eitaa logo
شهید اسماعیل دقایقی
897 دنبال‌کننده
9.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
41 فایل
رهــــــــــبر انقلاب: «گاهي اوقات مشكلات فرهنگي موجب شده كه من شب خوابم نبرده، به‌خاطر مسائل فرهنگي؛ يعني اهمّيت مسائل فرهنگي اينجور است.» ارتباط باخاکریز👇 ارسال محتوا، پیشنهاد وانتقاد @khakreezfarhangi
مشاهده در ایتا
دانلود
خاطرات 💠💠💠❤️💠💠💠 🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی) از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه  زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی غبطه خوردم. *هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود* 📎راوی: _________♡_________ 💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی @shahiddaghayeghi
🔷خاطرات 💠💠💠💠❤️💠💠💠💠 هوا بس ناجوانمردانه گرم بود و در ساختمانی سیمانی مستقر بودیم. از صبح زود تا آخر شب ، از این سو به آن سو می رفت. یا در جلسه بود و یا در خط مقدم و یا ... وقتی هم می آمد ، خسته و خیس عرق بود و جای مرتب و خنكی برای استراحت نداشت ، وسیله  خنك كننده هم یا كولر آبی بود و یا پنكه. از این رو ، یك دستگاه كولر گازی را آوردند تا در اتاقش به كار گیرند. او مخالفت كرد و گفت: «برای من سخت است كه از كولر گازی استفاده كنم و بچه ها زیر پنكه و كولر آبی باشند!» دستور داد كه كولر گازی را به اتاق بچه های عملیات ببرند ؛ تا هرگاه خسته بود برای رفع خستگی به آن جا برود و در ضمن برای بچه های دیگر هم قابل استفاده باشد. كم كم این از خود گذشتگی زبانزد بچه ها شد كه برای كولر آورده اند و او نپذیرفته است و چنین و چنان. این حركت خالصانه بر حُسن شُهرتش افزود: *ما كه دل دادگان درویشیم كی به دنبال خواهش خویشیم* 📎راوی: __________♡_________ @shahiddaghayeghi
🔷خاطرات 💠💠💠💠❤️💠💠💠💠 💢 گریه سردار... 🔻شب در منطقه حاج عمران ، در كنار ایستاده بودم. از او پرسیدم: «اوضاع منطقه چه گونه است؟» گفت: «خدا را شكر ؛ همه نیروهاى ما موفق شدند.» گفتم: « چه؟» پاسخ داد: «آنان نیز با اخلاص جنگیدند و شهید دادند.» سخن كه به این جا رسید ، به گریه افتاد. چند دقیقه بعد رفت و چهره اشك‏آلودش را شست و وضو گرفت و آمد. در فاصله منطقه حاج عمران به سُنقر كه می ‏رفتیم ، پیوسته می ‏گریست. پرسیدم: «براى چه گریه می ‏كنى؟!» گفت: «من براى غریبى اشك می ‏ریزم. براى برادرانى كه جز اخلاص چیزى از ایشان ندیدم. فلانى و فلانى را از دست دادیم...» ، شهیدان آن عملیات را یكى یكى نام می ‏برد و گریه می ‏كرد تا این كه به منطقه عملیات (كربلاى 2) رسیدیم و اجساد شهیدان را به عقب انتقال دادیم. پیامی  را براى مقامات و مسؤولان نظامی  به تهران فرستاد و از آنان خواست تا پیكر این شهیدان را با شكوه تشییع كنند: *تا آن شبى كه او را در حال گریه دیدم هرگز نگفته بودم شعرى براى باران* 📎راوى: ________♡________ 🆔 https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
خاطرات 💠💠💠💠❤️💠💠💠💠 💢خسته و خاكی😰 عملیات كربلای 2 (در سال 1365) به انجام رسیده بود و حدود دو شبانه روز چشم های ما رنگ خواب و آرامش نداشت. شب دوم را می گذراندیم و خستگی بر رزمندگان چیره شده بود. برای سركشی به خط رفته بود و من هم در سنگر فرماندهی – كنار بی سیم- نشسته و انتظارش را می كشیدم. شب از نیمه گذشته بود كه به شكلی خاكی و خسته وارد سنگر شد. عده ای از برادران از شدت كوفتگی به زمین چسبیده و در خوابی سنگین فرو رفته بودند. او آمد و كنار بی سیم نشست. در آن لحظه یك لیوان چای طلبید و من هم برایش آوردم. در آن هوای مطبوع واقعاً می چسبید. هنوز جرعه ای از آن ننوشیده بود كه از جای برخاست و به سمت یكی از برادران حركت كرد. نگاهم به او دوخته شده بود. دیدم پتوی زیر سرش را مرتب نمود و پتوی دیگری هم روی او انداخت. بعد از این آمد و آرام نشست و چایش را نوشید: *خوشا چون تو دلی سبز و سری سبز خوشا پرواز با بال و پری سبز خوشا مثل تو در روز قیامت سراپا سرخ اما دفتری سبز* 📎راوی: ________♡________ 🆔 https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
خاطرات 💠💠💠💠❤️💠💠💠💠 🔷 سفری به قم 🔻مرا صدا زد و گفت: «بیا با هم به قم برویم.» و من بی خبر از در گذشت پدرم ، پذیرفتم و برای سفر آماده شدم. پیش از حركت – از طرف تعاون آمدند و هدیه ای را به تیپ تقدیم كردند. آن مبلغ یك میلیون و سیصد هزا تومان بود و از سوی مردم شیراز به ما رسید. آن را دریافت نموده و در صندوق گذاشتیم. من كه پول زیادی نداشتم ، مطمئن بودم كه برای مخارج سفر از آن مبلغ بر می دارد. از به راه افتادیم و به سه راهی اهواز – اندیمشك رسیدیم. سال 1364 بود و بنزین هم لیتری 3 تومان بود. از پرسیدم: «چه قدر پول داری؟» پاسخ داد: «150 تومان!» با تعجب گفتم: «150 تومان؟!» گفت: «بله ؛ شما چه قدر دارید؟» پاسخ دادم: «500 تومان.» مانده بودیم كه با این پول چه كنیم! به بنزین ، روغن ، غذا و هزینه های متفرقه  دیگر ، به كدام یك برسیم؟! به هر حال به سمت مقصد در حركت شدیم. به نزدیكی های خرم آباد كه رسیدیم ، گرسنگی سخت عذابم می داد. یادم آمد كه دو كنسرو لوبیا در صندوق عقب داریم. گفتم: «خیلی خوب ، كنسرو را باز می كنیم و می خوریم.» گفت: «اینها كه مربوط به است و باید در جبهه مصرف شود. حالا به شهر آمده ایم و باید از پول خودمان غذا تهیه كنیم.» خسته و گرسنه بودم و ناراحت از بی پولی و سخت گیری سردار. ماه محرم بود و ایام سوگواری عاشورائیان. به جایی رسیدم كه غذای صلواتی می دادند. گفت: «بفرما این شام.» خوش حال بودم كه توفیقی نصیب شد تا به داد این شكم مظلوم برسیم. بعد از خوردن آن غذای واقعاً خوش مزه - و به شوخی خوش چسب – به طرف قم حركت كردیم. فردایش كه به آن جا رسیدیم ، تازه متوجه شدم كه هدف از این سفر چه بود! بعد از این  ، گاهی از دست شِكوه می كردم. لبی نان خشك و دمی آب سرد همین بس بود قوت آزاده مرد 📎راوی: ________♡________ https://eitaa.com/shahiddaghayeghi
مگر میشود هم شمع بود ... هم پروانہ ...! این چنین بود.. از او آموختمـ باید بسوزمـ براے پروانہ شدن نہ پروانہ اے براے سوختن... سردار دل ها❤️ 🌷 @shahiddaghayeghi
خاطرات 💠💠💠❤️💠💠💠 🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی) از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه  زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی غبطه خوردم. *هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود* 📎راوی: ____♡_________ 💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی @shahiddaghayeghi
خاطرات 💠💠💠❤️💠💠💠 🔷در راه امام حسین"ع" رفتن؛ حسینی شدن می خواهد...❤️(شهید دقایقی) از شدت خستگی خوابیده بودم. نیمه های شب در ساعت 3- از صدای ناله و نیایش بیدار شدم. چشمهایم را كه باز كردم ، را دیدم كه چه پر سوز و بی قرار به نماز شب ایستاده است. از دیدن چنین صحنه  زیبایی به وجد آمدم و عجیب غرق تماشایش شدم. وی با قرائت زیارت ، بر این سوز و گداز افزود. وقتی كه به سجده رفت و زیارتش را با این ذكر (اللهم ارزقنی شفاعه الحسین ...) ادامه داد ، بر این حال و هوای معنوی و عرفانی غبطه خوردم. هر گنج سعادت كه خدا داد به حافظ از یمن دعای شب و ورد سحری بود 📎راوی: ____♡_________ 💠جبهه فرهنگی شهید دقایقی @shahiddaghayeghi