هدایت شده از
امام زادگان عشق
#چهارشنبه های امام رضایی
#به_تو_از_دور_سلام
زیارت مختصر امام رضا علیه السلام
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا وَلِيَّ اللّٰهِ وَابْنَ وَلِيِّهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللّٰهِ وَابْنَ حُجَّتِهِ، السَّلامُ عَلَيْكَ يَا إِمامَ الْهُدىٰ وَالْعُرْوَةَ الْوُثْقىٰ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ مَضَيْتَ عَلَىٰ مَا مَضىٰ عَلَيْهِ آباؤُكَ الطَّاهِرُونَ صَلَواتُ اللّٰهِ عَلَيْهِمْ، لَمْ تُؤْثِرْ عَمىً عَلَىٰ هُدىً، وَلَمْ تَمِلْ مِنْ حَقٍّ إِلىٰ باطِلٍ، وَأَنَّكَ نَصَحْتَ لِلّٰهِ وَ لِرَسُولِهِ، وَأَدَّيْتَ الْأَمانَةَ، فَجَزاكَ اللّٰهُ عَنِ الْإِسْلامِ وَأَهْلِهِ خَيْرَ الْجَزَاءِ، أَتَيْتُكَ بِأَبِي وَأُمِّي زَائِراً عَارِفاً بِحَقِّكَ، مُوالِياً لِأَوْلِيائِكَ، مُعادِياً لِأَعْدائِكَ، فَاشْفَعْ لِي عِنْدَ رَبِّكَ.السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ يَا ابْنَ رَسُولِ اللّٰهِ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ، أَشْهَدُ أَنَّكَ الْإِمامُ الْهادِي وَالْوَلِيُّ الْمُرْشِدُ، أَبْرَأُ إِلَى اللّٰهِ مِنْ أَعْدائِكَ، وَأَتَقَرَّبُ إِلَى اللّٰهِ بِوِلايَتِكَ صَلَّى اللّٰهُ عَلَيْكَ وَرَحْمَةُ اللّٰهِ وَبَرَكاتُهُ.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
💠🌸💠🌸💠🌸💠
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_429
🌹 آیه 153 سوره آل عمران
🌸 إِذْ تُصْعِدُونَ وَلَا تَلْوُونَ عَلَى أَحَدٍ وَالرَّسُولُ يَدْعُوكُمْ فِى أُخْراكُمْ فَأَثاَبَكُمْ غَمّاً بِغَمٍّ لِّكَيْلَا تَحْزَنُواْ عَلَى مَا فَاتَكُمْ وَلَا مَآ أَصاَبَكُمْ وَاللَّهُ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ
🍀 ترجمه: (به یاد آورید) وقتی كه (از کوه) بالا مى رفتید و به هیچ كسی توجّه نمى كردید، در حالى که پیامبر از پشت سر شما را صدا می زد. پس خداوند به سزاى آن، غمى در مقابل غم به شما داد تا دیگر بر آنچه از دستتان رفته و به خاطر مصیبت هایی که به شما رسیده غمگین نشوید و خداوند به آنچه انجام مى دهید، آگاه است.
🌷 #تصعدون: بالا می روید فعل مضارع است و چون قبل از آن اذ آمده است معنای فعل ماضی می دهد، إذ تصعدون: وقتی بالا مى رفتيد
🌷 #تلوون: توجه می کنید فعل مضارع است ولی چون ابتدای آیه إذ آمده است معنای فعل ماضى مى دهد يعنى توجه می کردید، لا تلوون: یعنی توجه نمی کردید
🌷 #یدعوکم: شما را صدا می زد، فرا می خواند
🌷 #اثابكم: پاداش دادن و گاهی به معنای کیفر دادن است
🌷 #فاتکم: از دستتان رفته
🌷 #أصابكم: آنچه به شما رسیده
🌷 #خبیر: آگاه
🌷 #تعملون: انجام می دهید
🌸 غم ها دو دسته هستند: غم های شیرین و غم های تلخ
🌺 #غم_شیرین: آن غمی است که آدمی را به حرکت وا می دارد یعنی یک شوری در آدمی ایجاد می کند و سبب تلاش او می شود. آدمی از اینکه گناهانش زیاد هست، از اینکه نمازهایشان قضا شده از اینکه اهل مناجات و عبادت و دعا نبوده و لذت #عبادت را نچشیده غصه می خورد این گونه غم ها شیرین است زیرا سبب می شود انسان دست به کار شود و گذشته خود را جبران کند.
🌺 #غم_تلخ: آن غمی است که آدمی را بی تحرک می کند افسرده می کند و دچار اندوه می کند. مانند اینکه آدمی بخواهد همیشه #زندگی خودش را با دیگران مقایسه کند می گوید: فلانی پول زیادی داره من کم ندارم ، فلانی وضعش خوبه وضع من خوب نیست اینگونه غم ها سبب اندوه می شود حتی اگر به موفقیت رسید باز احساس می کنه پایین هست و غم و غصه می خورد به این گونه غم ها، غم های تلخ گفته می شود.
🔴 #شأن_نزول_آيه: اين آیه بعد از جنگ احد و بعد از شکست مسلمانان نازل شد.
🌸 إذ تصعدون: به ياد آورید وقتی که از کوه بالا می رفتید. وقتی إذ در ابتدای آیه می آید قرآن می خواهد ماجرایی را یاد آوری کند و در این آیه به مسلمانان یاد آوری می کند وقتی که داشتید فرار می کردید و لا تلوون علی أحد و الرسول یدعوکم فی أخراكم: و به هیچ کسی توجه نمی کردید، در حالی که #پیامبر از پشت سر شما را صدا می زد. یعنی به اینکه برادران شما در میدان جنگ در چه حالی هستند اعتنا و توجه نکردید و به سخنان پیامبر هم توجه نمی کردید.
🌸 بعد از آن ماجرا دچار غم و اندوه شدید #غم و #اندوه شما به خاطر از دست رفتن غنایم جنگی و به خاطر زخم ها و صدماتی بود که دیديد. بعد از این ماجرا پشیمان شديد و توبه کرديد که #خداوند شما را بخشید خداوند این غم های تلخ را از شما گرفت و غم های شیرین به شما داد این غم های شیرین این بود که چرا پیامبر را تنها گذاشتیم چرا بر سر غنایم جنگی نزاع کردیم چرا به وظیفه خود عمل نکردیم. که قرآن می فرماید: فأثابكم غما بغم لکیلا تحزنوا علی ما فاتکم و لا مآ أصابكم: پس خداوند به سزای آن غمی در مقابل غم به شما داد تا دیگر بر آنچه از دستتان رفته و به خاطر مصیبت هایی که به شما رسیده غمگین نشوید. و در پایان آیه می فرماید: و الله خبیر بما تعملون: و #خداوند به آنچه انجام می دهید آگاه است.
🔹 پیام های آیه153سوره آل عمران 🔹
✅ نتیجه ى #سستى: اختلاف و سرپیچی از فرماندهى و فرار از جبهه ى نبرد است.
✅ یاد نقاط #ضعف، مایه ى بهره گیرى از تجربه هاست.
✅ هنگام #خطر، انسان عادّى جز خودش به فكر دیگرى نیست.
✅ #فریاد_رهبر، در افراد ترسو وسست ایمان تأثیرگذار نیست.
✅ اظهار #علاقه، در روز آسایش مهم نیست؛ همدلى و همراهى در روزهاى سختى نشانه ى دوستى واقعى است.
✅ آنجا كه همه #فرار مى كنند، رهبر باید در صحنه بماند و فراریان را فرابخواند.
✅ یک لحظه غفلت و كوتاهى در انجام وظیفه، موجب هجوم ناگوارى هاى پى درپى مى شود.
✅ از ناگوارى هاى گذشته #درس بگیرید و دیگر بر از دست دادن اموال دنیا و یا چشیدن مصیبت ها، اندوه نخورید.
💠🌸💠🌸💠
همه جور آمدنے رفتن دارد😔،
الا #شهادت .
#شهادت تنها آمدن بدون بازگشت است.😇
#شهید ڪه شدے مےمانی.🙃
یعنے خدا نگهت مے دارد👌
تا ابد...❤️🌹
سلام ✋
#عاقبتتون_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⛔️ تحلیلی از زلزله ترکیه
🎥 استاد مهدی طائب
🔹 زلزله ترکیه نقشه شوم جهان غرب را به هم زد
🔹 زلزله بم نیز نقشه دشمنان داخلی و خارجی را به هم زد
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🌷بسم رب شهدا 🌷
غبار روبی و گل افشانی مزار شهدای گمنام کوه خضر نبی 🌷
غبار روبی شهدای گمنام که پیش حضرت زهرا از همه نامی تر هستند 🌹
ماهم به رسم عاشقی منتظرتان هستیم❤️
چهار شنبه ۲۶ بهمن در حرم شهدای گمنام
ساعت 4 منتظر یاری و کمک تان هستیم
برای هماهنگی بیشتر با این شماره تماس بگیرید و یا پیام بدهید
+989192512310
انشالله این برنامه با حضور شما ثابت میشود و هر چهارشنبه به رسم عاشقی یادی از شهدای گمنام کنیم.
با ما همراه باشید👇
💠 قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام کوه خضر
🔸گفت: میشه ساعت ۴ صبح بیدارم کنی تا داروهام رو بخورم؟ ساعت ۴ صبح بیدارش کردم، تشکر کرد و بلند شد از سنگر رفت بیرون.
بیست الی بیستوپنج دقیقه گذشت، اما نیومد! نگرانش شدم، رفتم دنبالش و دیدم یه قبر کنده و نمازشب میخونه و زار زار گریه میکنه!
🔹 بهش گفتم: مرد حسابی تو که منو نصفجون کردی، میخواستی نمازشب بخونی چرا به دروغ گفتی مریضم و میخوام داروهام رو بخورم؟!
برگشت و گفت: خدا شاهده من مریضم، چشمای من مریضه، دلم مریضه، من ۱۶ سالمه، چشام مریضه، چون توی این ۱۶ سال امام زمان(عج) رو ندیده؛ دلم مریضه بعد از ۱۶ سال هنوز نتونستم با خدا خوب ارتباط برقرار کنم؛ گوشام مریضه، هنوز نتونستم یه صدای الهی بشنوم!
ﺷﻬﯿﺪ عباس ﺻﺎﺣﺐﺍﻟﺰﻣﺎﻧﯽ🌷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
⭕️ چقدر مضحک ‼️
⭕️ اینهمه زن بیگناه رو شکنجه داده ، حالا خودش رو حامی زن میدونه و میخواد از حقوق زنان دفاع کنه!
♨️پرویز ثابتی رئیس ساواک تهران
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حال و هوای حرم کاظمین در آستانه شهادت امام موسی کاظم علیهالسلام
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
4_6010539497886846412.mp3
8.53M
چه تک و تنها غریبونه
🎙حاجمحمود کریمی
ویژه شهادت امام کاظم علیه السلام
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥درست در اول دیدار یکی از میان جمعیت گفت: حضرت آقا چفیه ورمنه
🔹تا پایان جلسه آقا حواسش به این درخواست بود((:
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
در سالروز شهادت امام موسی بن جعفر علیه السلام
مراسم گرامیداشت یاد وخاطره شهدای گردان امام موسی بن جعفر علیه السلام
برگزار میشود
پنجشنبه۲۷ بهمن
ساعت۱۹۳۰
گلزار شهدا
حسینیه امام خامنه ای
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🔻خبر شناسایی پیکر مطهر علیرضا بادرام به اطلاع والدین این شهید رسید
🔹پیکر مطهر شهید علیرضا بادرام پس از ۳۴ سال گمنامی در عملیات اخیر نیروهای تفحص شناسایی و به معراج شهدا منتقل شد.
🔹شهید بادرام در تاریخ ۴ خرداد ۶۷ در منطقه عملیاتی شلمچه به فیض شهادت نائل شد.
🔹 شب جمعه آیین وداع با پیکر پاک این شهید در حرم مطهر بانوی کرامت و صبح جمعه نیز در مسجد جمکران بعد از دعای ندبه انجام میشود.
🔹 پیکر مطهر این شهید دوران دفاع مقدس جمعه هفته جاری پس از اقامه نماز توسط امام جمعه قم بر روی دوش مردم شهیدپرور تشییع و در گلزار امامزاده علی بن جعفر علیهماالسلام به خاک سپرده خواهد شد.
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خداحافظ_سالار
روایتی از زندگی ۴۰ساله همسر گرامی سرلشکر شهید حاج حسین همدانی
#قسمت : ۱۳۲
سه روز از رفتنش به سوریه گذشته بود هرروز دو سه بار زنگ زد احوال بچه ها را پرسید و آخر سر تأکید کرد که حتماً برای عروسی برادر یکی از
دوستانش به شمال برویم.
شمال و عروسی برای من و بچه هایی که دلمان با حسین بود زندان به حساب می آمد اما نمیتوانستم حرف و تأکید چندباره او را زمین بگذارم و عملی نکنم، حتماً این تأکیدها علتی داشت که من متوجه آن نبودم
با امین و زهرا و سارا راهی شمال شدیم.
همان جمعی که چهار سال پیش در آن شرایط بحرانی به سوریه
رفته بودیم حالا حسین تنها درسوریه بود و ما بی حوصله و دل گرفته
در شمال.
امین پشت فرمان بود زهرا و سارا هم
دمق و کم حرف ،چپ و راست من
نشسته بودند و شاید که نه، حتماً به
حرفهای روز آخر بابایشان فکر
میکردند حرفهایی که یادش از
درون آتشم میزد و مدام در ذهنم
تکرار میشد این دفعه آخره که میرم ،اما خیلی زود بر میگردم»،
«یک کار ناتمام دارم که باید تمامش کنم»،
«کار از نخوردن قند گذشته»، «منو پیش دوستان شهیدم ،توی گلزار شهدای همدان دفن کنید.»
هر چقدر با خودم کلنجار میرفتم خودم را مهیای رفتن به عروسی نمیدیدم .آخر چه دلیلی داشت که بعد از آن وداع تلخ از سوریه زنگ بزند و اصرار کند که «برید شمال، عروسی پسر دوستم و آدرس بدهد و هی زنگ بزند تا مطمئن شود که
رفته ایم به عروسی یا نه.
غروب روز سومی که حسین رفته بود به ساری رسیدیم. شمال سرسبز و همیشه زیبادر هجوم پاییز رنگ باخته بود و
👇👇👇
از آن گرفته تر آسمان بود که در توده هایی از ابرهای خاکستری و سیاه به هم میپیچید که شاید
ببارد.
به سالن محل برگزاری عروسی رسیدیم نماز مغرب و عشا را خواندیم و بعد بی حوصله با نگاهمان با هم حرف زدیم حرفهای بیکلامی که
پر بود از یاد «بابا حسین.»
داشتیم آماده رفتن به سالن میشدیم که عقده دل آسمان باز شد و بدون اینکه ،ببارد چند رعدوبرق به جان ابرها افتاد .
سارا گفت :مامان اومدیم اینجا که چی؟! وقتی بابا نیست
جوابی ندادم یعنی جوابی نداشتم که بدهم. آسمان دوباره صاعقه زد و توفان روی زمین خودی نشان داد و آنسوی دشت گردبادی عظیم و چرخان ساخت که تنوره میکشید ومثل هیولا همه چیز را در خود
می بلعید.
خودمان را جمع و جور کردیم و باز غبار تردید و این بار از زبان زهرا : مامان برگردیم تهران، شاید بابا
امشب بیاد
غمی تلنبار شده وجودم را چنگ میزد و بغضی گلوگیر داشت خفه ام
میکرد.
امین به جای من جواب زهرا را داد: «اگه برگردیم خیلی بد میشه. حالا که تا اینجا آمدیم امشب رو
بمونیم، فردا برگردیم.»
تا آن روز به این اندازه خودم را مضطر و درمانده ندیده بودم. نه دل رفتن به میهمانی داشتم و نه میل برگشتن به خانه ای که حسین در آن نبود.
بچه ها منتظر جوابم بودند. نگاهی به ساعت انداختم از شش عصر گذشته بود و عقربه ثانیه شمار انگار مثل نبض من میتپید و
می ایستاد.
آمدم به دخترها بگویم که بابا اصرار
داشته که بیاییم اینجا که رعدو برقی
تند
و
تیز میان ابرها دوید و پشت
بندش با غرش آسمان زلزله ای به جان زمین افتاد و بارش شلاقی باران به جای همه ما حرف زد چاره ای نداشتیم که آن شب را در شمال بمانیم. مثل آدمهای ماتم زده رفتیم یه گوشه سالن نشستیم میزبان هم فهمیده بود که دل ما آنجا نیست توی مراسم متوجه شدم که ما به نیابت از حسین در این عروسی شرکت کردیم اینجا بود که علت
اصرار او برای حضور در مراسم عروسی را فهمیدم. برادر داماد یکی از صدها جوانی بود که حسین با جاذبه شخصیتی خود او را به سوریه برده بود و میخواست با فرستادن ما به عروسی جای خالی خودش را پر کند. شب به پیشنهاد میزبان برای استراحت به جایی رفتیم اما دلشوره و نگرانی بیقرارمان کرده بود. دنبال بهانه ای بودیم که برگردیم. تلفن امین زنگ خورد امین چند ثانیه گوش کرد و دستش را جلوی دهانش - طوری که ما نشنویم گرفت و کجکی ایستاد و یکی دو بار هم به من نگاه کرد.
قیافه نگران امین دلم را ریخت این
قیافه نگران را یک بار هم وقتی که در مکه بودیم و خبر مرگ خواهرم ایران را به او دادند دیده بودم نخواست یا نمیتوانست حرف بزند .فقط رنگ از رخسارش پریده بود. آمدم بپرسم کی بود؟ چی گفت؟ که گوشیش دوباره زنگ خورد چند قدم رفت و دورتر شد و مثل آدمهای قهر پشت به ما کرد میخواستم بدوم گوشی را بگیرم و از کسی که نمیدانستم کیست، بپرسم چه اتفاقی افتاده؟! که
گوشی خودم زنگ خورد یکی از
دوستان حسین بود با صدای لرزان
سلام داد. زبانم از خشکی داشت به
سقف دهانم می چسبید. حتی نتوانستم جواب سلامش را بدهم بی مقدمه پرسید: از حاج آقا چه خبر؟ نیومده ایران؟» فقط توانستم بگویم «نه.» او خداحافظی کرد و قلب من به کوبش درآمد سریعتر و بیشتر از ثانیه شمار شروع کرد به
تپیدن
چیزی از درونم مثل شعله زبانه کشید و بالا آمد و راه نفسم را بست
. احساس کردم لبهایم مثل کویری که سالیان سال طعم باران را نچشیده ،باشد قاچ و ترک خورده شده نمیتوانستم خودم را برای خبری که
حسین مقدماتش را سه روز پیش،
هنگام وداع داده بود آماده کنم حتی نمیتوانستم به زهرا و سارا که کم کم از تماسهای مشکوک امین و تغییر حال من حس بدی پیدا کرده بودند نگاه کنم. فکر میکردم که اگر نگاه به نگاهشان بیندازم بغض گلوگیرم باز میشود و آن وقت با گریه من قلب مهربان و بابایی آنها خواهد
شکست.
کلافه و درمانده دنبال مفری بودم که از خودم رهایی پیدا کنم و حالم را طبیعی نشان بدهم همان را گفتم که آنها دوست داشتند بشنوند: «بهتره
برگردیم تهران
.دخترها سکوت کردند و آماده رفتن شدند .دلم برایشان سوخت بیشتر به
خاطر سکوتشان و حتم داشتم علی
رغم یک سینه سؤال ،برای مراعات
حال من سکوت کرده اند.
امین پشت فرمان نشست و بی هیچ اشاره ای به آن تماسهای مشکوک پا روی گاز گذاشت و سکوتی گزنده و جانکاه میان ما حاکم شد.
⬅️ادامه دارد ...
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷