم سیدابراهیم نگران نباشین، خیالتون راحت! حاج آقاتون این یه مدت رو پیش شما میمونه.» قرار بود تا به دنیا آمدن پسرمان بمانی. پس باید نفسی از سر راحتی می کشیدم و کشیدم. از خانواده بادپا که جدا شدیم رفتیم یزد. جمعه بود و همه جا سوت وکور. از آنجا به قم و به دیدن شیخ رفتیم که مادر و همسرش لبنانی بودند. صبح سری هم به خانه شهید صابری زدیم. در راه برگشت بودیم که تلفنت زنگ زد. زدی روی پخش. - امشب کجایی سید؟ .خونه مون. - ما داریم میایم اونجا. . قدمتون سرچشم. شام منتظریم. گفتم: «توی خونه که چیزی نداریم!» ۔ سر راه نگه می دارم میخرما وقتی رسیدیم جلوی در، خریدت را کرده بودی و مهمان ها هم رسیده بودند. آهسته گفتی: «شما برنج بذار، من کباب می خرم.» شب به پذیرایی گذشت. انگارنه انگار از سفر آمدهای و خستهای. همیشه از حضور مهمان شاد میشدی. مهمان ها که رفتند، بهانه گیری فاطمه شروع شد: «چرا ما سفره هفت سین نداریم؟» سفرهای پهن کردم. چند تخم مرغ آوردم، باهم نشستیم به رنگ کردن. من و فاطمه سبز و سرخ رنگ کردیم و تو سیاه و با رنگ زرد رویش نوشتی یا زهرا (س). ⬅️ .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 قرار شبانه زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روزِمان را با سَلام بَر چهارده مَعْصوم آغاز می‌کنیم 🌱اَلْسَّلامُ عَلَیْکَ یا رَسُولَ اَللّه صل الله 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَمیرَاَلْمؤمِنین 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکِ یا فاطِمَةُ اَلزَهْراءُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلمُجْتَبی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حُسَینَ بنَ عَلیٍ سَیدَ اَلشُهَداءِ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ‌اَلحُسَیْنِ زینَ اَلعابِدینَ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدَ بنَ عَلیٍ نِ اَلباقِرُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا جَعْفَرَ بنَ مُحَمَّدٍ نِ اَلصادِقُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُوسَی بنَ جَعْفَرٍ نِ اَلکاظِمُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یاعَلیَّ بنَ‌مُوسَی‌اَلرِضَا اَلمُرتَضی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا مُحَمَّدٍ بنَ عَلیٍ نِ اَلجَوادُ 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا عَلیَّ بنَ مُحَمَّد نِ اَلهادی 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا حَسَنَ بنَ عَلیٍ نِ اَلعَسْکَری 🌱اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا بَقیَةَ اللَّه، یا صاحِبَ اَلزَمان وَ رَحْمَةَ اَللّهِ وَ بَرَکاتِهِ 🔻... 👇 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
بسم الله الرحمن الرحيم 🌷 🌷 آیه 160 سوره بقره 🌸 إِلَّا الَّذِينَ تَابُواْ وَأَصْلَحُواْ وَبَيَّنُواْ فَأُوْلَئِكَ أَتُوبُ عَلَيْهِمْ وَأَنَا الْتَّوَّابُ الْرَّحِيمُ ‏ 🍀 ترجمه:جز کسانی كه توبه كردند و اصلاح نمودند و آشكار ساختند،پس من توبه آنان را می پذیرم و من توبه پذیر مهربانم. 🌺 در آیه قبلی بیان کردیم که عده ای حقایق الهی را کتمان می کنند و و همه لعنت کنندگان آنها را لعنت می کنند. اما خداوند مهربان براى گناه كتمان،همچون سایر گناهان، راه و بازگشت باز می گذارد تا فرصتی برای جبران خطاهای آنها بگذارد. 🔴در اینجا شرایط پذیرش توبه آنها را بیان می فرماید: 1⃣ :توبه کردند:توبه ‏ى واقعى،با پشیمانى قلبى است. 2⃣ :و اصلاح عمل كردند 3⃣ :و بيان کردند یعنی حقایق الهی که كتمان می کردند اکنون برای مردم آشکار و بیان کنند. 🌺توبه‏ ى كسى كه نخوانده آن است كه نمازهاى خود را قضا كند.توبه كسى كه مال مردم را تلف كرده آن است كه باید همان مقدار را به صاحبش برگرداند.در این مورد نیز كسى كه با كتمان حقایق،به دنیاى علم،اندیشه و نسل‏ها،خیانت كرده،فقط با تبیین حقایق و بازگوئى آنهاست كه مى‏ تواند گذشته را جبران نماید. سپس خداوند چقدر زیبا و امید بخش می فرماید فاولئك أتوب عليهم:پس من آنها را می پذیرم یعنی لطف خود را بر آنان باز می گردانم و أنا التواب الرحيم:زیرا من توبه پذیر مهربانم. 🔹پيام های آیه 160 سوره بقره 🔹 ✅ ،امكان توبه و بازگشت را براى خطاكاران،در هر شرایطى فراهم نموده است. ✅ چون در مقام توبیخ،لعنت خداوند شامل حال كتمان كنندگان شد،در مقام نیز كلمات «اَنَا» و «توّاب» و «رحیم» بكار رفته تا بگوید:من خودم با مهربانى مخصوصم،به شما باز مى‏ گردم. ✅ اگر هشداری به گناهکاران می دهد به این خاطر تا متوجه خطاهای خود شوند و بشارت می دهد تا به سوی خداوند دوباره برگردند. ✅ بازگشت لطف خداوند به توبه‏كنندگان، دائمى، قطعى و همراه با است.«اتوب علیهم و انَا التوّاب الرّحیم»
شکر که در ، مویرگی هست ، متصل به خون گرم ... و از همان خون است که گاه ، به یادشان می تپد ... ســـلام✋ 🌸 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سالروز گرامی باد ... از شهید پرسیدند : چرا آرام نمی نشینی؟ ببین آیت الله بروجردی ساکت است گفت : آقای بروجردی است من اگر کوتاهی کند ، مجبور می شود بیاید وسط ! هر بار که ، می آید وسط ، یعنی ما کم گذاشته ایم . اللهّم أحفظ قائدنا الخامنه ای شادی روح و والامقام و 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
| : ۱۱۳ تعطیلات نوروز تمام شد و گلهای بنفشه حاشیه باغچه ها می گفتند بهار آمده است. شب سیزدهم گفتی: حاج حسین بادپا قراره فردا بیاد و از اینجا برنامه سفرش رو بچینه.» دوستانت هم مثل خودت بودند. یک جا ماندن را بلد نبودند. ساعت چهار صبح بود که از کنارم بلند شدی گفتی: «دارم میرم فرودگاه، کاری نداری؟» با پلک های بسته گفتم: «وقتی اومدی نونم بگیر!» ولی باید بلند میشدم و نمازم را می خواندم و اسباب صبحانه را آماده می کردم. تمام شب تا صبح دلشوره داشتم. آقای بادپا که می آید برود سوریه، نکند تو را هم ببرد. نکند خودت هوایی شوی و راه بیفتی. شما به هم که میرسیدید انگار روح هایتان به هم گره میخورد و میشدید مثل این پروانه هایی که دور چراغ می گردند. چنان مجذوب هم و آن شعله ای که ما نمیدیدیم و شما میدیدید میشدید که آدم غصه اش می گرفت از این همه پرت افتادگی و بی خیال شدن درباره بقیه چیزها. بلند شدم. نمازم را خواندم، صبحانه را آماده کردم: پنیر و گردو و کره و مربا، سفره را انداختم. نگاهم به عقربه های ساعت بود. میترسیدم به جای آوردن حاج حسین با او بروی سوریه، ولی دو ساعت بعد آمدی. با حاج حسین بادپا و کسی که می گفتی اسمش سیدعلی است و اهل افغانستان آمدید و صبحانه خوردید
و سر سفره ماجرایی را که برای سیدعلی اتفاق افتاده بود تعریف کردی: «سیدعلی توی افغانستان به قاچاقچیا پول میده تا بیارنش ایران. در حال آمدن، توی مسجد با دست باز نماز میخونه و همین باعث میشه بفهمن شیعهس و بزننش. در همون حال یه بار قسم میخوره به امام حسین که من شیعه نیستم و همین باعث میشه کتک بیشتری بخوره، بعد فرار می کنه و خودش رو به ایران می رسونه.» سوریه که بودید، با تو آشنا شده بود. حالا هم بی پول شده و می خواستی هرطور شده کمکش کنی. بعد صبحانه نگاه حاج حسین رفت سراغ عکسی که روی دیوار بود، بلند شد و رفت طرفش: «ابوحامده؟» | برایم گفته بودی لحظه شهادت ابوحامد، حاج حسین کنارش بوده و تکه تکه شدنش را دیده، اما قسمت بوده خود حاج حسین سالم بماند. حاج حسین با گوشه چفیه اشک هایش را پاک کرد. بلند شدم رفتم آشپزخانه. دستم را گرفتم به میز که آمدی آنجا و آهسته گفتی: «باید با حاج حسین برم قم خدمت پدر شهید صابری. بعدش هم برمی گردیم و میرسونمش فرودگاه.» . منم میام! ۔ جاندارم عزیز، سیدعلی هم میاد، تو میخوای تا قم کنار نامحرم بشینی؟ هردو معذب میشین! ساعتی بعد رفته بودید، درحالی که در گوشم دو صدا طنین می انداخت: یکی صدای حاج حسین که در وقت خداحافظی می گفت: «ناراحت نباشین، سیدابراهیم میمونه تا محمدعلی به دنیا بیاد.» یکی صدای تو که آهسته گفته بود: «نگاه کن حاج حسین چقدر با خودش وسیله برداشته، فقط یه زیرشلواری!» حاج حسین بادپا سبک رفته بود و تو هم همراهش. و دلم چه می لرزید! ⬅️..... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💠 قرار شبانه زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ