و از آنها میخواست برای پیروزی رزمندگان دعا کنند.در زمان جنگ و حمله های هوایی با شنیدن صدای آژیر همه را به پناهگاه میبرد و خود به پشت بام میرفت
✅ویژگیهای اخلاقی شهید
مهربان بود و به همه کمک میکرد علاقه فراوانی به مسائل عبادی از جمله نماز،روزه،قرآن و مسجد داشت.در دوران نوجوانی به اذعان تمام دوستانش سرشار از صفا و صمیمیت و سادگی و تواضع بود دائم الوضو بود و قبل از خوابیدن وضو میگرفت و قرآن میخواند.شب زنده دار و متقی بود و با تمام وجود به اهل بیت(ع) عشق میورزید و از ایمانی استوار برخوردار بود به نماز اول وقت عنایت خاصی داشت همواره کارهایش برای خدا بود به شهید و شهادت می اندیشید و دوست داشت چون سالار شهیدان به شهادت برسد.در اولین اعزام به جبهه جنوب اهواز رفت با سن کمی که داشت فنون نظامی را فرا گرفته بود و در عملیاتها آرپیجی زن بود در شلمچه به مقابله با دشمن پرداخت و در عملیات فاو شرکت کرد و در مرحله آخر داوطلبانه به خط مقدم رفت و سرانجام در عملیات والفجر 9 در ارتفاعات سلیمانیه در تاریخ 1364/12/23 براثر ترکش خمپاره به درجه رفیع شهادت نائل شد و با چهره ای شاد و آغوشی باز به ضیافت کروبیان شتافت و به فوز عظیم الهی رسید
🔰 آخرین دیدار با خانواده
بعد از عملیات فاو دو ماه به مرخصی آمد تابستان بودبرای زیارت امام رضا (ع) به مشهد رفت و سپس در تاریخ 1364/10/8 به جبهه اعزام گردید و از خانواده خواست که برای بدرقه او نیایند و گفت نگران من نباشید ،من وظیفه دارم با دشمن بجنگم و آنها را با خواری از خاک میهنمان بیرون کنم اگر شهید شدم اصلا برایم گریه نکنید،که من به مهمانی خدا میروم.
✅ فرازی از وصیتنامه شهید
خدا مرابه مهمانی دعوت کرد ومن با آغوشی بازترازهمیشه پذیرفتم امیداست وظیفه ام را اداکرده باشم.
وصییتم به شما این است که امام این قلب تپنده امت وروشنی بخش دلها راترک نکنید وهمواره گوش به فرمان وپشتیبانش باشید راه شهیدان به خون خفته که درخت اسلام راآبیاری نمودندوسبب سرفرازی دین شدند،ادامه دهید وتا ریشه کن شدن کفر از جهان و افراشته شدن بیرق
خونین اسلام در سراسر جهان به جهاد ادامه دهید و دعا را فراموش نکنید ستون دین با شرکت در نماز جمعه و خواندن نمازها و حفظ وحدت و یکپارچگی محکم و استوار سازید و از پدر و مادر میخواهم که از شهید شدن من ناراحت نباشند و خواهرانم حجاب اسلامی را رعایت فرمایند و برادرانم راه شهیدان را ادامه دهند.
آنان که کلام خدا دلهایشان را چنان سیقل داده بود که تنها خدا را در خود انعکاس میدادند و اینچنین برای نیل به محبوب راه پر فراز و نشیب جهاد را برگزیدند وشهید لقب گرفتند.
#نثار ارواح طیبه شهداء . امام شهداء و اموات #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
✅خاطره ای از دوست شهید
آخرای اسفند ماه سال 64 بود ارتفاعات سلیمانیه در معرض آتش نیروهای خودی قرار داشت چند روزی میشد که قصد داشتیم عملیات والفجر 9 را شروع کنیم ساعت 3 بعد از ظهر بود همه بچه ها در تحرک بودند که وسایل و امکانات لازم را برای عملیات آماده کنند در این موقع برادر نصیری که فرمانده دسته ما بود بچه ها را صدا زد و با لبخند گفت فیلم دوربین دارد تمام میشود فکر میکنم این آخرین قطعه است،هر که قرار است شهید شود بگوید تا این قطعه را از او بگیرم.همه بچه هاحرفهایی می زدند ومی خندیدند.فقط صدای محمدرضا به گوش نمیرسید،آخراومشغول نماز خواندن بود.از وقت نماز ظهرخیلی میگذشت معلوم بودکه او نماز ظهر نمی خواند.ازنماز او تعجب کردم در این موقع برادر نصیری که انگار میدانست محمد رضا نماز شهادت میخواند یک نگاه به چشمهای محمد رضا انداخت و خطاب به ما گفت:یک برق خاصی در چشمهای محمد رضا میبینم باید این قطعه آخر را از او بگیرم و اسم آن را نماز شهادت میگذارم و برای آقا رضا به بهشت پست میکنم.عملیات رفته رفته شدیدتر شد شجاعت بچه ها بی نظیر بود تا اینکه خبر دادند از گروهان فقط دو نفر شهید شده یکی از آنها محمد رضا است جالب آنجاست که عکس نماز شهادت محمد رضا هنوز هم مانده است
#روحش شاد
#یادش گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️واگذاري دفترچه بیمه به فقير
🔷س 5325: آیا می توانیم به نیت #کمک_به_نیازمندان، #دفترچۀ_بیمۀ درمانی را در اختیار آنان قرار دهیم؟
✅ج: استفاده از دفترچۀ بیمه فقط مطابق آئین نامه و مقررات شرکت صادر کنندۀ دفترچه جایز است، در غیر این صورت جایز نیست و موجب ضمان است، هرچند در فرض سؤال باشد.
#انفاق_و_صدقه #دادن_دفترچه_بیمه_به_دیگران
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 نماهنگ | حاج قاسم سلیمانی: داروی درد من شهادت است...🌷
#یادش گرامی با ذکر#صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
‼️تیمم بر غبار زیر فرش
🔷س 5324: معمولاً در زیر قالی که در اتاق پهن است گرد و خاکهایی جمع میشود آیا تیمم با این نوع خاک صحیح است یا خیر؟
✅ج: تا امکان تهیه چیزی که تیمم بر آن صحیح است مثل سنگ و خاک وجود دارد، تیمم بر گرد و غبار صحیح نیست؛ مگر به اندازهای باشد که عرفاً بر آن خاک صدق کند.
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#کتاب
#رؤیای_بیداری
#خاطرات_همسر_شهید_مدافع_حرم
#مصطفی_عارفی
#فصل_ چهارم
#قسمت ۲۷
دلم میخواست مادرم کنارم بود، دستم را میگرفت، توی چشمهایم نگاه میکرد و از شبی که بهدنیا آمده بودم میگفت. میگفت درست وسط تابستان بود. تاکها شاخه دوانده بودند روی داربستها. برگهای سبز و پهنشان سایبانی شده بود برای دورهمیهای گاه و بیگاه. شبی که تو به دنیا آمدی داشتم سماور را میآوردم توی تاکستان کوچکمان که اولین علامت به سراغم آمد. سبدی از انگورهای یاقوتی را روی میز کوتاهی گذاشته
بودم. پدرت و پسرها یکییکی آمدند و نشستند روی تخت. به خواهرت فاطمه گفتم: مادر چایی بریز. ربابه تازه راه افتاده بود. خوشهای انگور دستش بود و تمام صورتش قرمز بود. به کبری گفتم: مادر! دست و صورت این بچه رو بشور. یک دفعه متوجه شدم که وقتش رسیده. پدرت با دلواپسی نگاهم کرد و
گفت: پاشو ساکت رو ببند، بریم بیمارستان. تو راحت به دنیا آمدی و شدی تهتغاری.
مادرم گفته بود چند روز قبل از بهدنیا آمدن بچه به من خبر بدهید تا بیایم مشهد، اما اغلب بچهها یا زودتر یا دیرتر از موعد مقرر به دنیا میآیند. روی پنجۀ پا بلند شدم. از پنجره به بیرون نگاه کردم. لایهای از برف روی کوههای روبهرو نشسته بود. هوا ابری و بدون باد بود. صدای ماشین آقامصطفی آمد. خوشحال شدم. از اتاق بیرون آمدم. در کوچه را باز کردم. حجمی از هوای سرد به درون آمد. انگار یخی نامرئی فضا را احاطه کرده بود. آقامصطفی نگاهی به من کرد و پرسید: «چرا رنگت پریده؟ بیا بریم نزدیک بخاری.»
گفتم: «حالم خوب نیست.»
گفت: «زنگ میزدی زودتر میاومدم.»
گفتم: «عجلهای نیست. شام بخور بعد.»
بعد از شام کمی حالم بهتر شد. همراه مادرشوهرم رفتیم به بیمارستان.
آقامصطفی کارهای پذیرش را انجام داد و گفت: «محیط زنونه است. من تو ماشین منتظر میمونم.»
هنوز وضعیتم مشخص نبود. گفتند داخل بخش قدم بزنم. مادرشوهرم پادرد و کمردرد داشت و نمیتوانست روی یک صندلی چوبی و خشک ساعتها بنشیند. بیمارستان دولتی هم که امکاناتی برای همراه بیماران نداشت. به مادرشوهرم گفتم: «شما برید خونه. خسته میشین.»
تا ساعت پنج صبح در راهروهای باریک و طویل بخش سرگردان بودم. ساعت پنج بچه بهدنیا آمد. چند بار توی بلندگو پیج کردند: «همراه بیمار زینب عارفی به بخش زنان و زایمان مراجعه کند.»
هیچکس نیامد. خیلی دلم شکست. در یک اتاق سهتخته بودم. کمی بعد بچهام را آوردند و روی تخت کوچکی، کنار تخت من خواباندند. از بالا نگاهی به آن موجود کوچک و دوستداشتنی انداختم، اما رغبتی برای در آغوش کشیدنش در خود نیافتم. آه غمانگیزی کشیدم. اشک روی گونههایم را پاک کردم. احساس کردم علاقهای به بچه ندارم. شاید به خاطر اینکه آمادگی مادر شدن را نداشتم، شاید هم به خاطر اینکه سن نوزدهسالگی برای مادرشدن هنوز زود بود و به همین دلیل من خجالت میکشیدم بچه را بغل کنم. سرم را کردم زیر پتو. با صدای گریۀ بچه بیدار شدم. از تخت آمدم پایین و بچهام را بغل کردم. صورتش کمی متورم بود. چشمهایش هنوز بسته بود. دستهای کوچکش را مشت کرده بود. وقتی گریه میکرد چهرۀ صورتیرنگش پر چین و چروک و قرمز میشد. دوباره او را خواباندم روی تخت کوچک مخصوص نوزادان و چشم دوختم به در. پرستار بخش برایم صبحانه آورد. همتختیهایم شیرینی و میوه تعارفم کردند. رفتم کنار پنجره. به ماشینهای پارکشدۀ کنار خیابان نگاه کردم. دنبال پیکان آقامصطفی میگشتم. همتختیام پرسید: «غریبی؟» جوابش را ندادم. اگر حرف میزدم بغضم میترکید و دلم نمیخواست روز به این خوبی را خراب کنم. روزی که خداوند پسری سالم به من عطا کرده بود. باید بهخاطر داشتن همسری مؤمن و پسری سالم شکرگزار میبودم. بالاخره که میآمدند، حالا کمی دیرتر. مطمئن بودم آقامصطفی همین اطراف بیمارستان، یک جایی بیدار و منتظر است. او نمیتوانست این قدر بیخیال باشد. دلشوره و انتظار زبانم را بسته بود. با کسی حرف نمیزدم. از دلسوزیهایشان حالم بدتر میشد. اولین باری بود
که گذرم به بیمارستان افتاده بود. چقدر لحظهها کُند و سخت میگذشت. چند بار بچهام را بغل کردم، شیر دادم و خواباندم. شمم به در بود که خانمی آهسته در را باز کرد. پرسید: «زینب عارفی توی این اتاقه؟»
⬅️ ادامه دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#ڪلیپ
●وقتی آنقدر سرگردان چرخاندن
امورات زندگی بشوی که مجبور شوی گوشوارههایت را برای تهیهی غذا بفروشی...😔
●درون صحبتهای خانم سبکخیز همسر شهید برونسی غم سنگینی از تنگدستی روزهای پس از شهادت همسرس وجود دارد که انگار حتی پس از گذشت سالها از آن روزها همچنان دل این بانوی عزیز را میفشرد...
#حتما_ببینید👌
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
#یاد_یاران
#سردار_دلها
#سپهبد_شهید
#حاج_قاسم_سلیمانی
#قسمت_هفتاد_و_هفتم
💠خاطره ای از دزدیده شدن حاج قاسم
قاسم مجروح شده بود. برای درمان ،او را به مشهد فرستاده بودند. چون شکمش ترکش خورده بود از زیر قفسه ی سینه اش تا روی مثانه اش را بازکرده بودند و وضع بدی داشت . ۴۶-۴۵ روز کسی نمی دانست قاسم سلیمانی زنده است یا شهید شده . در آن زمان هم فرمانده ی گردان بود که مجروح شد . بالاخره شهید موحدی کرمانی پسر همین آقای موحدی کرمانی قاسم را در مشهد پیدا کرد و گفت طبقه ی سوم یک بیمارستان در مشهد است.
پزشک حاج قاسم از منافقین بود و می خواست حاج قاسم را بکشد، به همین دلیل شکم قاسم را باز گذاشته بـود که منجر به عفونت شده بود .
یک پرستار با شرف کرمانی بخاطر حس کرمانی و ناسیونالیستی اش قاسم را شب دزدیده بود، جایـش را با دو مریض دیگر در یک طبقه ی دیگر عوض کرد و به دکتر گفته بود قاسم را از اینجا بردند...
قاسم باز یک دوره ی دیگر از ناحیه ی دست مجروح شد تا می گفتند برو دکتر می ترسید، تا می گفتند برو بیمارستان در می رفت . فضای ما در جنگ این بود . من از هویت ملی و اعتماد به نفسی صحبت می کنم که جنگ با خودش آورد و این ملت را آبدیده کرد .
📚من#قاسم_سلیمانی هستم
#ناصر_کاوه
#ادامه_دارد ...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
#افزایش_ظرفیت_روحی 58
عوامل شکست
🔶 یکی از نکات بسیار مهم در بحث امتحانات الهی اینه که اگه آدم در امتحانی شکست خورد بهش فکر کنه ولی از ادامه مسیر نا امید نشه.
البته یه مقدار فکر کردن در مورد ریشه های گناه کار خیلی خوبیه.
❇️ اصلا این چیزی که شما به نام "مراقبه" از عرفا میشنوید همینه که آدم بگرده و دلایل گناه کردن های خودش رو پیدا کنه و دیگه تکرارشون نکنه.
به این کار میگن مراقبه.
✅ خوبه که آدم بگرده توی زندگیش و تک تک مراحلی که منجر به شکستش شده رو پیدا کنه. مثلا ممکنه آدم 10 مرحله رو طی کنه و مثل یک دومینو کارش به گناه کشیده بشه.
🔶 باید از همون مرحله اولش نگاه کنه ببینه کدوم قدم ها رو اشتباه برداشته که اینجوری شده. خیلی وقتا با درست کردن پله اول کلا دیگه آدم به گناه نمیرسه.
☢️ مثلا پدری که توی خونه "آرامش" نیاره طبیعتا باید منتظر درگیری های داخل خونه باشه! پس اگه امتحانی پیش اومد و شکست خورد دیگه مقصر خودشه نه خانوادش.
🌺 کافیه اون پدر هر موقع میاد خونه سعی کنه به همه آرامش بده، این باعث میشه که درامتحانات بعدی پیروز بشه...
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
💠 حدیث 💠
⁉️ مرکّب علما یا خون شهدا؟
🔻 پيامبر اکرم صلياللهعليهوآلهوسلم:
يوزَنُ مِدادُ العُلَماءِ و دَمُ الشُّهَداءِ ، يَرجَحُ مِدادُ العُلَماءِ عَلى دَمِ الشُّهَداءِ
💎 مركّب علما و خون شهدا با هم وزن میشود و كفه مركّب علما بر خون شهدا سنگينى میكند.
📚 نهج الفصاحه، ح ۳۲۲۲
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
76.Insan.01-02.mp3
3.62M
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
🌺 #درسهایی_از_قرآن 🌺
🌸 تفسیر قطره ای🌸
💐 #قرآن_کریم 💐
استاد گرانقدر
حجت الاسلام و المسلمین
#حاج_محسن_قرائتی
🌸#سوره- انسان🌸
💐#آیات-1-2💐
💐 #التماس_دعای_فرج 💐
🌿ثواب این تفسیر هدیه به ارواح طیبه شهداء بویژه سردار حاج قاسم سلیمانی و همرزمانش - امام شهداء و اموات🌿
هر روز با تفسیر یکی از سوره های قرآن کریم
توسط استاد حجه الاسلام والمسلمین قرائتی در
👇👇👇👇👇
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
@shahidanemasjedehazratezeynab🇮🇷〰〰〰〰🌷
هـــــم خودشان خاڪے بودند
و هم لباس هـــــایشان
ڪافے بـــــود بـــــاران ببارد
تا عطـــــرشان در ســـــنگرها بپیچد
سلام ✋
#صبحتان_شهدایی🌸
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷
🌷〰🌷〰🇮🇷〰🌷〰🌷
" بسم رب الشهداء والصدیقین "
#سلام_بر_شهدا
#سلام_بر_مردان_بی_ادعا
خوشا آنانڪ جان را میشناسند
طریق عشق و ایمان را میشناسند
بسے گفتند و گفتیم از #شهیدان
#شهیدان را #شهیدان مے شناسند
✍️ امروز #بیست_و_چهارم_ اسفندماه
سالروز عروج ✨🕊
🌷 #شهدای والامقام
🌷 #محله زینبیه، مسجد حضرت زینب "علیها السلام" است،
🌷 ڪہ در چنین روز ی
🌷 #آسمانی شدند
#شهید داود یزدانیان
#شهید محمدجعفر ربانی نژاد
#شهید نجم الدین آزادی
#شهیدبهرام نارنج جعفری
🌷 سالروز
🌷 آسمانی شدنتان
🌷 مبارڪ باد ...
همچنین یادی می کنیم از
#شهیدابوالفضل یزدانیان و
#شهیدمحمدحسین ربانی نژاد
#روحشان_شاد
#یادشان_گرامی با ذکر #صلوات
🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab
🌷〰〰〰〰🇮🇷〰〰🌷