°•🌱
#تصویر_صفحه_328
🌷بسمِ رَبِّ الشُهَدا و الصِدّیقین🌷
🌱تلاوت دستجمعی قرآن کریم هدیه به روح پاک و مطهر همه شهدا برای تعجیل در فرج آقا صاحب الزمان عجل الله تعالی فرجه الشریف انشاءالله
کانال مدافعان حرم🇮🇷🇵🇸
♡j๑ïท🌱↷
https://eitaa.com/modafeaneharam8
═✧❁🌷یازینب🌷❁✧┄
💫برتو ای ام البنیـن
🖤مادر روضه صلوات
💫بر مادر با وفـای
🖤ســـــقا صلوات
💫رخسار مه و
🖤ستاره ها را صلوات
💫آن چهـار شهید
🖤و مـادر پاک سرشت
💫بر گلشــــن
🖤و باغبـان والا صلوات
💫الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّد
ٍوَآلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💫
فردای بستري شدن اطلسی بهش گفتم من باید برم سرکار گریه میکرد و میگفت میخای اینجا رها کنی و تنهام بزاری
گفتم باید کار کنم تا بتونم هزینه های زندگی بدم گفتم به پرستارها سفارش کردم نگران نباش مواظبتن آخر سر هم گوشیمو گذاشتم کنارش گفتم هم بازی کن هم کارتون ببین هم زود زود زنگ میزنم باهم حرف میزنیم نگران نباش بلاخره قبول کرد تنها بمونه اومدم بیرون اول از همه رفتم خونه دوش گرفتم چند لقمه صبحونه خوردم چون واقعا دلم داشت ضعف میرفت
رفتم سرکارم امروز چون دیر رسیدم ندا سالن رو باز کرده بود
کارمو شروع کردم هر یه ساعت یبار با اطلسی تماس میگرفتم یا خودش تماس میگرفت .....
ندا میگفت شکایت نکن اول اینکه شما چکاره ای اون بچه ای دوم اینکه اگه عقد نامه باشه با موفقیت قیوم صورت گرفته دوم اینکه دوماه گذاشته دیگه مدرکی نمونده که تازه بدهکار هم میشی ...
گفتم شاهد که دارم همون نگهبان .....
گفت شهادت نمیده باز باهاش صحبت کن ببین چی میگه .....
حرفهای ندا قابل قبول بود سر ظهر بود که گفت نفیسه برو بیرون علی کارت داره من کشت از دیشب
ایقدر این دو روز گرفتار بودم که اصلا علی اصغر فراموش کرده بودم میدونستم الان کلی زنگ زده و پیام داده ولی من واقعا نمیتونستم جواب بدم
رفتم بیرون تو ماشینش منتظر بود
کنارش نشستم دلخور گفت یه پیاممو هم جواب ندادی
گفتم بخدا متوجه نشدم ایقدر درگیر دخترم بودم
سوالی نگاهم کرد
گفتم دختر همسایه ام کسیو نداره قرار بود براش مادری کنم که.....ماجرا رو بهش توضیح دادم
اونم آرزوی سلامتی کرد و چند توصیه بهداشتی کرد ....
گفتم حالا آشتی.....
لبخندی زد و گفت مگه راه دیگه هم دارم بانو
گفتم یه ربع وقت دارم
گفت پس بریم به آبمیوه بخوریم
گفتم بستنی ...
گفت باشه بستنی .....
زود برگشتم مشغول کارام شدم تا غروب باعجله سالن رو برای فردا آماده کردم ده بود رفتم خونه لباسامو عوض کردم رفتم بیمارستان اطلسی.....
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
اطلسی رو به در اتاق چشماشو بسته بود از رو رد اشک خشک شده رو صورت ماهش میشد فهمید که گریه کرده
دستمو نوازش وار رو صورتش کشیدم عین برق گرفته ها پرید و یه هعییییی بلندی کشید ....
سعی کردم صورتمو مهربون کنم گفتم دختر خانوم بیدار شدی
نفس نفس زنان گفت خاله من ترسیدم ....
از چی ....منکه پیشتم.....اطلسی منو تو کنار هم باشیم یه دنیا حریف ما نمیشه ...
کمی نگاهم کردُ گفت ولی تو هم کوچولوای.....ندیدی ارباب غول بود
بیخیال نشستم کنارش رو صندلی گفتم از اون غول تر هاشو سوسک کردم اونکه عددی نیست ..براش خاطره کورش تعریف کردم اینکه با صندلی کوبیدم سرش و شکست کمکش هم نکردم ....
اطلسی با هیجان گفت راس میگی خاله
گفتم بله که راس میگم اطلسی میگم نظرت چیه بعد مرخص شدنت اسمتو کلاس دفاع شخصی بنویسم همیشگی نتونه بهت بگه بالا چشمت ابروست....
اطلسی خنده نمکی کردُ گفت اره خاله بخدا خیلی دوست دارم همه رو بتونم بزنم کمی مکث کرد بعد گفت ولی خاله نمیخام ....
اخم کردم گفت چرااا .....
گفت آخه شهریه میخاد نمیخام برم .....
گفتم اطلسی میدونی من مواد کار سالن شدم میدونی تو شهر چقدر معروف شدم کلی مشتری دارم حتی از شمیران و نیاوران و فرشته همه بالاشهر ها برام مشتری میاد....کلی پولدار شدم ....
اطلسی ناباور گفت وای عالی که خاله برات خیلی خوشحال شدم
گفتم ولی اطلسی من یه چیزی کم دارم هیچ وقت نمیتونم داشته باشم
آه پر دردی کشید گفت چی خاله ....
گفتم یه دختر ناز و خوشگل و قد بلند که بهم بگه مامان ...
اطلسی با لبخند نگاهم کرد گفتم اسمشم اطلسی باشه چه بهتره
اینبار قهقه زد گفتم منو میگی بگم مامان بهت
مظلوم گفتم بعله .....
شروع کردم به قلقلک دادن اطلسی بلند میخندید انگار که هیچ دردی نداشت غمی نداشت ولی من دلم میگرفت تو چشمام اشک جمع میشد یه بچه چقدر میتونست مظلوم باشه....
پرستار آومد سرم اطلسی چک کرد و گفت بخوابین دیگه ....
اطلسی سوالی نگاهم میکرد مانتومو در اوردم صندلی تختخواشو باز کردم دراز کشیدم گفتم بخواب اطلسی
اطلسی آروم گفت چشم مامانی
لبخندی بهش زدمُ گفتم من فردا باید زود برم سرکارم شب برمیگردم باید یه اتاق دخترونه آماده کنم تو خونه ام .....
اطلسی مظلومانه گفت من نمیخام زیاد تو خرج بیافتی من میترسم شما هم منو نخوای گفتم اینجوری نگو هیچ وقت اینجوری فکر نکن من هستم تا آخرش...حالا هم بخواب ....
گوشیمو گرفت سمتم گفت خاله چند بار گوشیت زنگ خورد جواب دادم گفتم سالنی
گوشی چک کردم عسکر ده بار زنگ زده بود و پیام داده بود پیاماشو باز کردم ....
#مواظب_دختر_بچه_هاتون_باشید
💫خـدایـا
❄️به حرمت
💫این شب معنوی
❄️دوای درد همـــه
💫دردمنـدان باش
❄️پنـاه همـه بیکسان باش
💫گـره از مشکلات
❄️همـه باز کن
💫ای مهـربان
❄️دستی که به سوی تو
💫بلنــد شد خالی برنگردان
❄️آمیــن
💫شبتـون بخیر
❄️در پنـاه خداوند باشید
🌸الـهی تـو را سپـاس میگويم
✨از اينکه دوباره خورشيد مهرت
🌸از پشت پـرده ی
✨تاريکی و ظلمت طلوع کرد
🌸و جـلوه ی صبح را
✨بر دنيـای کائنات گستراند
🌸برای شروع یک روز عالی
✨ توکل میکنیم به اسم اعظمت یاالله
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو