هدایت شده از شهید اسماعیل دقایقی
جان به هر حال قرار است
ڪه #قــربان بشود...
پس چه خوب است
ڪه قربانـی #جانــان بشود...
👈درست مثل #اسماعیل که #قربانی خدا شد...
علمدار مقتدر احرار بدر
سردار شهید اسماعیل دقایقی🕊❤️
@shahiddaghayeghi
💢 #سالروز_آزادسازی_سوسنگرد
#اسماعیل از شوق آمدن چمران، دل توی دلش نبود مثل پسری که بعد از مسافرتی طولانی به نزد پدر بیاید، دکتر را در آغوش گرفت و بوسید. او برای اسماعیل تجسّم واقعی یک مرد بود؛ مردی که به همهی علایق دنیا پشت پا زده بود. دکتر مثل همیشه به سراغ اصل مطلب رفت.
- عراقیها تا کجا پیش آمدهاند؟
- تا پشت دیوارهای شهر. حتی یکی دو تا از تانکهایشان به داخل شهر هم آمدند که جلویشان را گرفتیم.
- خوب حالا طرح مانورتان چیست؟
- باید از دو جهت به دشمن حمله کرد و…
اسماعیل یک یک به سؤالات دکتر چمران پاسخ میداد و راجع به محاصرهی سوسنگرد میگفت، تا آنکه چمران حرف آخر را برای شروع یک عملیات زد.
- ما و نیروهایمان در اختیار شما هستیم.
و بعد با لبخندی پدرانه گفت: «تا فرمانده چه دستور بدهند.»
- این چه حرفی است آقای دکتر، ما باید از شما دستور بگیریم.
- نه، تعارفی در کار نیست. شما هم منطقه را خوب میشناسید و هم مسئولیت آن را به عهده دارید. ما هم که برای کمک به شما آمدهایم. پس بسم الله.
- آن روز محاصرهی سوسنگرد شکست و اسماعیل اولین روزهای فرماندهیاش را به خوبی تجربه کرد. تجربهای که سالها با او ماند و اسماعیل آن را در کولهبار خاطراتش در کنارِ خاطراتِ عزیزانِ دیگری چون علم الهدی، موسوی، و جهان آرا آموخته بود.
منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر، ص ۵۰ و ۵۱٫
#جهاد_تبیین
@shahiddaghayeghi
🔷 خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠💠❤️💠💠💠💠
💢 جنگ تن به تانك
در روزهای آغازین جنگ تحمیلی ، خطر سقوط #خرمشهر به مردم گوشزد شد تا هر كس به قدر همّت خویش كاری بكند و چاره ای بجوید.
#اسماعیل و #دكتر_مجید_بقایی تفنگ بر دوش به آن دیار شتافتند و خودشان را به شهید #محمد_جهانآرا فرمانده سپاه وقت معرفی كردند. اسماعیل در برگشت از آن سامان سرخ ، حكایت ها داشت و می گفت: « خرمشهر جنگ تن به تن نیست ؛ جنگ تن به تانك است ، در آن جا سخن از جنگ گوشت و استخوان از سویی و آهن و ... از سویی دیگر است.» اسماعیل ، صحنه به صحنه شهادت بچه ها را در كوچه پس كوچه های آن شهر خونین ، چه با احساس شرح می گفت. آنانی كه با ابتدایی ترین وسایل ، با دشمن در ستیز بودند. از شهادت بچه های منطقه آغاجاری و خرمشهر و دلاوری های كسان دیگر روایت می كرد. از مظلومتیشان كه چه سان فریاد یا حسین سر می دادند.
او و آقا مجید بعد از حضور فعال در صحنه درگیری ، به اهواز آمدند. وقتی آنها برگشتند ، احساس كردم كه از دنیای دیگری برگشته اند:
تو رفتی و به دنبالت غمی رویید در جانم
پس از تو می كشم با خود ، دلی خسته ، سری سنگین
برای آن كه برگردی به سمت سبز نخلستان
تمام آسمان آن شب دعا می خواند و من آمین
📎راوی: #ابراهیم_شهیدزاده
____♡________
🆔 https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
💢 از ناسا تا سوسنگرد
#اسماعیل از شوق آمدن #چمران، دل توی دلش نبود مثل پسری که بعد از مسافرتی طولانی به نزد پدر بیاید، دکتر را در آغوش گرفت و بوسید. او برای اسماعیل تجسّم واقعی یک مرد بود؛ مردی که به همهی علایق دنیا پشت پا زده بود. دکتر مثل همیشه به سراغ اصل مطلب رفت.
- عراقیها تا کجا پیش آمدهاند؟
- تا پشت دیوارهای شهر. حتی یکی دو تا از تانکهایشان به داخل شهر هم آمدند که جلویشان را گرفتیم.
- خوب حالا طرح مانورتان چیست؟
- باید از دو جهت به دشمن حمله کرد و…
اسماعیل یک یک به سؤالات دکتر چمران پاسخ میداد و راجع به محاصرهی سوسنگرد میگفت، تا آنکه چمران حرف آخر را برای شروع یک عملیات زد.
- ما و نیروهایمان در اختیار شما هستیم.
و بعد با لبخندی پدرانه گفت: «تا فرمانده چه دستور بدهند.»
- این چه حرفی است آقای دکتر، ما باید از شما دستور بگیریم.
- نه، تعارفی در کار نیست. شما هم منطقه را خوب میشناسید و هم مسئولیت آن را به عهده دارید. ما هم که برای کمک به شما آمدهایم. پس بسم الله.
- آن روز محاصرهی سوسنگرد شکست و اسماعیل دقایقی اولین روزهای فرماندهیاش را به خوبی تجربه کرد. تجربهای که سالها با او ماند و اسماعیل آن را در کولهبار خاطراتش در کنارِ خاطراتِ عزیزانِ دیگری چون علم الهدی، موسوی، و جهان آرا آموخته بود.
منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – شهید اسماعیل دقایقی، انتشارات سوره مهر، ص ۵۰ و ۵۱٫
#شهید_مصطفی_چمران #شهید_اسماعیل_دقایقی #سالگرد_شهادت
@shahiddaghayeghi
جان به هر حال قرار است
ڪه #قــربان بشود...
پس چه خوب است
ڪه قربانـی #جانــان بشود...
👈درست مثل #اسماعیل که #قربانی خدا شد...
علمدار مقتدر احرار بدر
سردار شهید اسماعیل دقایقی🕊❤️
@shahiddaghayeghi
💢 #سالروز_آزادسازی_سوسنگرد
#اسماعیل از شوق آمدن چمران، دل توی دلش نبود مثل پسری که بعد از مسافرتی طولانی به نزد پدر بیاید، دکتر را در آغوش گرفت و بوسید. او برای اسماعیل تجسّم واقعی یک مرد بود؛ مردی که به همهی علایق دنیا پشت پا زده بود. دکتر مثل همیشه به سراغ اصل مطلب رفت.
- عراقیها تا کجا پیش آمدهاند؟
- تا پشت دیوارهای شهر. حتی یکی دو تا از تانکهایشان به داخل شهر هم آمدند که جلویشان را گرفتیم.
- خوب حالا طرح مانورتان چیست؟
- باید از دو جهت به دشمن حمله کرد و…
اسماعیل یک یک به سؤالات دکتر چمران پاسخ میداد و راجع به محاصرهی سوسنگرد میگفت، تا آنکه چمران حرف آخر را برای شروع یک عملیات زد.
- ما و نیروهایمان در اختیار شما هستیم.
و بعد با لبخندی پدرانه گفت: «تا فرمانده چه دستور بدهند.»
- این چه حرفی است آقای دکتر، ما باید از شما دستور بگیریم.
- نه، تعارفی در کار نیست. شما هم منطقه را خوب میشناسید و هم مسئولیت آن را به عهده دارید. ما هم که برای کمک به شما آمدهایم. پس بسم الله.
- آن روز محاصرهی سوسنگرد شکست و اسماعیل اولین روزهای فرماندهیاش را به خوبی تجربه کرد. تجربهای که سالها با او ماند و اسماعیل آن را در کولهبار خاطراتش در کنارِ خاطراتِ عزیزانِ دیگری چون علم الهدی، موسوی، و جهان آرا آموخته بود.
منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – #شهید_اسماعیل_دقایقی، انتشارات سوره مهر، ص ۵۰ و ۵۱٫
@shahiddaghayeghi
#انتشار_برای_نخستین_بار
✍ دلنوشته ای از بنت الشهید
📝 شناسنامه های زمان شاه دقیق نبودند...بابا بزرگ(پدرشهید) تعریف میکرد زمان شاه هر از گاهی مامور ثبت به شهرهای اطراف می آمد و برای همه بچه ها شناسنامه میگرفتند.. خواهر برادرها که همسن نبودند اما شناسنامه هایشان همسن در می آمد..
بی بی جان(مادرشهید) حافظه خوبی داشت، تاریخ تولد بچه های خودش و بچه های برادرانش را به سال قمری و شمسی میدانست..
عجیب که تاریخ تولد دردانه اش #اسماعیل را دقیق یادش نمی آمد. همان پسری که به قول پسر، خمس پسرهایش شد.😔
به شهید توسل کردم تا تاریخ دقیق تولدشان را پیدا کنم..۳۸ سال از شهادتشان میگذشت و هنوز سندی برای تاریخ دقیق تولد پیدا نکرده بودیم..
در جستجوی مدارک، نوشته عجیبی توجه ام را جلب کرد...😳
اسماعیل دقایقی.. قم مقدس
تاریخ تولد 22 رجب المرجب/ ۱۳۷۳ مطابق با سال شمسی1333
چقدر دنبال تاریخ تولد شهید گشته بودیم و نشانه ای پیدا نکرده بودیم..روی مزار هم روبروی تاریخ تولد، فقط سال ۱۳۳۳ نوشته شده بود.
😍حالا شهید خودش تاریخ تولدش را نشانمان داده بود آن هم در 70 سالگی...
و جالبتر این که مطلب ابتدای سر رسید سال 62 نوشته شده بود. سال تولد دخترش در 13 رجب همان سال، که نشان میدهد در پی یافتن تاریخ تولد خودشان به قمری و ماه رجب، این تاریخ را جستجو کرده بود. برایشان مهمتر آن بود که بداند چه روزی از ماه رجب متولد شده است.
🎂 هفتاد سالگی تان در آسمانها مبارک شهید...
#شهید_اسماعیل_دقایقی
@shahiddaghayeghi
🔷 خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠❤️💠💠💠
💢 جنگ تن به تانك
در روزهای آغازین جنگ تحمیلی ، خطر سقوط #خرمشهر به مردم گوشزد شد تا هر كس به قدر همّت خویش كاری بكند و چاره ای بجوید.
#اسماعیل و #دكتر_مجید_بقایی تفنگ بر دوش به آن دیار شتافتند و خودشان را به شهید #محمد_جهانآرا فرمانده سپاه وقت معرفی كردند. اسماعیل در برگشت از آن سامان سرخ ، حكایت ها داشت و می گفت: « خرمشهر جنگ تن به تن نیست ؛ جنگ تن به تانك است ، در آن جا سخن از جنگ گوشت و استخوان از سویی و آهن و ... از سویی دیگر است.» اسماعیل ، صحنه به صحنه شهادت بچه ها را در كوچه پس كوچه های آن شهر خونین ، چه با احساس شرح می گفت. آنانی كه با ابتدایی ترین وسایل ، با دشمن در ستیز بودند. از شهادت بچه های منطقه آغاجاری و خرمشهر و دلاوری های كسان دیگر روایت می كرد. از مظلومتیشان كه چه سان فریاد یا حسین سر می دادند.
او و آقا مجید بعد از حضور فعال در صحنه درگیری ، به اهواز آمدند. وقتی آنها برگشتند ، احساس كردم كه از دنیای دیگری برگشته اند:
تو رفتی و به دنبالت غمی رویید در جانم
پس از تو می كشم با خود ، دلی خسته ، سری سنگین
برای آن كه برگردی به سمت سبز نخلستان
تمام آسمان آن شب دعا می خواند و من آمین
📎راوی: #ابراهیم_شهیدزاده
____♡________
🆔 https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
جان به هر حال قرار است
ڪه #قــربان بشود...
پس چه خوب است
ڪه قربانـی #جانــان بشود...
👈درست مثل #اسماعیل که #قربانی خدا شد...
علمدار مقتدر احرار بدر
سردار شهید اسماعیل دقایقی🕊❤️
@shahiddaghayeghi
از دفـــاع مــقــدس تا فــلــســطــیــن
🚩 شهادت اسماعیلی دیگر از #جبهه_مقاومت
جان به هر حال قرار است
ڪه #قــربان بشود...
پس چه خوب است
ڪه قربانـی #جانــان بشود...
👈درست مثل #اسماعیل های ایران و فلسطین که قربانی خدا شدن...💔
شهید اسماعیل دقایقی فرمانده جبهه مقاومت
شهید اسماعیل هنیه رئیس دفتر سیاسی حماس
🥀پایان مسیر مقاومت، #شهادت است...
┅═༅𖣔🩸𖣔༅═┅
✾ کانال رسمی شهیداسماعیل دقایقی ✾
@shahiddaghayeghi
💢 #سالروز_آزادسازی_سوسنگرد
#اسماعیل از شوق آمدن چمران، دل توی دلش نبود مثل پسری که بعد از مسافرتی طولانی به نزد پدر بیاید، دکتر را در آغوش گرفت و بوسید. او برای اسماعیل تجسّم واقعی یک مرد بود؛ مردی که به همهی علایق دنیا پشت پا زده بود. دکتر مثل همیشه به سراغ اصل مطلب رفت.
- عراقیها تا کجا پیش آمدهاند؟
- تا پشت دیوارهای شهر. حتی یکی دو تا از تانکهایشان به داخل شهر هم آمدند که جلویشان را گرفتیم.
- خوب حالا طرح مانورتان چیست؟
- باید از دو جهت به دشمن حمله کرد و…
اسماعیل یک یک به سؤالات دکتر چمران پاسخ میداد و راجع به محاصرهی سوسنگرد میگفت، تا آنکه چمران حرف آخر را برای شروع یک عملیات زد.
- ما و نیروهایمان در اختیار شما هستیم.
و بعد با لبخندی پدرانه گفت: «تا فرمانده چه دستور بدهند.»
- این چه حرفی است آقای دکتر، ما باید از شما دستور بگیریم.
- نه، تعارفی در کار نیست. شما هم منطقه را خوب میشناسید و هم مسئولیت آن را به عهده دارید. ما هم که برای کمک به شما آمدهایم. پس بسم الله.
- آن روز محاصرهی سوسنگرد شکست و اسماعیل اولین روزهای فرماندهیاش را به خوبی تجربه کرد. تجربهای که سالها با او ماند و اسماعیل آن را در کولهبار خاطراتش در کنارِ خاطراتِ عزیزانِ دیگری چون علم الهدی، موسوی، و جهان آرا آموخته بود.
منبع: کتاب «مهاجر مهربان» – #شهید_اسماعیل_دقایقی، انتشارات سوره مهر، ص ۵۰ و ۵۱٫
@shahiddaghayeghi
جان به هر حال قرار است
ڪه #قــربان بشود...
پس چه خوب است
ڪه قربانـی جانــان بشود...
👈درست مثل #اسماعیل که قربانی خدا شد...
علمدار مقتدر احرار بدر
سردار شهید اسماعیل دقایقی🕊❤️
#عید_قربان
@shahiddaghayeghi