eitaa logo
امام زادگان عشق
94 دنبال‌کننده
14.6هزار عکس
3.8هزار ویدیو
327 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 کرامات شهدا ابوریاض یکی از افسرای عراقی میگه: توی جبهه جنوب مشغول نبرد با ایران بودیم که دژبانی من رو خواست. فرمانده مان با دیدن من خبر کشته شدن پسرم رو بهم داد.خیلی ناراحت شدم. رفتم سردخانه ، کارت و پلاکش رو تحویل گرفتم. اونا رو چک کردم ، دیدم درسته. رفتم جسدش رو ببینم. کفن رو کنار زدم ، با تعجب توأم با خوشحالی گفتم: اشتباه شده ، اشتباه شده ، این فرزند من نیست افسر ارشدی که مأمور تحویل جسد بود گفت: این چه حرفیه می زنی؟ کارت و پلاک رو قبلا چک کردیم و صحت اونها بررسی شده. هر چی گفتم باور نکردند.کم کم نگران شدم با مقاومتم مشکلی برام پیش بیاد. من رو مجبور کردند که جسد را به بغداد انتقال بدم و دفنش کنم.به ناچار جسد رو برداشتم و به سمت بغداد حرکت کردم تا توی قبرستان شهرمون به خاک بسپارم. اما وقتی به کربلا رسیدم ، تصمیم گرفتم زحمت ادامه ی راه رو به خودم ندهم و اون جوون رو توی کربلا دفن کنم. چهره ی آرام و زیبای آن جوان که نمی دانستم کدام خانواده انتظار او را می کشید ، دلم را آتش زد. خونین و پر از زخم ، اما آرام و با شکوه آرمیده بود. او را در کربلا دفن کردم، فاتحه ای برایش خواندم و رفتم ... سال ها از آن قضیه گذشت.بعد از جنگ فهمیدم پسرم زنده است . اسیر شده بود و بعد از مدتی با اسرا آزاد شد. به محض بازگشتش ، ازش پرسیدم: چرا کارت و پلاکت رو به دیگری سپردی؟ وقتی داستان مربوط به کارت و پلاکش رو برایم تعریف کرد ، مو به تنم سیخ شد پسرم گفت: من رو یه جوون بسیجی ایرانی و خوش سیما اسیر کرد. با اصرار ازم خواست که کارت و پلاکم رو بهش بدم. حتی حاضر شد بهم پول هم بده. وقتی بهش دادم ، اصرار کرد که راضی باشم. بهش گفتم در صورتی راضی ام که بگی برای چی میخای. اون بسیجی گفت: من دو یا سه ساعت دیگه شهید میشم، قراره توی کربلا در جوار مولا و اربابم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام دفن بشم، می خوام با این کار مطمئن بشم که تا روز قیامت توی حریم بزرگترین عشقم خواهم آرمید... 📚منبع:کتاب حکایت فرزندان فاطمه 1 صفحه 54 شهید آرزو میکنه کنار اربابش حسین دفن بشه ، اونوقت جاده ی آرزوهای من ختم میشه به... نثار ارواح طیبه شهداء شهداء و اموات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 فروردین ماه شهادت حجت الاسلام والمسلمین حسن محرابیان روحانی شهيد «محمدحسن محرابيان» در هجدهم دي ماه 1339 که مصادف با بيستم رجب‌المرجب بود در شهر عاشقان تاريخ، کربلاي معلي، ديده به نور بارگاه امام حسين -عليه‌السلام- شهيد، منور ساخت. تحصيلات ابتدايي را در کربلا گذراند و سپس براي ادامة آن راهي ايران گرديد. مدتي در نايين و سپس در شهر مقدس قم، شهر نيلوفر آبي کوير، رحل اقامت گزيد. تحصيلات راهنمايي و متوسطه در اين شهر طي شد. بعد از موفقيت در تحصيل و اخذ مدرک تحصيلي ديپلم، وارد حوزة علميه قم شد. او با انتخابي هدفمند، راه کسب معارف زلال دين را برگزيد تا در زلال پاکش چشم جان بينا سازد. خوشه چيني از اقيانوس پر برکت معارف اهل بيت توفيقي بود که خدا به او داده بود. محمدحسن، با استعداد و پشتکار فراوان در مدت کوتاهي توانست موفقيت‌هاي چشمگيري کسب نمايد. او همچنان که در پي تحصيل بود، مصمم به فراگيري حقيقت علم که تهذيب نفس باشد، گرديد. اخلاق اسلامي را در تکاتک حرکاتش مي‌توانستي ديد. ادب در پيشگاه پدر و مادر، اهتمام به واجبات و رعايت خطوط قرمز دين از فضايل اخلاقي اوست تا جايي که مادر گرامي‌شان نقل مي‌کند: «هيچ‌گاه نمازش به تأخير نيفتاد؛ حتي به انتظار اذان مي‌نشست. بيشتر اوقات با وضو بود. هيچ‌گاه حاضر به شنيدن غيبتي نشد.»
شهيد حاج شيخ محمدحسن محرابيان، زلال شيريني بود که در بهارستان لشکر 57 حضرت ابوالفضل  -عليه‌السلام- با فصاحت کلامش و عشق پاکش و تواضع و وقارش، عطش سيري ناپذيري رزمندگان خداجو را التيام مي بخشيد. در طي مدت رزم در عمليات‌هايي مختلف، چون فتح‌المبين، آزادسازي خرمشهر و ... شرکت کرد و سه بار تا مرز صعود پيش رفت. عمليات بيت‌المقدس چهار، در منطقه شاخ شميران در غرب کشور شاهراه بلند او شد که در روز پنجم فروردين 1367 تا بي‌نهايت دوست غرقش ساخت. پس از شروع جنگ تحميلي دريچه ديگري از امتحان به سوي او باز شد و او که از ظلمات حصارها و حجاب‌هاي نفساني رهيده بود، بار ديگر سر بلند و سرافراز به اين آزمايش الهي نداي مثبت داد و به قول امام عزيز در زمرة آناني قرار گرفت که در هنگام نبرد، رشته تعلقات درس و مدرسه را بريده و عقال تمنيات دنيا را از پاي حقيقت علم برگرفتند. شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇ "چگونه می شود شد" ❣درس شهادت را از شهدا بیاموزیم . موضوع : شهادت🌹 معلم : شهدا🌹 منابع : دست نوشته های شهدا 🌹 آیا امروز هم می شود شهید شد؟ آیا باب شهادت بسته شده است؟ آیا هرکسی می تواند شهید شود؟ راه ورسم شهادت چیست؟ چگونه زندگی کنیم تا شهید شویم ؟ 💔💔 آنچه ذیلا تقدیم می شود پاسخ به این سؤال ها است با باز خوانی دست نوشته ها ، وصیت نامه ها و خاطرات شهداست . 💠💠 شهدا چگونه بودند و چه ویژگی ها یی داشتند . ابتدا اوصاف شهدا را فهرست کنیم . ۱-اخلاص در عمل داشتند . ۲-پر تلاش و خستگی ناپذیر بودند . ۳-با محبت و مهربان بودند . ۴-اهل دعا و مناجات بودند . ۵-ذوب در ولایت بودند و گوششان فقط به ولایت بود . ۶-در اجرای فرمان ولایت کوتاهی نمی کردند و با تمام وجود تا اجرای کامل ان در حد مجاهدت تلاش می کردند 💟💟 ۷-از گناهان ریز و درشت به جد پرهیز می کردند . ۸-واجبات را پشت سر گذاشته و به مستحبات پایبند بودند . ۹-حرمت نگه می داشتند و برای پدر و مادر احترام ویژه ای قائل بودند . ۱۰-اهل کمک و دست به خیر برای محرومین و مستضعفین بودند . ۱۱-اهل خدمت به مردم بودند و این خدمت را بر خود فرض می دانستند . ۱۲-اهل ریا و تظاهر نبودند. ۱۳-اهل پست مقام نبودند . ۱۴-مسئولیت پذیر بودند . ۱۵-اهل تکلیف بودند نه نتیجه 🔷🔶 ۱۶-زمان شناس بودند و در تمام صحنه ها حضور داشتند ۱۷-انقلاب و جمهوری اسلامی را باور داشتند و با تمام وجود پای انقلاب ایستاده بودند و بر سر انقلاب با هیچ کس معامله نمی کردند . ۱۸-فرمان ولایت فقیه را فرمان امام زمان (عج) و خداوند می دانستند . ۱۹-تا پای جان بر سر پیمان با ولایت فقیه زمان خود ایستادند . 💠💠💠 ۲۰-اهل تردید و لغزش نبودند . ۲۱-در امور سیاسی و رخدادهای اجتماعی و بین المللی تحلیل داشتند و بی تفاوت نبودند . ۲۲-نسبت به وقایع و اتفاقات جامعه هوشیار وتأثیر گذار بودند . ⭕️⭕️ ۲۳-در تصمیم سازی و تصمیم گیری های کشور دخیل و تأثیر گذار بودند. ۲۴-نسبت به سرنوشت انقلاب و جمهوری اسلامی بی تفاوت نبودند. ۲۵-شهادت را وسیله می دانستند نه هدف . ۲۶- با قران مجید، انس داشتند . ۲۷-اهل تهجد بودند . ◼️◾️ این بخشی از اوصاف شهدا بود که انها را به این مقام رساند . مقام معظم رهبری ، امام و مقتدایمان فرمود: "شهادت محصول یک مجموعه ارزش هاست" و شهید اهل قلم شهید آوینی فرمود : ♻️♻️ شهادت یک لباس تک سایز است هروقت به ان اندازه برسی هر کجا که باشی شهید می شوی . تمام ۲۷ موردی که ذکر شد بر گرفته از دست نوشته ها ، وصیت نامه ها و خاطرات شهدا بود . آری عارف‌های کامل که درس و مشق خود را از عرفه سیدالشهدآء(ع) بخوبی فرا گرفتند، شهدا بودند... ارواح طیبه شهداء شهداء 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
از توبه نامه 13 ساله 🍀پناه می‌برم از این که... از این که حسد کردم... از این که تظاهر به مطلبی کردم که اصلاً نمی‌دانستم. از این که زیبایی قلمم را به رخ کسی کشیدم. از این که در غذا خوردن به یاد فقیران نبودم. از این که مرگ را فراموش کردم. از این که در راهت سستی و تنبلی کردم. از این که عفت زبانم را به لغات بیهوده آلودم. از این که در سطح پایین ترین افراد جامعه زندگی نکردم. از این که منتظر بودم تا دیگران به من سلام کنند. از این که شب بهر نماز شب بیدار نشدم. از این که دیگران را به کسی خنداندم،غافل از این که خود خنده‌دارتر از همه هستم. از این که لحظه‌ای به ابدی بودن دنیا و تجملاتش فکر کردم. از این که در مقابل متکبرها، متکبرترین و در مقابل اشخاص متواضع، متواضع‌تر نبودم. شاد گرامی با ذکر 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 ... بر آنانـے ڪه نڪردند تا ما ڪنیم ، مبارڪ باد . آرامشمان مدیون شماست براے دعا ڪنید زمان ما ... نثار ارواح طیبه#امام_شهداء #صلوات 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
همیشه در تمام کارها بگوئیم 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
۳۸ فصل 6 تقارنی لذت بخش یک بعدازظهر تابستان، با صدای جیغ و داد و دست و سُوت بیدارشدم. از هال رفتم بیرون، دیدم آقامصطفی دوربین شکاری لب دیوار گذاشته و دارد فیلم‌برداری می‌کند. پرسیدم: «چه خبرشده؟» گفت: «یک عده پسر و دختر، اومدن روی کوه‌های روبه‌روی خونه‌مون، آهنگ گذاشتن، دخترها دست می‌زنن پسرها می‌رقصن. بیا ببین دارن با قلم‌مو دنبال هم می‌دون!» خیلی سریع فیلم‌ها را داخل کامپیوتر ریخت، شلوار سبزرنگش را پوشید و عزم رفتن کرد. گفتم: «زنگ بزن 110. خودت وارد عمل نشو.» گفت: «چندبار زنگ زدم نیومدن. الان به بچه‌های بسیج زنگ زدم دارن میان.» گفتم: «صبرکن تا بیان.» گفت: «نه، تحمل ندارم. باید زودتر برم تذکر بدم.» فیلم‌ها را ریخت داخل گوشی‌اش و رفت. نگران بودم. با فیلم‌ها را ریخت داخل گوشی‌اش و رفت. نگران بودم. با دوربین شکاری نگاه می‌کردم. یک ساعتی طول کشید تا برگشت. پرسیدم: «چی شد؟ چه‌کار کردی؟» گفت: «اول پرسیدم شما دانشجوهای مختلط اینجا برنامه‌تون چیه؟ کسی زحمت جواب‌دادن به خودش نداد. دوباره پرسیدم. این‌بار یک پسر جوان با موهای ژل‌زده، تی‌شرت کوتاه و شلوار جین جلو اومد و گفت به تو ربطی نداره! نگاهی به همه‌شون کردم و گفتم سرپرست‌تون کیه؟ مردی با ریش‌های پُرفسوری و کیف سامسونت به‌دست از جایی که ایستاده بود، پرسید شما چه‌کاره‌اید آقا؟ از کجا اومدین؟ گفتم بسیجی‌ام، خونه‌مون روبه‌روی کوهه. گفت فرمایش؟ پرسیدم این همه سروصدا برای چیه؟ با خونسردی گفت چه سروصدایی آقا؟ ما که کاری نکردیم. گفتم یه نگاه به پایین بندازین. تمام مغازه‌دارها امدن بیرون شما رو تماشا می‌کنن. کاری نکردین؟ بهتره تا 110 نیومده کاسه و کوزه‌تون رو جمع کنین. بالاخره سرپرست‌شون پیش اومد و گفت ما دانشجوییم. از شهرداری مجوز داریم. اومدیم سنگ‌ها رو رنگ کنیم. فیلم‌ها را نشانش دادم و گفتم این‌ها هم جزو برنامۀ هنری‌تون بود؟ دانشجوی دیگری که صورتش سرخ شده بود، خیز برداشت که گوشی را از دستم بگیرد. گفتم اینها رو توی کامپیوتر دارم. خیال‌تون راحت باشه. سرپرست‌شون عذرخواهی کرد اما چند تا از پسرها که حسابی جوش آورده بودن و یک‌سره تیکه می‌انداختن، با دلخوری و بی‌سروصدا رفتند.» روز بعد مشغول تماشای تلویزیون بودیم که دوباره صدای خنده‌های بلند و آهنگ‌های جازشان را شنیدیم. آقامصطفی مثل ترقه از جا پرید. لباس پوشید و رفت بالای کوه. وقتی برگشت خیس عرق بود. گفت: «امروز یک بسیجی‌نما رو با خودشون آورده بودن. به محض اینکه رسیدم، اول چفیۀ دور گردن اون رو ردنش. شما اومدی با چفیۀ دور گردن اینها رو ساپورت کنی که هر کاری دوست دارن انجام بدن؟ گفت ما از شهرداری مجوز داریم. گفتم ما اهالی اینجا اجازه نمیدیم شما این ادا و اطوارها رو دربیارین. می‌خواین کوه رنگ کنین، بدون آهنگ، بدون صدا بیاید و برید، وگرنه زنگ می‌زنم دوستان بسیجی‌ام بیان. گفت نه برادر! احتیاجی نیست دیگه تکرار نمیشه». گفتم: «خدا رو شکر!» آقامصطفی گفت: «اگه چند بار با این جور آدم‌ها برخورد بشه، حساب کار دست‌شون میاد و می‌فهمن توی یک کشور اسلامی، توی یک شهر مذهبی باید حرمت نگه دارن.» من و آقامصطفی از لبۀ دیوار به پایین‌آمدن آنها از کوه نگاه می‌کردیم. آقامصطفی ادامه داد: «از این دلم می‌سوزه که اونا کوتاه اومدن، اما همسایه‌ها جلو من رو گرفتن که چه‌کارشون داشتی؟ دانشجو هستن، بعضی‌هاشون غریب‌اند توی این شهر. جوونن، تفریحی ندارن، به ما چه که دخالت کنیم؟ اگه درگیر می‌شدین، ممکن بود یک ناخلفی هلت می‌داد، خدای‌نکرده پرت می‌شدی پایین. اون موقع کی می‌خواست جواب زن و بچه‌ات رو بده؟ منم گفتم حاج‌آقا منکرها رو همین طوری ترویج میدین با توجیه‌های دلسوزانه. من احتمال هر خطری رو می‌دادم. احتمال اینکه بین ما درگیری پیش بیاد و به قول شما کتک بخورم، ولی اینها دلیل ترک امر به معروف و نهی از منکر نمیشه.» روز بعد منتظر آمدن‌شان بودیم، اما نیامدند، ظاهراً سنگ‌ها را رها کرده بودند. یک روز آقامصطفی خوشحال به خانه آمد و گفت: «عزیزم بالاخره تونستیم باغ رو بفروشیم. از فردا شروع می‌کنیم به ادامهساخت طبقه بالا!» آهی کشیدم و گفتم: «باز دربه‌دری شروع شد؟» گفت: «چاره چیه؟ این‌طوری که نمیشه زندگی کرد.» اسباب‌هایمان را جمع کردیم. پایین جا نبود. گذاشتیم یک گوشه روی پشت‌بام و رویش پلاستیک کشیدیم. دیگر دل‌بستگی به این اسباب‌ها نداشتم. به آقامصطفی گفتم: «با یک کارگر کار کُند پیش میره. یک بَنا با دوتا کارگر هم بگیر که زودتر تموم بشه.» گفت: «شب به شب باید پول اوستا و شاگردهاش رو بدیم. هزینۀ زیادی می‌بره. اگه خودم کار کنم بهتره.».. ⬅️ ادامه دارد...... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 💠 جوان مواظب خودت باش لگدهایت را به تصویر مردی می زنی که بعد از تکه تکه شدنش حتی حالا که رفته از آن بالا نگران توست که نیفتی، محکمتر هم که بزنی او دلگیر نمی شود فقط مواظب باش نیفتی نه از اسب و نه از اصل. بعضی دیگران که آنجا برایت سوت و کف می زنند را ،حاج قاسم بچه های خودش می داند. حاج قاسم تو را با آمریکا و اسرائیل اشتباه نمی گیرد. شاید خوشحال هم باشد که تو چه دل و جگری پیدا کرده ای. حاج قاسم شاگرد مردی و سرباز است که به دوستانش سپرده بود از پاره پاره شدن عکسش نرنجند و این هر دو مرید امامی هستند که فرموده بود به جای روح منی خمینی اگر مردم بگویند مرگ بر خمینی برایش تفاوتی ندارد . بزن جوان فقط مواظب باش نیفتی. حاج قاسم حالا دستش در ملکوت عالم بیشتر از قبل باز شده است. ای بسا دست تو را هم بگیرد. فقط برای جوابی که به نگاه مهربانش باید بدهی حرفی داشته باش. حضرت اقا سال ۸۸ فرمودند اگر عکس من را آتش زدند و پـاره کردن باید سکوت کنیم! 💢حسین سلیمانی (فرزند شهید حاج قاسم سلیمانی) 📚من هستم ... 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
75.Qiyama.26-35.mp3
3.29M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 🌺 🌺 🌸 تفسیر قطره ای🌸 💐 💐 استاد گرانقدر حجت الاسلام و المسلمین 🌸 🌸 💐.26-35💐 💐 💐 🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿 هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در 👇👇👇👇👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
از سنگر حق شیر شکاران همه رفتند مستانِ میِ همه رفتند غم نامه بُوَد ناله ی پُرسوز شهیدان ما با که نشینیم که یاران همه رفتند... سلام ✋ 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️وظیفه مأموم هنگام ایراد خطبه نماز جمعه 🔷س 5352: اگر مأمومان در هنگام ایراد خطبه نماز جمعه به خواندن نوافل یا ادعیه و یا صحبت کردن مشغول شوند، اشکالی دارد؟ ✅ج: بنابراحتیاط باید نمازگزاران به خطبه های امام گوش دهند و ساکت باشند و از حرف زدن بپرهیزند. 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷 بزن بسیجی😊 «پا و پوتین» پایش از زانو قطع شده بود ، سراغ پوتینش را می گرفت می گفتیم : آخر خانه خراب پوتین بدون پا را می خواهی چه کنی ؟! می گفت : طاقت دوتا داغ را با هم ندارم!!!!!!!! سلامتی رزمندگان اسلام 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷