📝
میگن اگه چیزی از #خدا می خواهی
خودت اول سعی کن اون کارو در توان خودت انجام بدی.
💓 اگه از خدا روزی بیشتر می خواهی اول خودت به بقیه کمک کن، اگه رحم خدا رو می خواهی اول خودت به دیگران رحم کن.
👌حالا اگه می خواهی خدا تو رو ببخشه و از گناهات بگذره،
خب اول خودت بقیه رو ببخش و ازشون بگذر. 👌
"فَاعْفُوا وَ اصْفَحُوا"
پس ببخشید و گذشت کنید.🌺
#بقره_آیه_109
5.65M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کــلام زیبا🦋
در میزنم
اصرار میکنم
بالاخره یک روزی میبینمش 💙
👤دکتر الهی قمشه ای
#خدا
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
5.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
.
اگر #خدا بخواهد صیاد هم #منجی می شود .
کانال منتظران ظهور
🍃 🍂🌺🍂
@shahidaneZendeh
#سلام_امام_زمان
#انتخابات
693.7K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦢 اعتماد به #خدا....
کوه ها را کوچک نمی کند،
بالا رفتن از آن را آسان می کند....
🦢 در مقابل سختی ها
همچون جزیره ای باش
که دریا هم با تمام عظمت و قدرت ،
نمی تواند سر او را زیر آب کند...
🦢 امشبتون سرشاراز آرامش
کانال منتظران ظهور
@shahidaneZendeh
37.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
ادامه_دارد
🌴📚🌼📚🌴
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانال منتظران ظهور
@shahidaneZendeh
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_بیست_و_دوم
💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غرق خون را همانجا مداوا میکردند.
پارگی پهلوی رزمندهای را بدون بیهوشی بخیه میزدند، میگفتند داروی بیهوشی تمام شده و او از شدت #درد و خونریزی خودش از هوش رفت.
💠 دختربچهای در حمله #خمپارهای، پایش قطع شده بود و در حیاط درمانگاه روی دست پدرش و مقابل چشم پرستاری که نمیدانست با این #جراحت چه کند، جان داد.
صدای ممتد موتور برق، لامپی که تنها روشنایی حیاط بود، گرمای هوا و درماندگی مردم، عین #روضه بود و دل من همچنان از نغمه نالههای حیدر پَرپَر میزد که بلاخره عمو پرستار مردی را با خودش آورد.
💠 نخ و سوزن بخیه دستش بود، اشاره کرد بلند شوم و تا دست سمت پیشانیام برد، زنعمو اعتراض کرد :«سِر نمیکنی؟» و همین یک جمله کافی بود تا آتشفشان خشمش فوران کند :«نمیبینی وضعیت رو؟ #ترکش رو بدون بیهوشی درمیارن! نه داروی سرّی داریم نه بیهوشی!»
و در برابر چشمان مردمی که از غوغایش به سمتش چرخیده بودند، فریاد زد :«#آمریکا واسه سنجار و اربیل با هواپیما کمک میفرسته! چرا واسه ما نمیفرسته؟ اگه اونا آدمن، مام آدمیم!»
💠 یکی از فرماندهان شهر پای دیوار روی زمین نشسته و منتظر مداوای رفیقش بود که با ناراحتی صدا بلند کرد :«دولت از آمریکا تقاضای کمک کرده، اما اوباما جواب داده تا #قاسم_سلیمانی تو آمرلی باشه، کمک نمیکنه! باید #ایرانیها برن تا آمریکا کمک کنه!» و با پوزخندی عصبی نتیجه گرفت :«میخوان #حاج_قاسم بره تا آمرلی رو درسته قورت بدن!»
پرستار نخ و سوزنی که دستش بود، بالا گرفت تا شاهد ادعایش باشد و با عصبانیت اعتراض کرد :«همینی که الان تو درمانگاه پیدا میشه کار حاج قاسمِ! اما آمریکا نشسته #قتل_عام مردم رو تماشا میکنه!»
💠 از لرزش صدایش پیدا بود دیدن درد مردم جان به لبش کرده و کاری از دستش برنمیآمد که دوباره به سمت من چرخید و با #خشمی که از چشمانش میبارید، بخیه را شروع کرد.
حالا سوزش سوزن در پیشانیام بهانه خوبی بود که به یاد نالههای #مظلومانه حیدر ضجه بزنم و بیواهمه گریه کنم.
💠 به چه کسی میشد از این درد شکایت کنم؟ به عمو و زنعمو میتوانستم بگویم فرزندشان #غریبانه در حال جان دادن است یا به خواهرانش؟
حلیه که دلشوره عباس و غصه یوسف برایش بس بود و میدانستم نه از عباس که از هیچکس کاری برای نجات حیدر برنمیآید.
💠 بخیه زخمم تمام شد و من دردی جز #غربت حیدر نداشتم که در دلم خون میخوردم و از چشمانم خون میباریدم.
میدانستم بوی خون این دل پاره رسوایم میکند که از همه فرار میکردم و تنها در بستر زار میزدم.
💠 از همین راه دور، بی آنکه ببینم حس میکردم #عشقم در حال دست و پا زدن است و هر لحظه نالهاش را میشنیدم که دوباره نغمه غم از گوشی بلند شد.
عدنان امشب کاری جز کشتن من و حیدر نداشت که پیام داده بود :«گفتم شاید دلت بخواد واسه آخرین بار ببینیش!» و بلافاصله فیلمی فرستاد.
💠 انگشتانم مثل تکهای یخ شده و جرأت نمیکردم فیلم را باز کنم که میدانستم این فیلم کار دلم را تمام خواهد کرد.
دلم میخواست ببینم حیدرم هنوز نفس میکشد و میدانستم این نفس کشیدن برایش چه زجری دارد که آرزوی خلاصی و #شهادتش به سرعت از دلم رد شد و به همان سرعت، جانم را به آتش کشید.
💠 انگشتم دیگر بیتاب شده بود، بیاختیار صفحه گوشی را لمس کرد و تصویری دیدم که قلب نگاهم از کار افتاد.
پلک میزدم بلکه جریان زندگی به نگاهم برگردد و دیدم حیدر با پهلو روی زمین افتاده، دستانش از پشت بسته، پاهایش به هم بسته و حتی چشمان زیبایش را بسته بودند.
💠 لبهایش را به هم فشار میداد تا نالهاش بلند نشود، پاهای به هم بستهاش را روی خاک میکشید و من نمیدانستم از کدام زخمش درد میکشد که لباسش همه رنگ #خون بود و جای سالم به تنش نمانده بود.
فیلم چند ثانیه بیشتر نبود و همین چند ثانیه نفسم را گرفت و #طاقتم را تمام کرد. قلبم از هم پاشیده شد و از چشمان زخمیام بهجای اشک، خون فواره زد.
💠 این درد دیگر غیر قابل تحمل شده بود که با هر دو دستم به زمین چنگ میزدم و به #خدا التماس میکردم تا #معجزهای کند.
دیگر به حال خودم نبودم که این گریهها با اهل خانه چه میکند، بیپروا با هر ضجه تنها نام حیدر را صدا میزدم و پیش از آنکه حال من خانه را به هم بریزد، سقوط خمپارههای #داعش شهر را به هم ریخت.
💠 از قدارهکشیهای عدنان میفهمیدم داعش چقدر به اشغال #آمرلی امیدوار شده و آتشبازی این شبها تفریحشان شده بود.
خمپاره آخر، حیاط خانه را در هم کوبید طوری که حس کردم زمین زیر پایم لرزید و همزمان خانه در تاریکی مطلق فرو رفت
...
🌴📚🌼📚🌴
✍️نویسنده: فاطمه_ولی_نژاد
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
کانال منتظران ظهور
@shahidaneZendeh
12.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👌شنیدنی وروح نواز....
خدایاااااااا.....چه مناجات قشنگی
#خدا✨
3.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♨️ فَاللّهُ خَيْرٌ حافِظاً وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّاحِمينَ
#خدا با مجاهدان است.
دنیا محل امتحان است.
در زمانه ای که کودک کشی باب است.
مگر ناقه صالح را پی نکردند.
مگر با یحیی چه کردند.
با ذکریا چه کردند.
مگر دندان ها و پیشانی رسول خدا را نشکستند.
مگر پهلوی حضرت زهرا شکسته نشد.
مگر فرق مولای ما شکسته نشد.
مگر جگر امام حسن مجتبی علیه السلام از دادن زهر خون نشد.
مگر در صحرای کربلا چه گذشت.
مگر بر تک تک اهلبیت علیهم السلام چه گذشت.
چرا ما انتظار ظهور عزیز زهرا را خواهیم کشید.
آن بقیة الله..
آن ذخیره خدا..
مکتبی که شهادت دارد اسارت ندارد.
مکتبی که مجاهدانش با جبهه کفر در افتاده اند ذلت ندارد.
انشاءالله جهان در گذر از دوران ظلم است.
هرچند ظاهر آن سخت است.
حوادث آن تلخ است.
مجاهدان حزبالله پس از شهادت رهبرش سیدحسن در حال گرفتن نفس تمام جانیان عالم است..
دل هایمان نلرزد..
پیروزی از آن حق است....ان شاءالله
2.44M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🪴 امام صادق (ع) فرمودند :
.
بدان که فرج #مهدی ما اتفاق نمیافتد
مگر بعد از نااميد شدن مردم.
.
▫️به #خدا قسم مهدی ما ظهور نخواهد کرد تا زمانیکه خوب و بد از هم جدا شوند ؛
▫️والله نمیآید تا زمانیکه امتحان شوید؛
▫️والله نمیآید تا وقتی که اشقیاء و بَدان ، ذات خود را نشان دهند و شقی شوند و پاک ذاتان ذات خود را نشان دهند و عاقبت به خیر شوند.
.
📚 کمال الدین، ج۲، جزء۲، باب۳۳. #ظهور🌱
.
اللَّھُـمَعجِّـلْلِوَلیِڪَألْـفَـرَج 💚
چقدر خوب است که بعضی #آدمهای_خوب، بدون اینکه خودت بفهمی؛ بر سر راهت ظاهر میشوند و
#زندگیات را تغییر میدهند...
آن موقع است که میفهمی #خدا، خیلی وقت است جواب #دعاهایت را، بافرستادن بندههایش داده است
#رفیق_شهید_داری؟
هر لحظه بگو:خدایا شکرت🤲✨💛
هیچ کس را ...
در زندگیتان ملامت نکنید
آدمهای "خوب" برایتان "شادی"
می آورند و
آدمهای "بد" ، "تجربه" !
"بدترین ها" ،
درس "عبرت" می شوند و
"بهترین ها" ، "خاطره" !
🌿یا ربّ چہ شود طلوع فجــر فردا
🌸صبحِ فرج آلِ محمّـد«ص» باشد
اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌺
آماری عجیب ازیک فاجعه بزرگ در اروپا
⭕️ البته برا ماهایی که اروپا زندگی نمیکنیم و بیخانمانهای میلیونی رو از نزدیک ندیدیم این آمارها قابل باور نیست...اما آمار رسمی خود اروپایی هاست!🤔
#داستانِ زندگی مدیرعامل زر ماکارون روشنیدی⁉️
امید به زندگی شما رو از صفر به صد میرسونه فقط کافیه یکم صبر داشته باشین
#خدا همینجاست خدا هواتو داره