﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
«پرسید کدوم خرت و پرت؟ کدوما؟!»
صدائه گفت
همونا که رو دلت بود دیگه!
مگه نفهمیدی؟
- گریه که کردی، ضجه که زدی، منو که خواستی، این خرت و پرتاعم کمکم از بین رفتن..
مونده بودن سرِ دلت، مانع شده بودن، برای همین نه صدای منو میشنیدی نه منو میدیدی.. ؛
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت همونا که رو دلت بود دیگه! مگه نفهمیدی؟ - گریه که کردی، ضجه که زدی، منو که خواستی، ای
صدائه گفت :
گریه که کردی، از ته دلت ..
با ضجه و التماس که منو خواستی،
خرت و پرتا نابود شدن، مانعها همه رفتن ؛
- دلت صاف شد ،
الان، من همینجام . .
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت : گریه که کردی، از ته دلت .. با ضجه و التماس که منو خواستی، خرت و پرتا نابود شدن، مانع
اومد بپرسه چرا زودتر نبودی پیشم؟
خودش جوابشو فهمید ..
صدائه توی ذهنش اکو شد
[ منو که خواستی، مانعها همه رفتن ]
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
اومد بپرسه چرا زودتر نبودی پیشم؟ خودش جوابشو فهمید .. صدائه توی ذهنش اکو شد [ منو که خواستی، مانع
صدائه گفت
حسش کردی؟ قلبتو میگم..
تو الان فکر میکنی قلبت عجیب شده و تغییر کرده، اما اصلش اینه که قلبت به خودِ واقعیش برگشته . .
قلبتم صاف شد ،
چون منو خواستی . .
چون برای دیدار من،
از زرق و برق های دنیا گذشتی..
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت حسش کردی؟ قلبتو میگم.. تو الان فکر میکنی قلبت عجیب شده و تغییر کرده، اما اصلش اینه که
صدائه گفت
توی بقیهی جاهات که تغییری حس نمیکنی،
یعنی اونجاها مُردهن!
یعنی نفس نمیکشن..
نمیشه با تاریکی نفس کشید ..
- با قلبی که الان زنده شده،
به دادِ بقیهی جاهاتم برس .
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت توی بقیهی جاهات که تغییری حس نمیکنی، یعنی اونجاها مُردهن! یعنی نفس نمیکشن.. نمیشه
گفت من خیلی دلتنگتم: ..
چیکار کنم؟
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
گفت من خیلی دلتنگتم: .. چیکار کنم؟
صدائه گفت
تو در واقع دلتنگ خودتی،
خودی که ازش دور شدی ..؛
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت تو در واقع دلتنگ خودتی، خودی که ازش دور شدی ..؛
صدائه گفت :
ولی هرموقع از عمق جونت
منو بخوای، من خودتو به خودت برمیگردونم؛
تو فقط باید بخوای؛ ..
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت : ولی هرموقع از عمق جونت منو بخوای، من خودتو به خودت برمیگردونم؛ تو فقط باید بخوای؛ ..
صدائه باز گفت
مراقب قلبت باش
و فقط به همین عمل کن:) ..
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه باز گفت مراقب قلبت باش و فقط به همین عمل کن:) ..
پرسید بازم تو رو میبینم؟!
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
پرسید بازم تو رو میبینم؟!
صدائه گفت:
تنها وقتی، که خودت بخوایی . .
من همیشه به تو مشتاقم .
- به امید به دیدار، بندهی من ؛؛
﴿شھیدباشتاشھیدشوے﴾
صدائه گفت: تنها وقتی، که خودت بخوایی . . من همیشه به تو مشتاقم . - به امید به دیدار، بندهی من ؛؛
[ تنها، وقتی که خودت بخوای. ]