eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.3هزار دنبال‌کننده
30.2هزار عکس
27هزار ویدیو
72 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 💞 قسمت اول سخت است که دختر باشی مظهر عشق و محبت، عاشق شوی، دل ببندی و پیش از اینکه به مطلوب برسی خبر شهادتش را برایت بیاورند.💔 آن هم نه یک بار، دو بار و هربار درست بعد از ۹ ماه عاشقی، تو بمانی و خانه‌ای که برای بعد از مراسم ازدواج آماده کرده بودی. تو و همسری که به حضرت زهرا(س) بخشیدی‌اش. سخت است ولی اگر اسمت باشد و قرار باشد چون اسمت، نشانه و آیه‌ای شوی، تنها چیزی که از لب‌هایت خارج خواهد شد این خواهد بود که: «خدایا من صبر کردم، باز صبر کردم و باز صبر کردم» _شحاده دختری لبنانی است که به سبب داغ سنگینی که در دل دارد بین مردم شناخته شده. آیه ظرف کمتر از سه سال هر دو نامزدش را، کمی قبل از برگزاری جشن ازدواجشان، در سوریه تقدیم حضرت زهرا(س) کرده است و همچنان شکرگزار است و ثابت قدم بر راهی که با افتخار بر آن ایستاده است. ... 💍 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💕 در جلسه خواستگاری به همسرش گفته بود «من سرباز هستم و می خواهم به سوریه بروم» همسرش نیز شرط او را پذیرفت... آنها ۱۱ بهمن ۹۳ عقد کردند و شهادتش با نخستین سالگرد ازدواجش یکی شد سالروزولادت 💍 🍃🌹🍃🌹
💔 💕 در تلفنم، نام همسرم را با عنوان ذخیره کرده بودم. یک روز، اتفاقی آن را دید و درباره علتش سوال کرد... به ایشان گفتم: آنقدر جوانمردی و اخلاق در شما می‌بینم و عشق شهادت داری که برای من شهید زنده ای قبل از رفتنش برای آخرین بار صدایم زد و گفت: شماره اش را بگیرم📲 وقتی این کار را کردم، دیدم شماره مرا با عنوان ذخیره کرده بود💞 گفت: از اول زندگی شریک هم بوده ایم و تا آخر خواهیم بود و فکر نکنی دوری از شما برایم آسان است؛ اما من با ارزش ترین دارایی ام را به خدا می‌سپارم و می‌روم. آنقدر مرا با خانواده شهدا انس داده بود که آمادگی پذیرفتن شهادت ایشان را داشتم. شام غریبان امام حسین(ع) بود که در خیمه محله مان شمع روشن کردیم ایشان به من گفت: دعا کنم تا بی بی زینب قبولش کند من هم وقتی شمع روشن می‌کردم، دعا کردم اگر قسمت همسرم شهادت بود، من نیز به شهدا خدمت کنم و منزلم را بیت الشهدا قرار دهم. راوی: همسر 💍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💕 ...🕊🌹وقتایی که ناراحت بودم یا اینکه حوصلم سر میرفت و سرش غر میزدم... میگفت: دل هادی؟چیه ؟ چند هفته بیشتر از نگذشته بود یه شب که خیلی دلم گرفته بود فقط اشک میریختم و ناله میزدم. دلم داشت میترکید از و دلتنگی قلم و کاغذ برداشتم و نشستم و شروع کردم به از عذاب و عشقم نوشتم براش. نوشتم ، فقط یه بار؛ فقط یه باره دیگه بگو جااان دل هادی نامه رو تا زدم و گذاشتم رو میز و خوابیدم. بعد شهادتش خوابی بود که میتونستم ازش ببینم. دیدمش با و عشق درست مثه اون وقتا که پیشم بود داشت نگام میکرد. صداش زدم و بهترین جوابی بود که میشد بشنوم. . چیه فاطمه چرا اینقده میکنی؟ تو جات پیش خودمه شده ای. راوی: همسر شهید 💍 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ‏برای خریدِ عقد ، فقط دوتا حلقه‌ی نقره گرفتیم؛که روی هر دوتاش حک شده بود : تنها رَهِ سعادت ایمان، جهاد، شهادت ...! و شهیده فهیمه بابائیان ❤️ کتاب رو بخونید و ببینید چطور یک زن میتونه راه همسرش رو هموار کنه ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 همسرِ شهید روح الله قربانی میگه: وقتی روح‌الله شهید شد چند وقت بعد خیلی دلم براش تنگ شده بود،به خونه خودمون رفتم، وقتی کتابی که روح‌الله به من هدیه داده بود رو باز کردم دیدم روی برگ گل رز برام نوشته بود: دلتنگ نباش(:❤️ 💍 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💝 بعد از عملیات خیبــر ڪه منطقه ڪمی آرام شده بود، مادر علی اصـرار ڪرد ڪه باید برویم خواستگـار؎. علی سعی می‌ڪرد از زیر این اصــرارها در برود و می‌گفت: من مـرد جنگــم، دوست ندارم دختـر مردم را بی‌سرپرست رهــا ڪنم. بالاخره اصرارها؎ مادر جواب داد و علی برا؎ ازدواج با دختـر خـاله‌اش اعلام موافقت ڪرد. قرار شد خواهرش، شرایط علی را به دختـر خـاله‌اش بگوید. بالاخره قرار خواستگــار؎ گذاشته شد. موقع رفتن علی یڪ ڪتابی درباره حضرت زهــرا (س) با خود برداشت و رفتنــد. بین مراسـم گفتند ڪه عــروس و داماد بروند اتاق دیگر؎ تا صحبت‌هایشان را بڪنند. وقتی نشستند علی، ڪتاب را گذاشت جلو؎ عــروس: «این ڪتاب را بخوان، تو؎ زندگی باید حضرت علــی و حضرت زهــرا (س) الگو؎ من و تو باشه! شغلــم هم میدونی ڪه خطرناڪه. ممڪنه فقط یڪ روز ڪنارت باشم و یا یڪ عُمــر. فڪرهات رو بڪن». خیلی زود این وصلت سرگرفت و قرار بر جشــن ازدواج ده روز بعد از مراسم عقـد، در روز مبعث رسـول خدا (ص) گذاشته شد. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💝 قول میدم بعد از ازدواج شهید بشم...😁 وقتی هنوز عقد بودیم، هنگام عملیات خرمشهر، جبهه بود و زخمی هم شده بودند دیگر باورم نمیشد که برگردد وقتی آمد بهشون گفتم فکر نمیکردم که برگردی گفتم حتما شهید میشی ... خندید و گفت: خیلی دوست داشتم شهید بشم ولی انشالله بعد از ازدواجمون قول میدم که شهید بشم😅 راوی: همسر 💍 سالروزشهادت 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 وقتی شهدا واسطه ازدواج می شوند... آقا مهدی عضو گروه طرح بشارت بود و به دیدار خانواده شهدا می‌رفت و وصیتنامه و خاطره شهدا را جمع‌آوری می‌کرد تا بتواند به صورت کتاب دربیاورد (آخر هم خاطرات خودش هم جزو متن آن کتاب شد!) چون ما خانواده شهید هستیم و پدرم سردار محمد‌باقر مداح از شهدای دفاع مقدس است، یک روز آقای مهدی آمده بود منزل‌مان تا مطالب شهید را جمع‌آوری کند. وقتی مامانم می‌گوید: شهید محمد باقر مداح دو دختر دارد، همان لحظه آقا مهدی به خودش می‌گوید «خدایا یعنی می‌شود این خانواده شهید من را به عنوان دامادی قبول کنند» به این صورت شد که قضیه خواستگاری پیش آمد. در واقع شهدا واسطه ازدواج ما شدند. راوی: همسر شهید 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 عروس جنگ... گفتم: حسین، کی‌ میخوای‌ به‌ ما شیرینی‌ عروسیتو بدی؟ گفت: من‌ خیلی‌ وقته‌ عروسی‌ کردم! گفتم: به‌ ما خبر ندادی؟ خندید و گفت: عروسم‌ جنگه، حجله‌م سنگر! تیر و ترکش‌ها هم‌ نقل‌ و نبات‌ عروسیمه حالا از کدومش‌ تقدیم‌ کنم؟ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اولین شهید مدافع حرم استان اصفهان یک بار توی صحبت‌هایش به من گفت اگر من بروم مأموریت و شهید شوم تو چه کار می کنی؟! گفتم: فعلاً که از جنگ خبری نیست. بهتر  است که ما هم حرفش را نزنیم.... تا اینکه فتنه‌ای در سوریه شروع شد. مدام اخبار سوریه را دنبال می‌کرد، در حالی که من هم از اعزام نیرو از ایران به سوریه بی‌خبر بودم. 27 فروردین سال 92 بود؛ گفت: برای مأموریتی تهران می‌رود. یکی دو روز بعد تماس گرفت و گفت: سوریه است و من از رفتن به سوریه بی‌خبر بودم... وقتی با خبر شدم که سوریه است، زدم زیر گریه. گفت: نترس و گریه هم نکن، حضرت زینب(س) هوای ما را دارند. گریه اجازه نمی‌داد حرف بزنم. صدا مدام قطع و وصل می‌شد. فقط آخرین حرفی که در آن تماس شنیدم این بود که گفت: «مواظب خودت و بچه‌ها باش. خداحافظ.» نه فقط روح‌الله، بلکه همه شهدا به بچه‌های‌شان عشق می‌ورزیدند. خانواده‌های‌شان را دوست داشتند، اما اینکه بدون هیچ شک و تردید از همه علائق‌شان به خاطر همان معامله‌ای که با خدا انجام داده بودند، گذشتند و رفتند، خیلی زیاد ارزش دارد. راوی: همسر ایام شهادت 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💞 علی تأکید داشت که من حتماً چادر بپوشم چون معتقد بود، چادر بهترین حجاب برای خانم هاست و مقنعه و مانتو کافی نیست.  همچنین گاهی اوقات نیز که مقنعه من از زیر چادر کمی بالا می رفت و خودم متوجه نمی شدم علی فوراً بدون اینکه کسی بفهمد انگشت اشاره دستش را آرام روی پیشانی اش می کشید و من متوجه می شدم. این موضوع خود به خود برای من قراردادی شده بود، و حتی از این رفتار و حساسیت علی لذت می بردم.😍 راوی: همسر 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💝 سرباز امام زمان(عج) در جواب نامه همسر شهیده‌اش که نوشته بود: خوشحالم همسرم سرباز امام زمان(عج) هست، نوشت: سرباز امام زمان(عج)، آن بسیجی است که جمجمه‌اش را به حق عاریه می‌دهد. همان سرداری که به همراه همسر شهیده‌اش «مرضیه عاملی» در روز نُهم اردیبهشت ماه سال 1362 در جاده آبادان - خرمشهر به شهادت می‌رسند... جدی راست گفتن که... زندگیِ |مشترک| ختم به شهادت نشود، زیبا نیست...☝️🏻 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 روز عروسیش خیلی خسته شده بود، مدام درگیر کارها بود و رفت و آمد. شوخی میکرد و به هرکسی که می‌رسید می‌گفت: زن نگیریا، ببین به چه روزی افتادم ، زن نگیری.😁 حتی به ما خواهرها هم می‌رسید می‌گفت: آبجی زن نگیری...😂 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شهیدی که باانگشتر ازدواجش به خاک سپرده شد اول اردیبهشت ماه برای آغاز زندگی مشترک به مدت ۱۰ روز راهی مشهد مقدس شدیم. روز دوم سفرمان، طی تماس تلفنی با خانواده‌اش مطلع شد که گردان قصد شرکت در عملیاتی برای آزادسازی خرمشهر را دارد. روز بعد به تهران برگشتیم. غسل شهادت کرد و رفت.... تصمیم گرفتیم در مدت حضورش در جبهه، جهیزیه‌ام را در خانه بچینیم .... چند روزی بی‌خبر بودیم که خبر شهادتش آمد. امیرحسین را با لباس مقدس سپاه، به خاک سپردند. ساعت و انگشترش همچنان بر دستش بود. ساعت را برای یادگاری برداشتیم اما انگشتر از دستش خارج نشد. در آن لحظه به یاد قول همسرم در هنگام عقد افتادم که گفت: «انگشتر ازدواج‌مان را هرگز از دستم خارج نمی‌کنم.» زندگی مشترک ما سه روز طول کشید.💔 راوی: همسر فقط نوشته روی مزار... اے ڪاش بودے💔 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شهیدی که روز پایان اعتبار کارت ملی‌اش، مجوز ورود به بهشت را دریافت کرد روز آخر تلفنی تماس گرفت و از همسرش حلالیت طلبید و به او گفت: "ان‌شاء الله دیدارمان به قیامت..." در حوالی زوال ظهر روز دوشنبه 2/4/93 (دقیقاً مطابق با تاریخ خاتمه اعتبار کارت ملی اش ) و مقارن با تکمیل سن 46 سالگی، در دام تله انفجاری گروههای تکفیری افتاد و شربت شهادت را نوشید... سالروز شهادت 🥀 فدایی عمه جان 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 شعری از زبان حمید آقا برای همسر بزرگوارشان😍 🌾حالت چگونه است تو ای کربلای من ؟ 🌿تنها ستاره ی دلـم و دلربای من ! 🌾 دلتنگ خاطراتِ قشنگ قدیمی ام 🌿هستی تو عاشقانه ترین لحظه های من 🌾اینجا کنار قبر حسینم ولی بدان 🌿پشت سر شماست همیشه دعای من 🌾حالا تو را قسم به خدا لحظه ای بخند😉 🌿 غمگین نباش ذره ای ای آشنای من 🌾هر شب کنار سفره افطار، همسرم قرآن بخوان به صوت قشنگت برای من♥️ 🌾هروقت می روی حرمِ شازده حسین 🌿بخوان زیارتی زِ ته دل بجای من 🌾این شعر عاشقانه ترین هدیه ی من است 🌿 لطفا قبول کن همه را کربلای من 🌸♥️ فدایی عمه جان 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 خواستگاری بیخبر😅 با شلوار چریکی و پلنگی خواستگاری آمده‌بود. گفتم نکند خانواده‌ات به زور آورده‌اند. گفت من در جریان نبودم. مادرم تماس گرفت گفت بیا. گفتم حالا نمی‌شد با کت و شلوار می‌آمدید. گفت من از پایگاه بسیج آمده‌ام. آن زمان به دیوار اتاقم یک چفیه آویزان کرده بودم که عکس شهدا را روی آن زده بودم. دیوار را که دید گفت: با دیدن این چفیه خیلی دلگرم شدم. باهم نشستیم و حرف زدیم. گفت من دوخط قرمز دارم. ماموریت‌های من زیاد است و اینکه سوالات کاری از من نپرسید. اینکه کجا هستم و چه ساعتی می‌آیم. باور کنید اگر کمتر بدانید به نفع خودتان است. راوی: همسر سالروز شهادت🥀 فدایی عمه جان
💔 از اردوی راهیان نور که برگشتم، بهم گفت : چادر خاکی ات را در خانه بتکان ... می‌خواهم خاکی که شهدا روی آن پر پر شده اند ، در خانه ام باشد همسر 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💕 وقتی امام حسین واسطه ازدواج شهید میشود بعدها گفت روز خواستگاری تربت کربلا همراهم بود که اگر امام حسین(ع) خواست، شما را نصیب من کند. خودم هم خواب دیدم که پدر و مادرم با آقا جلال ساک سفر بستند. گفتم مامان کجا می‌ری؟ این آقا که هنوز دامادت نشده. گفت امام حسین(ع) آقا جلال را طلبیده، تو را هنوز نطلبیده. از خواب که بیدار شدم گفتم من جواب بله می‌دهم. عروسی مجللی نداشتیم. در دو خانه عروسی گرفتیم و سرخانه و زندگی‌ خودمان رفتیم. فدایی عمه جان 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 همیشه وقتی میخواست فیلم یا عکس شهدا رو تماشا کنه منو مینشوند کنارش ودوتایی باهم تماشا میکردیم به قول خودش میخواست من رو آماده کنه. همیشه از شهادت حرف میزد وقتی گریه میکردم، بغض میکرد واشک توی چشمهاش جمع میشدو میگفت: "ببخشید خانم معذرت میخوام" بعد که گریه هام تموم میشد بهم میگفت: "همیشه بخند و شاد باش که با خوشحالیت خوشحال میشم. اگه ناراحت باشی و گریه کنی منم دلم میگیره و ناراحت میشم" بعد غیر مستقیم با شوخی وخنده میگفت: "انقدری که من بهت علاقه دارم مطمئنم که زیاد پیشت نمیمونم" بخاطر همین هروقت دلم میشکنه وگریه میکنم عطرش رو احساس میکنم وشب خوابش رو میبینم وقتی گله میکنم که چرا نیستی میگه من درتمام شرایط کنارتم و تنهات نمیزارم ولی تو نمیتونی منو ببینی.. در بدترین شرایط کنارم بوده وبهم کمک کرده ودستم رو گرفته، هیچوقت تنهام نزاشته (کمیل) سالروز شهادت 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 💝 موقع رفتن، گفتم: دوری شما سخت است و نمی توانم تحمل کنم تاکید داشت که می توانید پرسیدم: چرا میخواهید بروید؟ با اشاره به فرازی از زیارت عاشورا بـِاَبي اَنْتَ وَ اُمـــّي گفتند: این فراز را معنی میکنید؟ گفتم: یعنی پدر و مادرم به فدایتان گفت: به خاطر همین! مدافع حرم عمه جان 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: - اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. اجازه دادند. جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: - چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم. گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: - می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم.😔💔 متولد 4 آبان 1337 شهادت 29 آبان 1362 عملیات والفجر 4 در کانی مانگا بازگشت پیکر: 12 سال بعد، آبان 1374 شب شهادت حضرت زهرا (س) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 44 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 معلوم‌نیست... نمی دونم چرا با دیدن این کلیپ یاد همسران شهدا افتادم وقتی عشق بالاتری افتاد به قلب مَردشون🥀 دفاع از حریم عمه جان سادات.... فداییان عمه جان انسیه‌السادات‌هاشمی 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 گفتم: «باید‌ من‌ رو‌ توے‌ ثواب‌ جبهہ‌هایے‌ کہ دارے مےرے، شریڪ‌ ڪنے. سوریہ؛کاظمین‌ و بیابان‌هایے ڪہ‌ مےرفتے‌ براے آموزش! » خندید ڪہ ... "همین؟‌! اینا‌ڪہ‌ چہ‌ بخواے چہ‌ نخواے؛‌ همہ‌ش‌ مال‌ توئہ!" راوی: همسر 📚قصہ‌دلبرے فدایی عمه جان 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 الان دوست داشتم آقا مصطفی بود کنارمون و تحلیل می‌کرد، امید می‌داد این روزها از اتفاقات داخل دل خونیم این اتفاق هم داغ بر داغ دلمان اضافه کرد آقا مصطفی! عزیزم که شدی عزیز کرده خدا شدی عند ربهم یرزقون کمکمان کن مثل قبل بیا و تحلیل کن این اتفاقات را بیا امیدِ آزادی قدس بده یادم می آید یک بار گفتم "بمون! ان شاءالله برای آزادی قدس و فلسطین" محمدعلی توی بغلش بود به محمدعلی اشاره کرد و گفت: "قدس برای محمدعلی! من الان باید انجام وظیفه کنم" خبر شهادت اسماعیل هنیه درد بزرگی بود خدایا شما جبارید جبران می‌کنید ....... راوی: همسر 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 یادی کنیم از قمر فاطمیون🌙 زیبایی چهره حسین باعث شده بود در جبهه مقاومت اسلامی به «قمر فاطمیون» معروف شود. او که به تازگی نامزد کرده بود، دوست نداشت ازدواجش، مانعی برای دفاع از حریم اهل بیت شود. بنابراین با همسرش شرط کرد همچنان رزمنده مدافع حرم باشد و مدتی پس از نامزدی به سوریه رفت و قدم به حجله شهادت گذاشت در حالی که تنها ۴ماه از عقدشان می‌گذشت... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 عكس دخترمان فاطمه رو با خودش به جبهه می برد و پشت عكس آنقدر می نوشت "فاطمه فاطمه فاطمه فاطمه" ... که یک ذره نقطه خالی نمی‌ماند می‌گفتم: چرا این جوری می كنی؟ می گفت: اون وقت كه دلم تنگ می شه، می روم سر عكسش اون كارها را می كنم و خاطرم جمع می شود و دیگه راه نمی افتم كه بیام. می گفتم: به همین قدر قانعی؟ می گفت: كسی که برای اسلام و انقلاب كار می كند باید از زن و بچه اش بگذرد. می گفت: من وقتی كه از خط بر می گردم می روم سر كیفم و چیزی بگیرم تازه یادم میاد زن و بچه ای هم دارم، تو جبهه همه چیز فراموش می شود. فرمانده تیپ ۲ لشکر ویژه ۲۵ کربلا 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 کی فکرشو می‌کرد ما بتونیم دوسال طاقت بیاریم؟؟ ببین ؛ همه چیز میگذره، ما حالمون خوبه؛) فعلا داریم می‌دویم، همه می‌دوند ؛ قرار هم نیست کسی بشینه استراحت کنه.. انقدر باید خسته بشی که وقتی رسیدی به خاک حرفی برای گفتم داشته باشی؛ بپذیر! زندگی هیچ وقت قرار نیست آسون بشه ، هیچوقت... دستنوشته همسر 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 چه کربلا نرفته‌ها که کربلایی اند... بعد از شهادت سید رضی برخی مسئولین آمدند برای گفتن تسلیت. گفتم زحمت بکشید ما را همراه هم بفرستید کربلا. چون تا حالا نرفتیم! شهید موسوی می‌گفت: حاج‌خانم! این یکجا را می‌خواهم با هم برویم! می خندیدم و می گفتم: حاج‌آقا! من را خجالت نده. گفت: نه کربلا را باید با هم برویم! قرار بود پارسال دی ماه برویم که نشد. امسال هم قرار بود اواخر دی برویم که دیگر به شهادت رسید. برای همین به آقایان گفتم اگر شما می‌خواهید در حق من محبت کنید، پیکر سید رضی را به ایران نبرید، اول ما را به کربلا بفرستید. گفتند بارک‌الله به فکر شما! ذهن ما درگیر از دست دادن آقا سید بود و مانده بودیم چه کنیم؟ گفتم: لطف کنید ما را بفرستید کربلا یک زیارت کنیم بعد برگردیم ایران. رفتیم و بالاخره مأموریت سید رضی موسوی با شهادت تمام شد! راوی: همسر سالروز شهادت 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi