eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
205 دنبال‌کننده
632 عکس
147 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
#در_اوج_خستگی و بی‌خوابی یک شوخی و متلکی می‌گفت: . #به_روایت_همسر: . حسودی می‌کردم که مهدی اینقدر ثواب برای خودش جمع می‌کند، یک‌بار به او گفتم خوش‌به‌حالت! او ناراحت شد و گفت تو هم به خاطر خدا هجرت کردی و سختی می‌کشی، نصف بیشتر ثواب‌های من برای توست. با این حرف‌ها سرم را شیره می‌مالید و آرامم می‌کرد (خنده). هیچ‌وقت تن خسته، چشمان بی‌خواب و سر و صورت خاکی‌اش را فراموش نمی‌کنم. از فرط خستگی نای نشستن نداشت، حتی لباس‌هایش را من درمی‌آوردم و در اوج خستگی و بی‌خوابی #یک_شوخی و #متلکی می‌گفت و چشمانش را می‌بست.. .... #شهید_مهدی_باکری #الله‌بنده‌سی #شهدا_التماس_دعا @shahidbakeri31
توی ماشین داشت اسلحه خالی می کرد؛ با دو- سه تا بسیجی دیگر... از عَرق روی لباس‌هایش می‌شد فهمید چه قدر کار کرده... کارش که تمام شد همین که از کنارمان داشت می رفت، به رفیقم گفت: چه طوری مشد علی؟ به علی گفتم « کی بود این؟ گفت «  ؛ جانشین فرمانده تیپ... گفتم « پس چرا داره بار ماشین رو خالی می کنه؟ گفت: یواش یواش اخلاقش میآد دستت... .... @shahidbakeri31
: در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این است که از لابلای نیزارها پیدا کردم ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده.... @shahidbakeri31
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر تدارکات بهداری دیدم. سرگونی نان را با یک دست گرفته بود و با دست دیگرش لای خورده نانها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم. سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت: - برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟! - بله، آقا مهدی می شود. دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون آورد. - این را چطور؟ آیا این نان را هم میشود استفاده کرد؟ من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقامهدی ادامه داد. !. پس چراکفران نعمت می کنید؟.. آیا هیچ می دانید که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟. . . هیچ میدانید که هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است؟ چه جوابی دارید که بخدا بدهید : رحمان رحمان زاده ۳۱عاشورا @shahidbakeri31