#مادرانه🌹
💟 تختشو نمیتونم جابجا کنم...
نمیتونم تکونش بدم و ازاون جایی که بود ذره ای اینورتر یا اونورترش کنم...
هرروز میرم گوشه تختش میشینم
یاد اون موقع میوفتم که از سوریه برگشت خسته... کوفته.... زخمی ... خیلی بیخوابی کشیده بود...
براش غذا درست کرده بودم ولی هرچی صداش میزدم بیدار نمی شد!
دلم خیلی براش تنگ شده بود...😔
رفتم پائین تختش نشستم
میدونستم پاهای قشنگش خیلی تو پوتین بوده😰
خواستم پاهاشو ماساژ بدم که چشمام به زخمها و تاولهایی افتادکه روی پاهای زیبا و لطیفش آذین بسته بودن
خم شدم زخم های پاهاشو ببوسم که دیدم یهو بلند شد گفت عِهِه! مامان جونم چی کاررر میکنی⁉
چه لذتی داشت ترفندی شده بود تابیدارش کنم...🌹
اما پاها شوبوسیدم...😭
آخر یکبار هم که شده اینکاری که او همیشه با منو باباش میکردو تلافی کردم😭😍😭😍😭
یا زینب(س)🌹
#شهید_عارف_کاید_خورده🌹
#مادرانه
یک بار که میخواست بره بیرون غرق قدو قامت رعناش شده بودم وداشتم تماشاش میکردم بهم گفت مامان جون پسرتو میبینی انقدر خوش تیپه کیف میکنی؟!😌
جواب دادم بله خیلی زیاد...💓
از فرصت استفاده کرد وگفت حیف نیس پسر به این خوش تیپی داشته باشی و خیلی هم دوسش داشته باشی ولی تقدیم حضرت زینب (س)نکنی؟! ...
لبیک یا زینب(س)💔
••🌸|° @shahiydarefkayedkhordeh
🦋🌸🍃❤️🌾☔️
🌸🍃🌼🌾💦
🍃❤️🌾☔️
🌼🌾💦
🌾☔️
💦
#مادرانه❤️
#آنلحظهچهحالیبهشمادستداد؟
هم #باورممیشد و هم باورم #نمیشد. سرم #سنگین شد. #لطف خدا و حضرت زینب(س) از همان جا #شامل حالم شد. همان لحظه که خبر را دیدم #چشمانم سیاهی رفت و فقط #حضرت زینب(س) را صدا میزدم. همه میگفتند برای عارف اتفاقی افتاده و من #فقط بیبی را #صدا میزدم.
#اگرمیدانستیدآقاعارفیکروزشهید میشود #اجازه میدادید به #سوریه برود؟
اگر #میدانستم یک روز این اتفاق برای دردانهام میافتد هیچوقت #مانعش نمیشدم ولی #هرطور شده قبل از رفتن #میدیدمش. #نبودن و #ندیدن عارف خیلی برایم #سخت است. آن هم عارفی که این همه #مهربان بود...💔
💦
🌾☔️
🌼🌾💦
🍃❤️🌾☔️
🌸🍃🌼🌾💦
🦋🌸🍃❤️🌾☔️
#مادرانه
💟 یک روز که داشتیم با هم حرف میزدیم بهش گفتم چرا این کارها رو میکنی؟ چرا میری؟ من دلم برایت خیلییی تنگ میشه...😔
من میگفتم و او میگفت...
من دلایل خودم را می آوردم واز دلتنگی های بدون او میگفتم و او با حرفهای زیبا و دلایل محکمش به دلم آرامش عجیبی میداد...✨
مثلا بهم میگفت "مامان جونم توکل بر خدا
هر چه که خدا بخواهد.. "
" عزیزم تو خیلی قوی هستی
توکلت رو هم قویتر کن..."
خلاصه حرفهاش خیلی به دلم می نشست....
💟 با لحن شیوا و بیان زیبایش میگفت"شیعه واقعی اونیه که هنوز ولی حرف نزده اون بگیره ، اون بیفته براش...
بدونه ولی چه در دل داره و چه چیزی ازش میخواد ...
حرف دل ولی رو بخونه و بدون هیچ تعللی بهش عمل کنه
شیعه اینه ...👌🏻
نه اینکه صبر کنه تا ولی چیزی رو به زبان بیاره ،
نباید خدای نکرده ما اینقدرر ضعیف باشیم تا ولی چیزی رو چند بار بگه
اون موقع چه فایده؟! اینکه دیگه فایده ای نداره...
💟 یادمه با خودش زمزمه میکردو میگفت:
رهبرم لب تر کند جان را فدایش میکنم....❤️
گفتم عارف جان...
دست راستش را برد بالا با انگشت اشاره دست را تکان داد و گفت رهبرم لب تر نکرده جانم را فدایش میکنم....❤️
ای جانم بفدایت پسرم که نزد اهلبیت(ع) رو سفیدم کردی❣️🕊️
خدا از ذره ذره اعمال دنیویت راضی باشه و تورا در بهترین جای بهشت خصوصا در جوار حضرت علی اکبر رشید(ع) قراربده مامان جون❣️🕊️
یازینب (س)🌷
حالِ دلتنگے من،
خـوب است..
جایت اما خالے؛و ملالے نیست
مگر دورےِ تـو
آنهم اما عمرےیادِ من داد زینب (س)🌹
کہ بگویم و نبینـم
بہ جز از زیبائے
#مادرانه
🍃🌼🍃🌼🍃
#مادرانه
💟 یک روز که داشتیم با هم حرف میزدیم بهش گفتم چرا این کارها رو میکنی؟ چرا میری؟ من دلم برایت خیلییی تنگ میشه...😔
من میگفتم و او میگفت...
من دلایل خودم را می آوردم واز دلتنگی های بدون او میگفتم و او با حرفهای زیبا و دلایل محکمش به دلم آرامش عجیبی میداد...✨
مثلا بهم میگفت "مامان جونم توکل بر خدا
هر چه که خدا بخواهد.. "
" عزیزم تو خیلی قوی هستی
توکلت رو هم قویتر کن..."
خلاصه حرفهاش خیلی به دلم می نشست....
💟 با لحن شیوا و بیان زیبایش میگفت"شیعه واقعی اونیه که هنوز ولی حرف نزده اون بگیره ، اون بیفته براش...
بدونه ولی چه در دل داره و چه چیزی ازش میخواد ...
حرف دل ولی رو بخونه و بدون هیچ تعللی بهش عمل کنه
شیعه اینه ...
نه اینکه صبر کنه تا ولی چیزی رو به زبان بیاره ،
نباید خدای نکرده ما اینقدرر ضعیف باشیم تا ولی چیزی رو چند بار بگه
اون موقع چه فایده؟! اینکه دیگه فایده ای نداره...
💟 یادمه با خودش زمزمه میکردو میگفت:
رهبرم لب تر کند جان را فدایش میکنم....❤️
گفتم عارف جان...
دست راستش را برد بالا با انگشت اشاره دست را تکان داد و گفت رهبرم لب تر نکرده جانم را فدایش میکنم....❤️
ای جانم بفدایت پسرم که نزد اهلبیت(ع) رو سفیدم کردی❣️🕊️
خدا از ذره ذره اعمال دنیویت راضی باشه و تورا در بهترین جای بهشت خصوصا در جوار حضرت علی اکبر رشید(ع) قراربده ❣️🕊️
#مادرانه❤️
گاهی اوقات منو صدا میکرد، حتی از دور ، بعدش اتاق به اتاق دنبال من میگشت در حالیکه پیوسته صدام میکرد
بعد که من کاملا توجهم جلب میشد میومدم ببینم چی میگه میگفت:
*دوستت دارم❤☺*
میگفتم همین!؟
میگفت همین☺😍
سلام بر قلب صبور زینب(س)❤️
#مادرانه❤️
خاطره ای که با این عکس دارم این هستش که عارف جام خواب بود کمی فرصت پیدا کرده بودم با خودم گفتم خوبه عکسی از هفت هشت ماهگی آقا عارف داشته باشم، رفتم دوربین را آوردم و همین جوری با خودم حرف میزدم،در واقع خطاب به عارف جان می گفتم (اما عارف جان که نوزاد بود و متوجه حرفهای من نمی شد) پسر مامان سلام بده به امام حسین که مامان یه عکس خوشگل ازت بگیره، بعد دیدم عارف جان که تا حالا هر دو دستش کنار بدنش کشیده بود، حالا که من گفتم پسرم سلام بده به امام حسین علیه السلام دست راستش را آورد گذاشت روی سینه اش و به سمت قلبش❤️، این اتفاق همان موقع هم برای من جالب بود، عکس را گرفتم و خاطره آن روز هرگز از ذهنم پاک نمیشود ، البته عارف جان در نوزادی و کودکی چندین بار ارادت خودش را نسبت به امام حسین بروز داد، خدا را شکر که همه دارایی و هستو نیست من، تک پسر دلسوز، مهربان ، بابصیرت، زیبارو ،پاک سرشت و پرهیزکار م عاقبت به خیر شد💖🙏🏻🌷
#مادرانه❣
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌴میگفت هر کسی که شهید نمیشود و همین جوری انتخاب نمیشودو«بایدکه جمله جان شوی تا لایق جانان شوی».
در حقیقت باید چیزی که خدا میخواهد،
بـاشی و مـردمی و اهـل بیـت بـاشی تـا
پذیرفته بشوی.اواخرعمرش شوق زیادی برای شهادت داشت. خیلی جالب است که بدانیدبهترین برنامهریزیها رابرای زندگی از آقاعارف میدیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی میکرد که انگار۱۵۰ سال عمر خواهد کرد.
شهیدعارف کایدخورده💕
#مادرانه❤️
#برگرفته از خاطرات مادربزرگوارشهید
اوایل که عارفم شهید شده بود هم از طرفی نمی خواستم جلوی دخترم و پدرشون گریه کنم واز طرف دیگه یاد حرف های قشنگش می افتادم که میگفت با نشاط راهم را ادامه بدید
هی گریه نکنید ها مامان جان😘
و....
خلاصه منم تا تونستم رعایت می کردم ☺️
امایه بارکه دلتنگی خیلی امانم رو بریده بود
با خودم گفتم برگشتنی از مسیر دانشگاه تا خونه کلی راهه حساآاآبی میتونم دلم رو سبک کنم😭
از دانشگاه که برگشتم مسیرم هم موقعیت خوبی داشت و هم کمی طولانی بود؛ خیلی از بغضهایم تخلیه شد ، اما همچنان ادامه می دادم ، هیچ چیزی لذت بخش تر از گریه سراغ نداشتم...💔
توی شهر می گشتم و گریه می کردم
جای خالیشو می دیدم و تصورمی کردم که کنارم هست😍😭
امابه واقعیت که می رسیدم کمی سختم بود...💓
تا اینکه رسیدم خونه
گفتم بمونم توی باغچه توی ماشین هنوز دلم تنگ بود ...
بس هزارسال🤗
خلاصه ...
این بلبل ها چند تا بودند که من قبلا هروقت میدیدمشون عارفم و دوستان شهیدش را تصور میکردم
😍😍😍
همیشه از دور باهاشون صحبت می کردم💖
وقتی که داشتم حسابی ضجه میزدم دیدم یکیشون اومدو شروع کرد به سروصدا کردن
انگار ناراحت بود
هی خودشو میزد به شیشه ماشین😭😭😭
اولش انگار اومده بود باهام حرف بزنه
ولی من توجه نمیکردم و ادامه میدام😭
خلاصه اینقدرررر خودشو زد به این شیشه که دیگه شروع کردیم باهم حرف زدن😊
اولش گفتم دلم برات تنگه میفهمی؟!😭😍😅
دیدم انگار ناراحته که نتونستم ناراحتیشو ببینم 💓😭
گفتم ببین عمرم...
ایام فاطمیه است
و من هم دارم برای مظلومیت مادرمون حضرت زهرا (س) گریه میکنم😭😭😭
خیلی جالب بود دیدم دیگه اصلا خودشو به شیشه نزدو شروع کرد به آواز و چهچه کردن😍😍😍😍
من بالاترین سرمایه زندگیم رو که عارف بود با تمام وجودم تقدیم کردم به حضرت زینب(س)❤️
اللهم عجل لولیک الفرج✨
#مادرانه
یک بار که میخواست بره بیرون غرق قدو قامت رعناش شده بودم وداشتم تماشاش میکردم بهم گفت مامان جون پسرتو میبینی انقدر خوش تیپه کیف میکنی؟!😌
جواب دادم بله خیلی زیاد...💓
از فرصت استفاده کرد وگفت حیف نیس پسر به این خوش تیپی داشته باشی و خیلی هم دوسش داشته باشی ولی تقدیم حضرت زینب (س)نکنی؟! ...
لبیک یا زینب(س)💔
••🌸
#مادرانه
یک بار که میخواست بره بیرون غرق قدو قامت رعناش شده بودم وداشتم تماشاش میکردم بهم گفت مامان جون پسرتو میبینی انقدر خوش تیپه کیف میکنی؟!😌
جواب دادم بله خیلی زیاد...💓
از فرصت استفاده کرد وگفت حیف نیس پسر به این خوش تیپی داشته باشی و خیلی هم دوسش داشته باشی ولی تقدیم حضرت زینب (س)نکنی؟! ...
لبیک یا زینب(س)❤️
#مادرانه❣
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌴میگفت هر کسی که شهید نمیشود و همین جوری انتخاب نمیشودو«بایدکه جمله جان شوی تا لایق جانان شوی».
در حقیقت باید چیزی که خدا میخواهد،
بـاشی و مـردمی و اهـل بیـت بـاشی تـا
پذیرفته بشوی.اواخرعمرش شوق زیادی برای شهادت داشت. خیلی جالب است که بدانیدبهترین برنامهریزیها رابرای زندگی از آقاعارف میدیدم و با وجود این شوق شهادت طوری زندگی میکرد که انگار۱۵۰ سال عمر خواهد کرد.
#مادرانه
💟 یک روز که داشتیم با هم حرف میزدیم بهش گفتم چرا این کارها رو میکنی؟ چرا میری؟ من دلم برایت خیلییی تنگ میشه...😔
من میگفتم و او میگفت...
من دلایل خودم را می آوردم واز دلتنگی های بدون او میگفتم و او با حرفهای زیبا و دلایل محکمش به دلم آرامش عجیبی میداد...✨
مثلا بهم میگفت "مامان جونم توکل بر خدا
هر چه که خدا بخواهد.. "
" عزیزم تو خیلی قوی هستی
توکلت رو هم قویتر کن..."
خلاصه حرفهاش خیلی به دلم می نشست....
💟 با لحن شیوا و بیان زیبایش میگفت"شیعه واقعی اونیه که هنوز ولی حرف نزده اون بگیره ، اون بیفته براش...
بدونه ولی چه در دل داره و چه چیزی ازش میخواد ...
حرف دل ولی رو بخونه و بدون هیچ تعللی بهش عمل کنه
شیعه اینه ...👌🏻
نه اینکه صبر کنه تا ولی چیزی رو به زبان بیاره ،
نباید خدای نکرده ما اینقدرر ضعیف باشیم تا ولی چیزی رو چند بار بگه
اون موقع چه فایده؟! اینکه دیگه فایده ای نداره...
💟 یادمه با خودش زمزمه میکردو میگفت:
رهبرم لب تر کند جان را فدایش میکنم....❤️
گفتم عارف جان...
دست راستش را برد بالا با انگشت اشاره دست را تکان داد و گفت رهبرم لب تر نکرده جانم را فدایش میکنم....❤️
ای جانم بفدایت پسرم که نزد اهلبیت(ع) رو سفیدم کردی❣️🕊️
خدا از ذره ذره اعمال دنیویت راضی باشه و تورا در بهترین جای بهشت خصوصا در جوار حضرت علی اکبر رشید(ع) قراربده مامان جون❣️🕊️
یازینب (س)🌷
#مادرانه
گاهی اوقات منو صدا میکرد، حتی از دور ، بعدش اتاق به اتاق دنبال من میگشت در حالیکه پیوسته صدام میکرد
بعد که من کاملا توجهم جلب میشد میومدم ببینم چی میگه میگفت:
*دوستت دارم❤☺*
میگفتم همین!؟
میگفت همین☺😍
سلام بر قلب صبور زینب(س)
#مادرانه🌹
💟 تختش رو نمیتونم جابجا کنم...
نمیتونم وسایلش رو ازاون جایی که بود ذره ای اینورتر یا اونورترش کنم...
هرروز میرم گوشه تختش میشینم
یاد اون موقع میوفتم که از سوریه برگشت خسته... کوفته.... زخمی ... خیلی بیخوابی کشیده بود...
براش غذا درست کرده بودم ولی هرچی صداش میزدم بیدار نمی شد!
دلم خیلی براش تنگ شده بود...😔
رفتم پائین تختش نشستم
میدونستم پاهای قشنگش خیلی تو پوتین بوده😰
خواستم پاهاشو ماساژ بدم که چشمام به زخمها و تاولهایی افتادکه روی پاهای زیبا و لطیفش آذین بسته بودن
خم شدم زخم های پاهاشو ببوسم که دیدم یهو بلند شد گفت عِهِه! مامان جونم چی کاررر میکنی⁉
چه لذتی داشت ترفندی شده بود تابیدارش کنم...🌹
اما پاها شوبوسیدم...😭
آخر یکبار هم که شده اینکاری که او همیشه با منو باباش میکردو تلافی کردم😭😍😭😍😭
یا زینب(س)🌹
#شهید_عارف_کاید_خورده🌹
🌷🌴🌹🌴🌷
#مادرانه
این سنگ قبری که تو میبینی
و روی آن نشانی از بی نشانی جوانی است
حاصل عمر یک مادر است ...💔
#مادران_شهدای_گمنام
#پنجشنبه_های_دلتنگی
@shahiydarefkayedkhordeh
#مادرانه
یک بار که میخواست بره بیرون غرق قدو قامت رعناش شده بودم وداشتم تماشاش میکردم بهم گفت مامان جون پسرتو میبینی انقدر خوش تیپه کیف میکنی؟!
جواب دادم بله خیلی زیاد...
از فرصت استفاده کرد وگفت حیف نیس پسر به این خوش تیپی داشته باشی و خیلی هم دوسش داشته باشی ولی تقدیم حضرت زینب (س)نکنی؟! ...
لبیک یازینب(س)💔
#شهید_عارف_کایدخورده
4_5864080309934362201.mp3
12.49M
●━━━━━━─────── ⇆ㅤ
ㅤㅤ ◁ ㅤ❚❚ㅤ▷ ㅤ
🎼#نواےعاشقے♥️|…
🎤#مهدۍرسولے
<َصلاةالفـــراق،اللهاکبـــر...>ً
#مادرانہ
#السلامعلیڪیافاطمةالزھرا 🖤
#مادرانه
گاهی اوقات منو صدا میکرد، حتی از دور ، بعدش اتاق به اتاق دنبال من میگشت در حالیکه پیوسته صدام میکرد
بعد که من کاملا توجهم جلب میشد میومدم ببینم چی میگه میگفت:
*دوستت دارم❤☺*
میگفتم همین!؟
میگفت همین☺😍
یا زینب(س)❤️
خیلی حال میده یه بچه خوشگل دنیا بیاری!
خیلی حال میده تو کوچیکی همه جا از ادبش و تو بزرگی از اخلاق و صفا و صمیمیت و معرفتش حرف بزنند.
خیلی حال میده به سنین جوانی که رسید وقتی نگاش کنی دلت بره!
خوشگل،خوشتیپ، علی اکبر...
خیلی حال میده وقتی موضوع دفاع از حرم و انسانیت میاد وسط دیگه بی خیال همه چیز بشه و بگه می خوام برم و بگی خدا به همراهت مادر!
▫️ولی از همه اینا باحال تر می دونی چیه؟
اینه که وقتی پیکرِ پسر خوشتیپتُ بیارن
رو کنی سمت آسمون و آروم بگی:
*اللهم تقبل منا هذا القلیل* ♡🤲🏻
#مادرانه
#مادرانه❤️
گاهی اوقات منو صدا میکرد، حتی از دور ، بعدش اتاق به اتاق دنبال من میگشت در حالیکه پیوسته صدام میکرد
بعد که من کاملا توجهم جلب میشد میومدم ببینم چی میگه میگفت:
*دوستت دارم❤☺*
میگفتم همین!؟
میگفت همین☺😍☺😍
سلام بر قلب صبور زینب(س)...
اللّٰهمَّ عَجِّلْ لِوَلِیِّكَ ٱلْفَرَجَ🤲
#مادرانه
https://eitaa.com/shahidaref
💜🕊💜🕊💜🕊💜🕊💜