خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠❤️💠💠💠
🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی)
#شب_جمعهای از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، #سردار را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت #عاشورا ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی #سردار غبطه خوردم.
*هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود*
📎راوی: #ابوحسن_عامری
_________♡_________
💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی
@shahiddaghayeghi
🔷خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠💠❤️💠💠💠💠
هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و در ساختمانی سیمانی مستقر بودیم. #سردار از صبح زود تا آخر شب ، از این سو به آن سو می رفت. یا در جلسه بود و یا در خط مقدم و یا ... وقتی هم می آمد ، خسته و خیس عرق بود و جای مرتب و خنكی برای استراحت نداشت ، وسیله خنك كننده هم یا كولر آبی بود و یا پنكه. از این رو ، یك دستگاه كولر گازی را آوردند تا در اتاقش به كار گیرند. او مخالفت كرد و گفت: «برای من سخت است كه از كولر گازی استفاده كنم و بچه ها زیر پنكه و كولر آبی باشند!»
#سردار دستور داد كه كولر گازی را به اتاق بچه های عملیات ببرند ؛ تا هرگاه خسته بود برای رفع خستگی به آن جا برود و در ضمن برای بچه های دیگر هم قابل استفاده باشد. كم كم این از خود گذشتگی زبانزد بچه ها شد كه برای #سردار_دقایقی كولر آورده اند و او نپذیرفته است و چنین و چنان. این حركت خالصانه بر حُسن شُهرتش افزود:
*ما كه دل دادگان درویشیم
كی به دنبال خواهش خویشیم*
📎راوی: #ابوبهاء_الدین
#شهید_اسماعیل_دقایقی
__________♡_________
@shahiddaghayeghi
🔷خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠💠❤️💠💠💠💠
💢 گریه سردار...
🔻شب #عملیات_كربلاى2 در منطقه حاج عمران ، در كنار #سردار ایستاده بودم. از او پرسیدم: «اوضاع منطقه چه گونه است؟»
گفت: «خدا را شكر ؛ همه نیروهاى ما موفق شدند.»
گفتم: « #احرار_و_مجاهدین چه؟»
پاسخ داد: «آنان نیز با اخلاص جنگیدند و شهید دادند.»
سخن كه به این جا رسید ، به گریه افتاد. چند دقیقه بعد رفت و چهره اشكآلودش را شست و وضو گرفت و آمد. در فاصله منطقه حاج عمران به سُنقر كه می رفتیم ، پیوسته می گریست. پرسیدم: «براى چه گریه می كنى؟!»
گفت: «من براى غریبى #مجاهدین اشك می ریزم. براى برادرانى كه جز اخلاص چیزى از ایشان ندیدم. فلانى و فلانى را از دست دادیم...»
#سردار ، شهیدان آن عملیات را یكى یكى نام می برد و گریه می كرد تا این كه به منطقه عملیات (كربلاى 2) رسیدیم و اجساد شهیدان را به عقب انتقال دادیم. #سردار پیامی را براى مقامات و مسؤولان نظامی به تهران فرستاد و از آنان خواست تا پیكر این شهیدان را با شكوه تشییع كنند:
*تا آن شبى كه او را در حال گریه دیدم
هرگز نگفته بودم شعرى براى باران*
📎راوى: #ابوجعفر_شیبانى
________♡________
🆔 https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠💠❤️💠💠💠💠
💢خسته و خاكی😰
عملیات كربلای 2 (در سال 1365) به انجام رسیده بود و حدود دو شبانه روز چشم های ما رنگ خواب و آرامش نداشت. شب دوم را می گذراندیم و خستگی بر رزمندگان چیره شده بود. #سردار برای سركشی به خط رفته بود و من هم در سنگر فرماندهی – كنار بی سیم- نشسته و انتظارش را می كشیدم. شب از نیمه گذشته بود كه به شكلی خاكی و خسته وارد سنگر شد. عده ای از برادران از شدت كوفتگی به زمین چسبیده و در خوابی سنگین فرو رفته بودند. او آمد و كنار بی سیم نشست. در آن لحظه #سردار یك لیوان چای طلبید و من هم برایش آوردم. در آن هوای مطبوع واقعاً می چسبید. هنوز جرعه ای از آن ننوشیده بود كه از جای برخاست و به سمت یكی از برادران حركت كرد. نگاهم به او دوخته شده بود. دیدم پتوی زیر سرش را مرتب نمود و پتوی دیگری هم روی او انداخت. بعد از این آمد و آرام نشست و چایش را نوشید:
*خوشا چون تو دلی سبز و سری سبز
خوشا پرواز با بال و پری سبز
خوشا مثل تو در روز قیامت
سراپا سرخ اما دفتری سبز*
📎راوی: #اسماعیل_محمدی
________♡________
🆔 https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠💠❤️💠💠💠💠
🔷 سفری به قم
🔻مرا صدا زد و گفت: «بیا با هم به قم برویم.»
و من بی خبر از در گذشت پدرم ، پذیرفتم و برای سفر آماده شدم. پیش از حركت – از طرف تعاون آمدند و هدیه ای را به تیپ تقدیم كردند. آن مبلغ یك میلیون و سیصد هزا تومان بود و از سوی مردم شیراز به ما رسید. آن را دریافت نموده و در صندوق گذاشتیم. من كه پول زیادی نداشتم ، مطمئن بودم كه #آقا_اسماعیل برای مخارج سفر از آن مبلغ بر می دارد.
از #قرارگاه_رمضان به راه افتادیم و به سه راهی اهواز – اندیمشك رسیدیم. سال 1364 بود و بنزین هم لیتری 3 تومان بود. از #سردار پرسیدم: «چه قدر پول داری؟»
پاسخ داد: «150 تومان!»
با تعجب گفتم: «150 تومان؟!»
گفت: «بله ؛ شما چه قدر دارید؟»
پاسخ دادم: «500 تومان.»
مانده بودیم كه با این پول چه كنیم! به بنزین ، روغن ، غذا و هزینه های متفرقه دیگر ، به كدام یك برسیم؟!
به هر حال به سمت مقصد در حركت شدیم. به نزدیكی های خرم آباد كه رسیدیم ، گرسنگی سخت عذابم می داد. یادم آمد كه دو كنسرو لوبیا در صندوق عقب داریم.
گفتم: «خیلی خوب ، كنسرو را باز می كنیم و می خوریم.»
#آقا_اسماعیل گفت: «اینها كه مربوط به #بیت_المال است و باید در جبهه مصرف شود. حالا به شهر آمده ایم و باید از پول خودمان غذا تهیه كنیم.»
خسته و گرسنه بودم و ناراحت از بی پولی و سخت گیری سردار. ماه محرم بود و ایام سوگواری عاشورائیان. به جایی رسیدم كه غذای صلواتی می دادند. #آقا_اسماعیل گفت: «بفرما این شام.»
خوش حال بودم كه توفیقی نصیب شد تا به داد این شكم مظلوم برسیم. بعد از خوردن آن غذای واقعاً خوش مزه - و به شوخی خوش چسب – به طرف قم حركت كردیم. فردایش كه به آن جا رسیدیم ، تازه متوجه شدم كه هدف از این سفر چه بود!
بعد از این ، گاهی از دست #سردار شِكوه می كردم.
لبی نان خشك و دمی آب سرد
همین بس بود قوت آزاده مرد
📎راوی: #دکتر_محمد_صالحی
#آقا_اسماعیل
#بیت_المال
#شهید_اسماعیل_دقایقی
________♡________
https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
مگر میشود هم شمع بود ...
هم پروانہ ...!
#سردار این چنین بود..
از او آموختمـ
باید بسوزمـ براے پروانہ شدن
نہ پروانہ اے براے سوختن...
سردار دل ها❤️
#شهید_اسماعیل_دقایقی
🌷 @shahiddaghayeghi
خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠❤️💠💠💠
🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی)
#شب_جمعهای از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، #سردار را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت #عاشورا ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی #سردار غبطه خوردم.
*هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود*
📎راوی: #ابوحسن_عامری
____♡_________
💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی
@shahiddaghayeghi
خاطرات #فرمانده_اسماعیل
💠💠💠❤️💠💠💠
🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی)
#شب_جمعهای از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، #سردار را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت #عاشورا ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی #سردار غبطه خوردم.
هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود
📎راوی: #ابوحسن_عامری
____♡_________
💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی
@shahiddaghayeghi