#در_اوج_خستگی و بیخوابی یک شوخی و متلکی میگفت:
.
#به_روایت_همسر:
.
حسودی میکردم که مهدی اینقدر ثواب برای خودش جمع میکند، یکبار به او گفتم خوشبهحالت! او ناراحت شد و گفت تو هم به خاطر خدا هجرت کردی و سختی میکشی، نصف بیشتر ثوابهای من برای توست. با این حرفها سرم را شیره میمالید و آرامم میکرد (خنده). هیچوقت تن خسته، چشمان بیخواب و سر و صورت خاکیاش را فراموش نمیکنم. از فرط خستگی نای نشستن نداشت، حتی لباسهایش را من درمیآوردم و در اوج خستگی و بیخوابی #یک_شوخی و #متلکی میگفت و چشمانش را میبست..
....
#شهید_مهدی_باکری #اللهبندهسی #شهدا_التماس_دعا
@shahidbakeri31
توی ماشین داشت اسلحه خالی می کرد؛ با دو- سه تا بسیجی دیگر...
از عَرق روی لباسهایش میشد فهمید چه قدر کار کرده...
کارش که تمام شد همین که از کنارمان داشت می رفت،
به رفیقم گفت: چه طوری مشد علی؟
به علی گفتم « کی بود این؟
گفت « #مهدی_باکری ؛ جانشین فرمانده تیپ...
گفتم « پس چرا داره بار ماشین رو خالی می کنه؟
گفت: یواش یواش اخلاقش میآد دستت...
#اخلاصیعنیاین....
#فرمانده_بیادعا #خاکی #اللهبندهسی #شهیدجاویدالاثرمهدیباکری
@shahidbakeri31
#حساسیتودلسوزینسبتبهبیتالمال:
در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد
#جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: #اللهبندهسی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این #بیتالمال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم
ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در #قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده....
#شهید_مهدی_باکری_به_روایت_همرزمان
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#شهدا_و_بیتالمال #جاویدالاثر
@shahidbakeri31
#خاطرات
محل استقرار بهداری و درمانگاه لشکر در سمت راست ورودی پادگان نزدیک چادر فرماندهی بود. در چادر بودم که از بیرون کسی مرا به اسم صدا کرد. بیرون که آمدم آقا مهدی را جلو چادر
تدارکات بهداری دیدم. سرگونی نان را با یک دست گرفته بود و با دست
دیگرش لای خورده نانها را می گشت. تا آخر قضیه را خواندم.
سلام کردم، جواب سلامم را داد و تکه نانی را از گونی بیرون آورد و به من نشان داد و گفت:
- برادر رحمان! این نان را می شود خورد؟!
- بله، آقا مهدی می شود.
دوباره دست در گونی کرد و تکه نان دیگری را از داخل گونی بیرون
آورد.
- این را چطور؟ آیا این نان را هم میشود استفاده کرد؟
من سرم را پایین انداختم. چه جوابی می توانستم بدهم؟ آقامهدی
ادامه داد.
#اللهبندهسی!. پس چراکفران نعمت
می کنید؟.. آیا هیچ می دانید که این نان ها با چه مصیبتی از پشت جبهه به اینجا می رسد؟. . . هیچ میدانید که
هزینه رسیدن هر نان از پشت جبهه به اینجا لااقل ده تومان است؟ چه
جوابی دارید که بخدا بدهید
#راوی: رحمان رحمان زاده
#شهید_مهدی_باکرے
#فرمانده_لشکر_۳۱عاشورا
#هدیه_به_شهدا_صلوات
@shahidbakeri31