🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#خلاصه ای_از_زندگی_نامه
#پهلوان_کوچک_ایران
#شهید_سعید_طوقانی
#قسمت_اول
سعید طوقانی ، سال 1348 در تهران به دنیا آمد و به لحاظ اینکه پدرش مرحوم حاج اکبر ، از ورزشکاران باستانی بنام کاشان وتهران بود (موسس زورخانه شهدای طوقانی کاشان)، در سن چهار – پنج سالگی به این ورزش علاقه مند شد و به همراه پدر و برادران بزرگترش که آنان نیز از جمله ورزشکاران بودند ، در زورخانه حضور پیدا می کرد .
«پهلوان شهید سعید طوقانی» از جمله نوجوانانی بود که رمز عزت و غیرتمندی را از امام راحل (ره) فراگرفت و برای سربلندی دین و میهن، از فدای گرانبهاترین دارایی خویش، یعنی جان خود، دریغ نکرد. علاقه زیاد او به شیرینکاری در ورزشِ باستانی باعث شد تا در این زمینه بسیار رشد کند و با ارائه نمایشهای زیبا، همگان را متحیر سازد.
او در سن ۷سالگی، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود کرد.
شش سالگی او مصادف بود با حضور بیش از پیشش در عرصه ورزش باستانی و در سن هفت سالگی در مراسمی با حضور مسئولین رده بالای مملکتی آن زمان – سال ۱۳۵۶ – توانست تنها در عرض ۳ دقیقه ۳۰۰ دور به دور خود بچرخد و با اجرای حرکات منحصر بفرد ، بازوبند پهلوانی کشور را از آن خود سازد .
از آن روز به بعد ، پوسترها و تصاویری با عنوان « پهلوان کوچولوی کشور سعید طوقانی » زینت بخش زورخانه ها و نشریات ورزشی شد .
در اوج افتخارات، به خاطر امام ورزش را ترک کرد.
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#پهلوان_کوچک_ایران
#شهید_سعید_طوقانی
#قسمت_دوم
سعید با حضور در پادگان دوکوهه، به همراه شهید «عبّاس دائم الحضور» توانست رزمندگان را به ورزش باستانی جذب کند و با بهره گیری از کمترین امکانات، زورخانه ای در اردوگاه برپاکند که بعد از شهادتش، نیز ورزش باستانی در جبهه ها از جایگاه ویژه ای برخوردار بود.
زمانی که جبهه بود به او می گویند باید برای مسابقات به خارج بروی و او قبول نمی کند و وقتی می گویند در مسابقات داخلی شرکت کن، می گوید: «چه ارزشی داره من مدال به گردنم بیندازم و رفقایم در جبهه تکه تکه شوند؟» در آن زمان یک برنامه آموزشی از ایشان ساخته شده بود و در تلویزیون نشان داده می شد. دوستان ایشان که به مرخصی آمده بودند پس از بازگشت به او می گویند: «تو را در تلویزیون دیده ایم.» و او با بی اعتنایی می گوید: «ولش کن، بگذار همین جوری، خاکی عینِ هم باشیم»
بچههای گردان میثم علاقه خاصی به سعید داشتند. حضور در کنار رزمندگان گردان میثم لشکر ۲۷ محمد رسول الله (ص) در عملیات بدر در زمستان سال ۱۳۶۳، به قدری برای او مهم بود که با وجود بیماریِ شدید، از بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خود را به خطّ مقدمِ جبهه رساند و توانست به عنوان پیک در عملیات حضور پیدا کند.
شامگاه بیست و دومین روز اسفند ماه در شرق دجله، نیروها سوار بر قایق از آب گذشتند و از جزیره مجنون نیز رد شدند. سعید سلاح بر دوش، میان ستونِ نیروها، استوار و محکم گام برمیداشت. تیربارهای دشمن بیامان آتش میریختند.
ناگهان سعید که کمی دولا شده بود از ستون تیرها خارج شد و در میان تاریکی دشت که با سرخی منوّرها روشن شده بود راه سمت چپ را پیش گرفت و از نیروهای گردان دور شد.
لحظاتی بعد سعید زانوهایش را بر زمین کوبید، مکثی کرد و بهناگاه با صورت برزمین افتاد و فرمانده که به دنبال او بود به طرفش دوید، فقط میگفت: سعید، سعید چی شده؟ دست بر شانهاش گذاشت پیکرِ سعید را برگرداند، چشمانش هنوز باز بود و بر لبانش خنده گشوده مانده بود. نگاهی به شکمِ سعید کرد، از میانِ انگشتانش که جلوی شکمش را گرفته بود، خونِ گرم جاری و بر زمینِ خشک روان میگشت. سعی کرد دستانش را که محکم شده بود بردارد…
گلوله تیربار سنگین دوشکا بدن او را شکافته بود و سعید این نوگلِ ۱۵ ساله که میدانست چقدر بچههای گردان دوستش دارند در آخرین لحظات برای اینکه هیچ یک از بچهها متوجه شهادتش نشوند و خللی در روحیه کسی وارد نیاید، در حالی که توانی در بدن نداشت خود را از نیروها دور کرد و در خلوت تنهایی سر بر زمین نهاد و به فرماندهاش گفت: «برادر شما را به خدا قسم، به بچهها نگو سعید شهید شد و صورتِ مرا بپوشان تا نیروها به راه خودشان ادامه بدهند که وقت تنگ است.»
#ادامه_دارد
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#پهلوان_کوچک_ایران
#شهید_سعید_طوقانی
#قسمت_سوم
سعید در گوشه ای از خاطراتش نوشته: «عهد کرده ام با حضرتِ زهرا (سلام الله علیها) که ببینم ایشان چه کشیده اند…» و همان بود که در عملیات بدر که با رمزِ یازهرا (سلام الله علیها) شروع شده بود، تیری به پهلو و شکم او اصابت می کند و مانند مادر غریبش مظلومانه به شهادت رسید.
#متن_دستخط
#مقام_معظم_رهبری
#بر_روی_تصویر_شهید
« درود بر عزیزانی که با درخشش جوانی خود این فصل از تاریخ کشور را درخشان کردند و با فداکاری شجاعانه خود، خون آنرا در رگ این ملت و این کشور دواندند.»
با درود و سلام بر انبیا و اولیا معصومین (ع) خصوصا چهاردهمین ولی مطلق و معصوم بر حق منجی عالم بشریت حجه ابن الحسن العسکری(عج) و نائب عزیز آن بزرگوار ابراهیم زمان و بت شکن عصر روحی له الفدا و صلوات و رحمت بر روح پر فتوح شهدای بخون غلطیده که به رفیق اعلی پیوستند و از غیر حق گسستند و لایق مرزوق شدن عندالرب گردیدند ؛
و طلب شفای عاجل جانبازان اسلام از کسی که اسم او شفای قلوب و عابدان است و استدعای صبر جمیل و اجر جزیل بر بازماندگان شهدا و جانبازان که چشم و چراغ این ملتند ،پدر و مادر عزیز و بزرگوارم را که بر من حقوق و منتهای بی شمار دارند سلام صمیمانه میرسانم و امیدوارم از خطایا و لغزشهای بنده درگذرند و همانگونه که خانواده شهدا بر فقدان پسرانشان و برادرم صبر و شکیبایی نمودند بر شهادت من ؛
که همچون او آنها را دوست دارندکه پیرو سالار شهیدان و سرور آزادگان حسین بن علی ( ع ) باشم و انشاالله به این آرزویم که ادامه خط برادران عزیزم بود و رضای خدا و امام زمان ( عج ) و امام امت در آن است برسم و نیز حلیم و بردبار باشید و خوشحال باشید که امانتی که خدا به شما داده بود به خوبی باز گرداند و انشاالله بتوانیم سبب افتخار و شفاعت شما در آخرت که خانه اصلی و حقیقی است باشم .
#ادامه_دارد......
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
#پهلوان_کوچک_ایران
#شهید_سعید_طوقانی
#قسمت_ پنجم
خاطراتی از شهید برگرفته از کتاب “از معراج برگشتگان” حمید داوودآبادی:
یکی از روزها نیرویی از گروهان ۳ به دسته ی ما آمد که از همان اول، حرکاتش برایم سوال انگیز شده بود. باهرچه که به دستش می رسید، مخصوصا قابلمه غذا، ضرب می گرفت. خیلی هم راحت و روان می نواخت. خیلی که حوصله اش سرمیرفت، روی زانویش ضرب می گرفت. آن طور که متوجه شدم، نامش «عباس دائم الحضور» بود، اما بر خلاف نامش، همیشه در صبحگاه غایب بود. همین را برای اینکه زودتر با هم آشنا شویم، بهانه کردم و باب شوخی را باز کردم. گفتم: می گن کچله اسمش رو می ذاره زلفعلی. خوبه تو هم اسمت رو عوض کنی و بذاری عباس دائم الغیوب.
با تبسم شیرینی ، پاسخم را داد که: مثل اینکه خیلی حال داری که همه اش می ری صبحگاه و رزم. همین کافی بود تا سرصحبت و رفاقت باز شود. تا فهمیدم این جوان، همانی است که بعد از ظهرها روی پشت بام ساختمان گردان ضرب می گیرد، باورم نمی شد او همان باشد. چهره و جثه اش به باستانی کارها نمی خورد. سبیلش تاب نداشت، شکمش هم گنده نبود. برعکس، لاغر بود ، ریش هم داشت و چهره اش روشن بود؛ به روشنی سیمای بسیجی ها. هرچه ادا و اطوار کردم ، فقط خنده تحویلم داد. دست آخر، تیر نهایی اش را از کمان رها کرد که : می گم اگه یه کم ورزش کنی، اون پی های شکمت آب میشه، اون وقت می تونی توی صبح گاه خوب بدویی.
#پایان
#روحش_شاد
#یادش_گرامی_با_ذکر_صلوات
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷