32.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همه قطره ایم و شما دریا
ای «آقای مهربون»...
.
موزیکویدیوی «#آقای_مهربون» تصویری از شور و حال امام حسنی بچه های ایران در شب میلاد ایشان
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
مرگ مهم نیست!
تو مرگ را خواهی داشت
ببین برای چه میمیری؟
سلام✋
#عاقبتتان_شه🌹دایی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#شهدای_محلمون_را_بهتر_بشناسیم.
#شهید_سید_حسین و
#شهید_سید_مرتضی_شریفی
در آخرین روزهای سال ۱۳۴۱، در منزلی کوچک در روستای ویریچ از توابع بخش کهک شهر مقدس قم پسری چشم به جهان گشود و فصل سرد این خانه را با تولدش به بهاری خوش بو و خرم تبدیل کرد .
پدر بزرگوارش که از افراد مذهبی و متدین روستا ویریچ بود او را به عشق سرور و سالار شهیدان همنام جد بزرگوارش" حسین " نامید .
سید حسین دوران کودکی را در روستا پشت سر می گذاشت که خداوند فرزند پسر دیگری به خانواده عطا نمود. پدر به عشق مولا علی علیه السلام نام کودک را "مرتضی " نهاد ، سید مرتضی متولد اولین روز از ماه شهریور سال۱۳۴۸ بود . کودکی از تبار فاطمه زهراء علیها سلام که شور و نشاط خانواده با حضور فرزند دوم چندین برابر شد .
این دو برادر در دامان خانواده ای متدین و مذهبی به بهترین نحو پرورش و تربیت می یافتند . پدر که مغازه کوچک قصابی در روستا داشت ، تمام هم و غمش کسب روزی حلال بود . این دو برادر در تمام امورات یار و یاور پدر و مادر بودند . چندسالی گذشت . آن دو وارد دوران نوجوانی شده بودند سید مرتضی در کهک دوران تحصیل خود را سپری میکرد ولی سیدحسین بخاطر علاقه شدیدی که به کسب علوم دینی داشت به شهر مقدس قم مهاجرت و در مدرسه آیت الله گلپایگانی به تحصیل دروس دینی پرداخت و اما یکسال نگذشته بود که با شروع نهضت امام خمینی (ره) و تظاهرات مردمی بخصوص طلاب و روحانیون ، مدارس علمیه قم تعطیل شد.
تعطیلی درس و مشق سبب شد تا سید حسین فعالیت بیشتری در راهپیمایی ها و تظاهرات داشته باشد تا جایی که یکبار توسط ساواک دستگیر و با وساطت یکی از آشنایان آزاد شد.
بعد از اینکه بهار پیروزی در ایران دمیده شد سید حسین به تهران مهاجرت و مشغول بکار شد .
با شروع جنگ تحمیلی" سید حسین "لباس رزم پوشیده و راهی جبهه های حق علیه باطل شد و در پادگان آموزشی ۲۱ حمزه سید الشهداء علیه السلام آموزش مقدماتی را گذراند و سپس از پادگان محمد رسول الله صلی الله علیه وآله به جبهه اعزام شد .
بعد از مدتی حضور سرفرازانه در جبهه ها ی حق علیه باطل بعنوان امدادگر در تاریخ ۱۳۶۱/۸/۱۴ یک روز بعد از عاشورا در منطقه دشت عباس لباس شهادت را برتن کرد و به خیل یاران عاشق پیوست تا ندای هل من ناصر جد بزرگوارشان را لبیک گوید و چه زیباست دیدار یار در بهشت برین . اما " سید مرتضی " که شاهد شهادت برادر بزرگتر بود تصمیم میگیرد تا سلاح افتاده برادر را بردارد و لذا با ثبت نام در بسیج مردمی وی نیز در پادگان ۲۱ حمزه سیدالشهداء علیه السلام آموزش مقدماتی می بیند و سپس از پادگان ۲۷ محمد رسول الله "صلی الله علیه و آله" به جبهه اعزام میشود . بعد از مدتی حضور در جبهه کردستان شهرهای (پیرانشهر و سردشت) جنگ با منافقین و ضد انقلاب ، راهی جبهه های جنوب می شود و پس از رشادتهای زیاد سرانجام در ماه مبارک رمضان سال ۱۳۶۵ در جزیره مجنون در سنگر کمین دشمن گرفتار و از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار می گیرد و در تاریخ ۱۳۶۵/۲/۲۴ به درجه رفیع شهادت نائل میگردد و پیکر مطهرش پس از تشیع در قم و سپس در گلزار شهدای روستای ویریچ در کنار مزار برادر شهیدش به خاک سپرده می شود .
#روحشان شاد
#یادشان گرامی
نثار ارواح طیبه شهداء و امام شهداء و اموات #صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
http://sahba.ir/download/tarhekoli/09%20-%20%D8%B7%D8%B1%D8%AD%20%DA%A9%D9%84%DB%8C%20%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%80%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C%20%D8%AF%D8%B1%20%D9%82%D8%B1%D8%A2%D9%86%20-%20%D8%AA%D9%88%D8%AD%DB%8C%D8%AF%20%D8%AF%D8%B1%20%D8%A7%DB%8C%D8%AF%D8%A6%D9%88%D9%84%D9%88%DA%98%DB%8C%20%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85.mp3
🔰جلسه نهم
توحید در ایدئولوژی اسلام
5 مهر 1353
10 رمضان 1394
🔷#طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن
استاد :
حضرت آیت الله العظمی خامنه ای
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
milad emam hadsan.rafiei.mp3
3.93M
🎙حجت الاسلام رفیعی
▫️شخصیت امام حسن مجتبی علیه السلام
#امام_زمان
#ماه_رمضان
#امام_حسن_مجتبی
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۳۵
عصر پنجشنبه رفتم بهشت زهرا سر مزار شهید طریقی قطعه ۲۹ ردیف
۱۳۳ چقدر این اعداد شبیه شماره خادمی محمدحسین در هیئت رایة العباس بود. روی پیراهنش ۱۳۳-۹۹ حک شده بود. ۱۳۳ که حروف ابجد حضرت عباس (ع) است
برای همه ثابت بود.
چشمم افتاد به عکس شهید یاد روزی افتادم که آب پاکی را ریختم
کف دست بچه ها، به محمدحسین و
زهرا نگفته بودیم همسر اول من شهید شده است. میخواستم به یک درکی برسند تا متوجه شوند که مجتبی از یک پدر دیگر است. هروقت میرفتیم سر مزار شهید طریقی به بچه ها میگفتیم «ایشون دوست
باباست ، توی جبهه شهید شده!» محمد حسین تازه رفته بود کلاس اول رفتیم بهشت زهرا وقتی پارچه روی تابلوی بالای قبر را کنار زدیم زهرا گفت :«مجتبی!» خندیدیم و گفتیم نه مجتبی نیست!» فکر نکردم شاید این یک زمینه و آمادگی باشد برای گفتن حقیقت بعد از
خواندن فاتحه و زیارت آمدیم توی
ماشین. زهرا وسط ایستاد. یک
دستش روی صندلی فرهاد بود یک
دستش روی صندلی من بهش
گفتم میدونی اون شهیدی که تو گفتی شبیه مجتباست کیه؟» زهرا گفت: «کیه؟» گفتم «بابای
مجتباست» زد زیر گریه بالا پایین می پرید که نگویید بابای مجتباست اگه اون بابای مجتباست پس پدر منم هست شمابه من دروغ گفتید.
منو ببرید سر قبر بابای خودم.
👇👇👇👇
خودش رو توی ماشین کشت. فرهاد
میگفت :«قربونت برم نه ؛من بابای
توام »به خرجش نمیرفت این قدر
به مجتبی
علاقه داشت که
نمیخواست آن حس جدایی را قبول
کند.
به من نگو بابا بابای من شهیده خنده ام گرفته بود از طرفی میگفتم خدایا چطور این داستان را جمع کنم برگشتم دیدم محمدحسین
هیچ عکس العملی نشان نمیدهد. آرام روی صندلی نشسته بود. بیرون را نگاه میکرد انگار هیچ صدایی را نمی شنید . زهرا با گریه برگشت به محمد حسین گفت: «تو میدونی بابای مجتبی شهید شده؟ بابای ما هم شهید شده» محمد حسین خیلی خونسرد گفت: «من خیلی وقته
میدونم!»
زهرا آرام و قرار نمیگرفت پدرش را میزد که من را برگردانید پیش بابام نگران شدم گفتم الان است که این بچه سنگ کوب کند .گفتم
زهراجان همه اینایی که گفتم داستان بود. اون آقا یکی از سربازای امام زمان (عج) بود که شهید شد» گفت: «مامان راست میگی؟!» کلی قسم و آیه خوردم که آرام شود گفتم میخواستم تو رو امتحان کنم ببینم چقدر بزرگ شدی! دیدی داداش
محمد چقدر آرومه؟» خانه که رسیدم
محمد حسین را کشیدم کنار. ازش پرسیدم تو از کجا فهمیدی؟» گفت: از شناسنامه مجتبی دیدم که
فامیلش طریقیه.»
در مسیر برگشت چند دفعه ناخودآگاه دستم رفت روی شمارهٔ
محمد حسین خاموش بود.
مدتی خطش استراحت میکنه از لحن فرهاد برنمی آمد که بخواهد شوخی کند تلاشش بیهوده نبود. حواسم را پرت کرد برخلاف همیشه اتوبانها و خیابانها کش نیامدند تا قیطریه زود رسیدیم. تمام این مدت با فرهاد سر قبض موبایل محمد حسین حرف زدیم هزینه
مکالمه اش کمتر از
دویست سیصدهزار تومان نمیشد
گوشی
را میگرفت جلویم.
پیامک اومده تا چهل و هشت ساعت
دیگه خطم یک طرفه میشه
شب نشده دوباره سروکله اش پیدا
می شد.
مشمول قربون دستت میشه ما رو از قطعی ارتباط نجات بدی؟ خدا
ارتباطتو قطع نکنه
.تو که همین صبحی سیصد تومن ما
رو تیغ زدی
.کاشف به عمل میآمد رگ حاتم طایی اش گل کرده است.
خدا رو خوش می اومد یه زنی بچه هاش سر گرسنه زمین بذارن؟ یکم روغن و مرغ و برنج گرفتم گذاشتم در خونه شون
من که این را گفتم فرهاد هم تعریف
کرد: «یهو اومد که بابا دو تومن برام کارت به کارت کن. گفتم برا چی
میخوای؟ گفت: رفتم کلانتری دیدم رئیسش داره با یکی تلفنی صحبت
می کنه فهمیدم طرف ازش پول
میخواد معلوم بود کارش لنگه
تلفنش که تموم شد گفتم خب
حاجی این قدر اصرار میکنه بهش
قرض میدادی گفت ندارم باور کن
دلم نیومد بنده خدایی دستش لای در باشه و ما کمکش نکنیم.
وقتی رسیدیم خانه یک راست رفتم توی اتاق بچه ها دوسه دست از لباسهایش را روی جالباسی آویزان
کرده بودم دلم لک زده بود برای بوی تن محمد حسین؛ بوی ورساچه، اروس مشکی، تروساردی اومو و زارا دیدم چشمهای زهرا کاسه خون
است و اشک آلود. امتحاناتش را بهانه کرد گفت: «امتحان زبان تخصصی دارم خنده و گریه اش قاتی شد. سرش را گذاشت روی زانو بینی اش را کشید بالا. شبهایی را به یادم آورد که با محمد حسین زبان کار میکرد محمد حسین از زبان متنفر بود تا شب امتحان لای کتابش را باز نمیکرد با زهرا یک سال تفاوت سنی داشتند. تا دبیرستان که
محمد حسین رفت انسانی و زهرا
رفت ریاضی، ما برای زهرا کتاب نمی خریدیم هر سال برچسب کتابهای نو و دست نخورده محمد حسین را میکندیم و اسم زهرا
را مینوشتیم رویش
اگر بگویم محمدحسین خیلی درس خوان بود دروغ گفتم ولی هوش سرشاری داشت نه رد میشد نه تجدید همه را یک ضرب قبول میشد. تاریخ و جغرافی و ادبیاتش که خیلی خوب بود؛ در حد هجده نوزده بیست از تاریخ بیست گرفته بود. با تعجب پرسیدم: «تو کی خوندی؟ میخندید حاج خانم ما رو دست کم گرفتی اما زبان در
مخش فرو نمی رفت شب امتحان وبال گردن زهرا میشد. زهرا قسمتهای راحت را اول بهش یاد
میداد که نمره بیاورد. همه را از
سرش باز میکرد بی حوصله
میگفت خب حالا! در همین حد
بنویسم بسه دیگه مدام بالا پایین
میکرد که اگر همین قدر بنویسم
ناپلئونی پاس می شود. زهرا میگفت حالا اومد و یکی رو یادت رفت؛ اون وقت «چطور؟»
درس را برایش تکرار میکرد محمد حسین سرش را بالا می انداخت میگفت: «خب، «بعدی زهرا با دلواپسی میپرسید: «حالا فهمیدی؟» محمدحسین با
اعتماد به نفس میگفت دستت درد نکنه وقتی از درس سؤال میپرسید محمد حسین از زیرش در می رفت یکی دو بار هم که معلم خصوصی گرفتیم سکه یک پولمان کرد. با هزار دنگ و فنگ وقت تدریس گرفتیم. یک دفعه دیدیم غیبش زده؛ محمد حسین کجاست؟ با بسیج رفته
کوه!
یک دفعه زهرا غش غش خندید
گفتم چته خب؟
یادته !مامان کلاس اول هر موقع مریض میشدم و نمیرفتم مدرسه
محمد حسین هم نمیرفت
برای اینکه زهرا را از فکر خیال
محمد حسین بیرون بیاورم گفتم پاشو یه چای بیار بخوریم.
راستی یه نفسی میگیریم و میریم سیدالکریم نمیای بریم؟» گفت درسام مونده نمیتونم بیام...
⬅️ ادامه دارد ....
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
هدایت شده از
امام زادگان عشق
ا ❀✿🌺❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿🌺❀✿
ا ❀✿🌺❀✿
ا 🌺❀✿
ا ❀✿
ا 🌺
🌸زیارت روز جمعه🌸
🌸 زیارت امام زمان علیه السلام درروز جمعه 🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ السَّلاَمُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ السَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مَوْلاَيَ أَنَا مَوْلاَكَ عَارِفٌ بِأُولاَكَ وَ أُخْرَاكَ أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ وَ أَسْأَلُ اللَّهَ أَنْ يُصَلِّيَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ يَجْعَلَنِي مِنَ الْمُنْتَظِرِينَ لَكَ وَ التَّابِعِينَ وَ النَّاصِرِينَ لَكَ عَلَى أَعْدَائِكَ وَ الْمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ فِي جُمْلَةِ أَوْلِيَائِكَ يَا مَوْلاَيَ يَا صَاحِبَ الزَّمَانِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى آلِ بَيْتِكَ هَذَا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَ هُوَ يَوْمُكَ الْمُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ وَ الْفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ عَلَى يَدَيْكَ وَ قَتْلُ الْكَافِرِينَ بِسَيْفِكَ وَ أَنَا يَا مَوْلاَيَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَ جَارُكَ وَ أَنْتَ يَا مَوْلاَيَ كَرِيمٌ مِنْ أَوْلاَدِ الْكِرَامِ وَ مَأْمُورٌ بِالضِّيَافَةِ وَ الْإِجَارَةِ فَأَضِفْنِي وَ أَجِرْنِي صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْكَ وَ عَلَى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ.
🌺
❀✿
🌺❀✿
❀✿🌺❀✿
🌺❀✿🌺❀✿
❀✿🌺❀✿🌺❀✿
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
#تفسیر_یک_دقیقه_ای_قرآن_جلسه_482
🌹 آیه 9 سوره نساء
🌸 وَلْيَخْشَ الَّذِينَ لَوْ تَرَكُواْ مِنْ خَلْفِهِمْ ذُرِّيَّةً ضِعاَفاً خَافُواْ عَلَيْهِمْ فَلْيَتَّقُواْ اللَّهَ وَلْيَقُولُواْ قَوْلاً سَدِيدا
ً
🍀 ترجمه: و كسانى كه اگر فرزندان ناتوانی پس از خود به جای می گذارند، از آینده آنان مى ترسند، باید (از ستم درباره یتیمان مردم نیز) بترسند. پس خداوند را تقوا پیشه کنند و سخنى درست گویند.
🌷 #و_لیخش: و باید بترسند
🌷 #ترکوا: به جای می گذارند
🌷 #خلفهم: پس از آنها
🌷 #ذریة: فرزند
🌷 #ضعاف: ناتوان
🌷 #خافو: ترس دارند
🌷 #قول: سخن
🌷 #سدید: درست
🔴 این آیه همانند سایر آیات سوره نساء در مدينه نازل شده است.
🌸 #قرآن برای برانگیختن عواطف مردم در برابر وضع یتیمان اشاره به حقیقتی می کند که گاهی مردم از آن غافل می شوند می فرماید: و لیخش الذین لو تركوا من خلفهم ذریة ضعافا خافوا عليهم: و کسانی که اگر فرزندان ناتوانی پس از خود به جای می گذارند ، از آینده آنان می ترسند، باید از ستم درباره یتیمان مردم نیز بترسند. اصولا مسایل اجتماعی همواره به شکل یک سنت از امروز به فردا و از فردا به آینده دوردست سرایت می کند. بنابراین آن کسانی که اساس #ظلم و #ستم بر یتیمان را در جامعه می گذارند روزی این بدعت غلط ، دامان فرزندان خود آنها را خواهد گرفت.
🌸 در پایان آیه می فرماید: فلیتقوا الله و لیقولوا قولا سدیدا: پس خداوند را #تقوا پیشه کنند و سخنی درست گویند. اکنون که چنین است باید سرپرستان یتیمان، از مخالفت با احکام خدا بپرهيزند و با #یتیمان ، با زبان ملایم و عباراتی سرشار از عواطف انسانی سخن بگویند. این دستور عالی اسلامی اشاره به این دارد که نیازمندی کودک یتیم ، منحصر به خوراک و پوشاک نیست بلکه باید علاوه بر مراقبت های جسمی به مراقبت های روحی و روانی و #عاطفی آنها توجه کرد و گرنه کودکی سنگدل، شکست خورده ، فاقد شخصیت و خطرناک به عمل خواهد آمد.
🔹 پيام های آیه 9 سوره نساء 🔹
✅ باید خود را جاى دیگران گذاشت، تا دردها را بهتر درک كرد. با یتیمان مردم چنان رفتار كنیم كه دوست داریم با یتیمان ما آنگونه رفتار شود.
✅ هركه آتشى روشن كند، دودش به چشم خودش مىرود. #ظلم امروز به یتیمان مردم، به صورت سنّت در جامعه در مى آید و فردا دامن یتیمان ما را هم می گیرد.
✅ در شیوه هاى تبلیغى، باید از #عواطف هم استفاده کرد.
✅ در اموال #یتیمان خیانت نکنیم و در گفتار با آنان خشونت نداشته باشیم.
✅ #یتیمان، در كنار لباس و خوراک به محبّت و عاطفه و ارشاد هم نیاز دارند.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸