#شهیدی که
برای آب #نامه می نوشت
#شهید_والامقام
#یوسف_قربانی
هر روز می دیدم #یوسف گوشه ای نشسته و #نامه می نویسد . با خودم می گفتم #یوسف که کسی را ندارد ، برای چه کسی #نامه می نویسد؟ آن هم هر روز !
یک روز گفتم : #یوسف نامه ات را پست نمی کنی؟
دست مرا گرفت و قدم زنان کنار ساحل #اروند برد.
#نامه را از جیبش در آورد، ریز ریز کرد و توی آب ریخت. چشمانش پر از #اشک شد و آرام گفت : من برای آب #نامه می نویسم، #کسی را ندارم که …
#روحش_شاد
#یادش_گرامی با ذکر#صلوات
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
#خاطراتی_از_شهدای_انقلاب۳
#نامه
وقتی فاروج درس میخواندیم، شبها در خانه کوچکی که جلالالدین اجاره کرده بود جمع میشدیم و او درباره امام خمینی برایمان حرف میزد. یک روز به نانوایی میرفتم که ناگهان مرد درشت هیکلی سد راهم شد، گوشم را محکم کشید و گفت:
- «شبها چه جلسه ای دارید؟»
گفتم:
- «هیچی!»
میدانستم که او رئیس خانه اصناف است، گوشم را محکمتر کشید و پرسید:
- «چرا بچهها با شما اینقدر رفت و آمد دارند؟»
درحالیکه سعی میکردم خودم را از دستش رها کنم جواب دادم:
- «... آخ گوشم! فقط جمع می شیم و درس میخوانیم .»
مرد چند فحش رکیک داد و گفت:
- «من از برنامة شما اطلاع دارم...»
آن وقت لگد محکمی به پایم زد و ادامه داد:
- «دیگر نبینم از این کارها می کنید.»
***
وقتی به خانه رسیدم جریان را برای جلالالدین گفتم. او در نامهای خطاب به آن مرد نوشت:
- «آقای فلانی، ما کسانی را که با رژیم شاه همکاری میکنند، می شناسیم واسامی آنها را هم داریم. اگر یکبار دیگر مزاحم انقلابیون باشید، با شما به شدت برخورد خواهد شد.»
نامه را شبانه داخل منزل رئیس خانه اصناف انداختیم.
نامه جلالالدین کار خودش را کرده بود، چون از فردای آن روز هر وقت ما را میدید نه تنها چیزی نمیگفت، بلکه با گرمی سلام میکرد و از سویی دیگر میرفت.
خاطرهای از شهید جلالالدین موفق یامی
راوی: ن.م قانعی، دوست شهید
🔻#اینجا_خیمه_گاه_شهداست... 👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷