19.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ۺـہـود_عـۺق 📚
۵ سال...
عمر رفاقتمون بود و تا الان پنج سال از عمر مرور خاطراتم میگذره. اونایی که از نزدیک من رو میشناسند میدونن که اصصلا در حد نصیحت و آقاجون بازی نیستم.
اما تجربی میخوام یک چیزی رو راست و پوستکنده تعریف کنم.
خدا رو شکر من و محمد هیچ دورهای قهر و ناراحتی و دعوا نداشتیم. اما با اینحال روزی که ازش خداحافظی کردم و تهِ دلم یه ریزه فکر شهادتش بود با خودم گفتم ای وااای چرا بیشتر قدر بودنش رو ندونستم. یادمه یک شب پشت تلفن بهم گفت فردا عملیات داریم. تا صبح خودخوری میکردم که نکنه چیزی بشه الهی محمد زودتر برگرده تا بتونم بیشتر قدرش رو بدونم. قبل از سوریه هر چندشب بهم زنگ میزد که بیا بریم دور بزنیم بریم بچرخیم تو خیابونا.. منم میگفتم حالا وقت زیاده، کار دارم و این حرفا. اما وقتی رفت سوریه و تلفناش دیر به دیر شد تازه فهمیدم که چقدر دلم برای این بشر تنگ میشه. واقعا واسه برگشتنش لحظه شماری میکردم.
لحظه ای که خبرش رو شنیدم تا الان تاریکترین لحظهی عمرمه.همون لحظه بود که از تمام بودنهاش ناامید شدم.
شاید بگین خب شهید شده چی بهتر از این... اینا همهش درسته. اما دل بیمار من این حرفا رو قبول نمیکنه.
امروز که پنج سال از اون خبر میگذره من همچنان در حال فرار از تمام همین خاطراتم. تا جایی که بشه فیلم و عکساش رو از جلوی چشمام برمیدارم.
اما نمیشه
نمیشه...
#قدرآدمایزندگیتونروبدونید
.
.
.
راستی اون فیلمی که داره فرقون میبره واسه خاطره یکروز کوهنوردیه که وسایلمون زیاد بود.😁 طبق معمول واسه اینکه خستگیمون در بره رفت تو فاز مسخره بازی😄
@shahiddehghan_amiri
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 📚
قسمت آخر
در پایان ضمن تشکر از شما برای قبول فرصت مصاحبه📝 و از اینکه وقتتان را در اختیارمان قرار دادید تقاضا دارم اگر حرفی باقی مانده است که ذکر آن را ضروری میدانید بفرمایید.🍃
خدا را هزاران بار شاکرم که عزیزم را، پارهی جگرم را، ماه شبهایم را با همه کوچکی اش از ما پذیرفت.
هدیه ناقابلی بود در برابر حرمت حرم حضرت عمه سادات و در راه دفاع از مظلومین.
امید داریم خدا ما را نزد عزیزمان رو سفید گرداند🍃
#شهیدمحمدرضادهقانامیرے🌷
#ابــووصــال✨
#نقل_از_خواهر_شهید 🇮🇷
#پایان📚
#شهدا_رو_یادکنیم_باذکر_صلوات 🕊
🍃 @shahiddehghan_amiri🍃
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
✨ یا نور ✨
#رود_به_خواب_دو_چشم_از_خیال_تو_هیهات
..... 🎬 پرده اول 🎬 ....
-- محمدرضا! ساعت ⏰سه صبحه! روزِ خدا رو ازت گرفتن؟ صبح قرآن بخون خب!!
-- دیر نمیشه مامان! میخوابم، بذار اذان صبح برسه، نماز بخونم، میخوابم.
.... 🎬 پرده دوم 🎬 ....
-- محمد! ساعت ۹ صبح نمازِ چی میخونی؟ بین صبح و ظهر هم نماز داریم مگه؟ خجالت نمیکشی؟🤔
-- اتفاقا چون از خدا خجالت میکشم دارم میخونم، اگه قرار بود از شما خجالت بکشم که وقتی قضاشد اصلا نباید میخوندم! دیشب🌙 خسته بودم، خواب موندم، عمدی نبود. خدا رحیمه...
.... 🎬 پرده سوم 🎬 ....
محمد، در خیابان بهشت، در معراج شهدای تهران، خسته و زخمی و آرام خفته است...
خانه اما پر است از بهتی عظیم و سکوتی مملو از طوفان...
نیمه های شب گاهی لرزان از خواب می پَرم و غم تمام دلم را میگیرد: انگار پروازش واقعی ست.🕊
چند دقیقه ای که خواب مهمان چشمانم میشود، باز مدام زمزمه میکنم: بدنش سرد است، دستش، سینه اش، انگار زمین خورده، صورتش هم زخم دارد، لبهایش چرا خشک است؟ نکند باز هم ماجرای عطش؟ خواهر فدایت، مگر در تهران نیستی؟ برگرد... و باز انگار تازیانه ای از خواب بیدارم میکند. تا صدای اذان صبح⛅️ بلند میشود.
همه انگار بار بیست سال زندگی محمد را یک شبه بر دوش کشیده اند؛ خسته از جا برمی خیزند. صدای ناله ای در سجده نماز بلند است. شاید صدای قلب❤️ مادر، شاید صدای دل پدر، شاید...
-- محمد را برای نماز بیدار کردید؟؟؟
منتظر جواب نمی مانم و وارد اتاقش میشوم: محمد جان! بلند شو وقت نماز است، محمد، محمدرضا.
می نشینم روی همان قسمتی از فرش که میدانم محل خوابش بوده، دستی به فرش میکشم و باز بارانی سوزناک مهمان چشمانم میشود: آخر عزیزدلم! در معراج چه میکنی؟ وقت نماز است، بیدار شو....
.... 🎬 پرده چهارم 🎬 ....
مدتها از شهادش گذشته. جوانی خسته از بی هدفی و بیهودگی روزانه، در خوابی عمیق و پر از غفلت فرورفته، که دلبری مهمانش میشود. نیمه شب او را در آستانه درب اتاقش🚪 تمام قد میبیند، لبخندی میزند و میگوید: آقامصطفی! بیدار شو! وقت نماز صبح است...
و دلبری ها و حماسه های محمدرضا همچنان ادامه دارد...
____
🥀 ناگهان آمد و زد، آمد و کشت، آمد و برد
🥀 او فقط آمده بود از دل ما رد بشود...
✍🏻 به قلم خواهر بزرگوار شهید
#ابــووصــال ✨
🍃@shahiddehghan_amiri🍃
•شهــیدمحمدرضا دهقان امیری•
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 📚💌
شروع رفاقت ما، با کنار هم نشستن داخل کلاس بود...
شاید در طول دوران تحصیلم با کنار دست نشستن ها، دوستان زیادی پیدا کردم.. اما تفاوت و جذابیت محمد برای من به شیطنت و هیجانش بود...☺️
شیطنت های دبیرستانمون با تقلب های نامه نگاری ثبت شد و از کنار هم بودن دانشگاه گوشی بازیهامون...
طوری برامون عادت شده بود که گروه دو نفری زده بودیم کنار هم با هم چت میکردیم!
و یا سر رکورد های بازی مسابقه میذاشتیم! و یا جوک و کلیپ به هم نشون می دادیم...
روزی رو یادم میاد که داشت با دقت به درس📚 منطق استاد گوش میداد و من نظرش رو به عکسی توی گوشیم جلب کردم...
و خنده های زیر زیرکیمون باعث عصبانیت شدید استاد شد و این بار او کلاس رو ترک کرد...
توقع داشتم محمد با شوخی و مسخره بازی جریان عصبانیت استاد رو منحرف کنه...
ولی در کمال تعجب دیدم که ازم خواست پیش استاد بریم و ازش عذرخواهی کنیم.
این در شرایطی بود که من اصلا اعتقادی به این موضوع نداشتم ولی با اصرارای محمد ناچار پیش استاد رفتیم و طلب بخشش کردیم.
از شرمندگی محمد که تو این جریان تقریبا بی تقصیر بود تعجب میکردم...
ولی حقیقت این بود که با تمام شیطنت هاش مقام احترام به بزرگان رو میدونست به خصوص اساتیدش...
از مشاور و مسئول دبیرستان و پیش دانشگاهیش به خاطر شیطنت هاش خیلی سرزنش های تربیتی میشد و طبیعتا این سرزنش ها باعث لجبازی ها و عداوت های ظاهری محمد بود... ولی پای درد دل های دوستانه که میرسید بهم میگفت هر بار فلانی با من بدرفتاری میکنه احساس میکنم بیشتر دوستش دارم...
و من در کمال تعجب فهمیدم که محمد با تمام شیطنت هاش مقام چوب استاد رو فهمیده...
روایتی از دوست #شهید_محمدرضا_دهقان_امیری🌷
#ابـــووصــال ✨
🍃🔶 @shahiddehghan_amiri
🍃بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
در تمام زندگی بیست ساله اش، یک بار برات کربلا را گرفت. هر چند پایان عمر این دنیایی اش🌏، مصادف شد با سر گذاشتن بر دامن مادر سادات (س) و شب زیارتی حضرت سیدالشهداء (ع) و مهمانی ارباب در کربلا.
ماه مبارک رمضان 🌙سال نود بود که بین الحرمینی شد برایمان...
حرکت ساعت نُه صبح بود. ما احتمال می دادیم که به تعویق افتد، لذا سحری خوردیم... از همان ابتدای سفر در اتوبوس🚌، با اینکه هم سفرها را نمی شناخت، ملحق شد به جوانهای ته اتوبوس. دیگر اول اتوبوس پیدایش نشد.
حدود ساعت ⏰یازده صبح بود که از حد ترخص گذشتیم. همان موقع بود که از ته اتوبوس آمد کنار مادر و گفت: «خب دیگه! وقت افطاره!»
- محمد! ما سحری خوردیم! لااقل بذار وقت ناهار بشه!❗️
_ «نه دیگه! حد ترخص گذشت. خدا اجازه داده بسه دیگه! شما طولانیش نکن!»
و شروع کرد به افطاری خوردن!
یکی از ویژگی های بارزش همین بود؛ فقط از یک نفر خجالت می کشید، از یک نفر به طور کامل اطاعت می کرد، محدودیت های یک نفر را بی چون و چرا می پذیرفت و واقعا به آن پایبند بود. وقتی در کاری جواز از پروردگارش داشت، محدودیتهای سخت گیرانه ی سایرین را قبول نمی کرد. وقتی شرع به او اجازه ی کار درستی را می داد، برای عرف و نگاه مردم، خواست بقیه ارزش قائل نبود.
_ «از خدا جلو نزنید!!!»
#نقل_از_خواهر_شهید 🍃
#ابـــووصــال ✨
🍃🌸| @shahiddehghan_amiri
1.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#ۺـہـود_عـۺق♥️🌱
[ببین نگیࢪ!]
سرڪارشبود...
باهـممیرفٺیمکہٺنهانباشه(:
اخلاقِخوبش،بگوبخندهاموننمیذاشـٺچیزۍاز خستگۍبفهمیم...🌿
سࢪکارهروقتمیخواستماذیٺشکنمفیݪممیگرفتم ازش!
وقٺےجدےمیشددیدنۍبود!😅
#شھیدمحمدࢪضادهقان...
-------------------------------------------
﴾ @shahiddehghan_amiri ﴿
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
#شهيدمدافع_حرم
#دهقان_شباي_حرم_التماس_دعا
.
(ترانــه پيــمـان طالـبي عزيزدروصف شهيدمحمدرضادهقان#بخونيدحتما)👇🏻
.
غبطه ميخورم به تو يا به رسول
به همون زخمايى كه كارى شد
غبطه ميخورم به اشكايى كه
سر خاكش از چشات جارى شد
.
كى بغير تو ميتونست منو
اينجورى عاشق و در به در كنه؟
يادمون دادى كه سينه زن بايد
واسه اقا سينه ش و سپر كنه
.
نسل تو به جبهه پشتش گرمه
از تبار ابراهيم هادى ها
پرچم مارو تو بالا بردى
افتخار دهه هفتادى ها!
.
سينه زن! بدون كه توو اين دستگاه
خودشون ميارن و ميبرنت!
پيرغلامى هميشه مقصد نيست
توى بيست سالگى هم مى خرنت!
.
اگه تشنه محبت باشى
دلت از هرچيزى خالى ميشه
تشنه وصال ارباب بشى
لقبت حسين وصالى ميشه!
.
جون بعضيا توى مشت شونه
خواهراشون بى برادر ميشن
پيرامون حبيب اين لشكرن و
جوونا قاسم و اكبر ميشن
.
شعله ميكشه توى دل هامون
عشق تو، شبيه اتيش اقا!
ما يه سر داريم و دوس داريم كه
تو روو دامنت بگيريش اقا!
.
#پيمان_طالبى
بحق_اونكه_دستتوگرفته
#قول_بده_كه_دست_مارم_ميگيري
#شهيدمحمدرضادهقان
#ابـــووصــال ✨
#پست_اینستاگرام_دوست_شهید 🌷
🌸🍃| @shahiddehghan_amiri
🍃بسـم رب الشهدا و الصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
حدودا دوم یا سوم راهنمایی بود، روز مادر که رسید تازه یادش اومد که هدیه🎁 ای تدارک ندیده، پول زیادی هم نداره که چیز قابل توجهی برای مادر بخره...
روز میلاد حضرت مادر سادات که رسید، یهو دیدیم محمد دست پر اومده خونه🏡!
کادوی حجیمی دستش بود و یه دسته گل گلایول سفید!!!
کادو رو که باز کردیم، دیدیم هرچی پول داشته گذاشته و فقط تونسته ظرف پلاستیکی دوتومنی از دست فروش کنار خیابون🛣 بخره.
مادر از دیدن این هدیه خیلی ذوق زده شد..
🔹 بالاخره پسرش تمام احساس و داراییش رو گذاشته بود برای هدیه روز مادر... ☺️
اما جای سوال بود که چرا دسته گل گلایول سفید؟؟؟ 🤔
مگه عزاست؟!!!!
بعد از چند دقیقه کلنجار رفتن و پرس و جو از آقامحمدرضا تازه کاشف به عمل اومد که گلها رو از تاج گل ختم یه بنده خدایی برداشته بود!!! 😅
گویا مراسم ختم تموم شده بوده و تاج گل رو گذاشته بودن کنار سطل آشغال، محمد هم گلهای سالم رو جداکرده بود و دسته گل روز مادر درست کرده بود!!!!!
🔹هرسال روز مادر، وقتی از مادرم می پرسیدیم بهترین هدیه چی بوده، همین دوتا کادوی بااحساس و بی ریا رو نام می برد.☺️
محمدرضا بود دیگر....
خالصانه کار می کرد و هرچه در توان داشت، می گذاشت...🍃
#شهید_محمدرضا_دهقان_امیری 🌷
#ابــووصــال ✨
🍃 @shahiddehghan_amiri🍃
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق 🌺🌈
بعضی شب ها 🌙که نیمه های شب بیدار مےشدم
مےدیدم، محمدرضا با نور موبایلش📱 قرآن سفید
ڪوچڪش را در دسـت گرفتہ و در حال قرائت قرآن است.
او با قرآن خیلے مأنوس بود و ماهیانه
3بارختم قرآن می ڪرد.📖
با اینکه 20 بهار از عمرش گذشته بود در وصیت
نامه اش سفارش کرده بود که برایش تنها 5 روز
روزه و 20 نماز صبح🌤 قضا ڪنم.
پیامک مےفرستاد ڪه حلالم ڪن و دعا ڪن که شهید شوم.🕊
#بهنقلاز_مادرِ_شهید
#شهیدمحمدرضا_دهقان_امیری
🌷| @shahiddehghan_amiri |🌷
🍃 بسمـ رب شهدا والصدیقین 🍃
#ۺـہـود_عـۺق❣✌️🏻
(ترانــه پيــمـان طالـبي عزيزدروصف شهيدمحمدرضادهقان#بخونيدحتما)👇🏻
.
غبطه ميخورم به تو يا به رسول
به همون زخمايى كه كارى شد
غبطه ميخورم به اشكايى كه
سر خاكش از چشات جارى شد
.
كى بغير تو ميتونست منو
اينجورى عاشق و در به در كنه؟
يادمون دادى كه سينه زن بايد
واسه اقا سينه ش و سپر كنه
.
نسل تو به جبهه پشتش گرمه
از تبار ابراهيم هادى ها
پرچم مارو تو بالا بردى
افتخار دهه هفتادى ها!
.
سينه زن! بدون كه توو اين دستگاه
خودشون ميارن و ميبرنت!
پيرغلامى هميشه مقصد نيست
توى بيست سالگى هم مى خرنت!
.
اگه تشنه محبت باشى
دلت از هرچيزى خالى ميشه
تشنه وصال ارباب بشى
لقبت حسين وصالى ميشه!
.
جون بعضيا توى مشت شونه
خواهراشون بى برادر ميشن
پيرامون حبيب اين لشكرن و
جوونا قاسم و اكبر ميشن
.
شعله ميكشه توى دل هامون
عشق تو، شبيه اتيش اقا!
ما يه سر داريم و دوس داريم كه
تو روو دامنت بگيريش اقا!
#پيمان_طالبى
بحق_اونكه_دستتوگرفته
#قول_بده_كه_دست_مارم_ميگيري
#پست_اینستاگرام_دوست_شهید...
🌹🍃| @shahiddehghan_amiri