رفیق شهیدم فاضل شیرالی
خاطره از شهید فاضل شیرالی از زبان همرزمان #مرد_میدان_نبرد قبل از اینکه به طرف پاسگاه حرکت کنیم ف
تا اینکه در اثر مقاومت و شجاعت گروهان زرهی،
مقداد پاسگاه بوبیان به تصرف دلاور مردان اسلام درآمد.
تانک فاضل جلوتر بود و وقتی پاسگاه تصرف شد،
بقیه تانک ها که پشت سر او بودند،
رسیدند و نیروهای پیاده هم وارد پاسگاه شدند؛
بدین ترتیب پاسگاه به تصرف رزمندگان درآمد و فاضل از طرف پاسگاه،
به طرف کانال پرورش ماهی حرکت کرد.
تا کانال ماهی سه پل وجود داشت که باید از روی آنها عبور می کردیم.
فاضل از همه جلوتر بود و شجاعانه و با سرعت به حرکت درآمده بود؛ طوری که می کرد و در دل دشمن رعب و وحشت عجیبی آنها از هر طرف پا به فرار می.گذاشتند نیروهای پیاده که شاهد این صحنه شجاعت و دلاوری بودند به وجد آمده و جانانه می جنگیدند. تانک فاضل با سرعت هر چه بیشتر به پیش میرفت به پل سوم کانال پرورش ماهی نزدیک میشدیم که یک لحظه متوجه شدم فاضل داره از ما فاصله می گیرد و هر لحظه این فاصله زیادتر میشد. فاضل را دیدم که دریچه تانک را باز کرد و در حالی که اسلحه در دست داشت و الله اکبر میگفت تا نیم تنه از دریچه تانک بیرون
آمده بود.
راوی : سید کریم صالحی
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
#لحظه_و_نحوه_شهادت
برادر شیرولی پور که در هنگام عملیات داخل تانک #فاضل بود و
در این عملیات به شدت مجروح شده بود،
از لحظات پیش از شهادت فاضل می گوید:
با توجه به درگیری شدیدی که با دشمن جریان داشت،
فاضل بدون اینکه ترسی داشته باشد از تانک بیرون آمد و پشت تیربار تانک نشست و نیروهای بعثی را هدف قرار داد و در همان لحظه بود که تانک ما مورد اصابت قرار گرفت و فاضل به شهادت رسید.
فاضل صدای برادر حمید سرخیلی جانشین گردان زرهی ۷۲ محرم را نمی شنید که با بی سیم می گفت:
فاضل !
صبر کن !
فاضل با سرعت به طرف سنگر عراقی ها در حرکت بود و توانست با عبور از پل کانال پرورش ماهی به سنگر عراقی ها برسد.
سعید صریحی نقل میکند:
وقتی فاضل به پل سوم کانال پرورش ماهی رسید،
آنجا فتح شد؛
پلی که تا آن وقت و با گذشت چند روز درگیری های طاقت فرسا فتح نشده بود،
با دلاوری فاضل به تصرف درآمد و این قسمت از عملیات با موفقیت به پایان رسید و نیروهای پیاده منطقه را تثبیت کردند.
برادر حسین سرخیلی در ادامه خاطراتش نقل میکند:
وقتی تانک فاضل از پل سوم کانال پرورش ماهی عبور کرد،
تانک فاضل بر روی یک سنگر عراقی قرار گرفت و ناگهان مورد اصابت یک موشک قرار گرفت و منهدم شد.
فاضل که بیرون از تانک بود،
ترکشی به صورتش اصابت کرد و سرش از بدن جدا شد و بر روی زمین افتاد.
فاضل به هنگام ظهر روز ۲۱ دی ماه سال ۶۵ در منطقه عملیاتی شلمچه و در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید.
🥀
این داستان ادامه دارد ...
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
#لحظه_و_نحوه_شهادت برادر شیرولی پور که در هنگام عملیات داخل تانک #فاضل بود و در این عملیات به شدت م
اسماعیل باورصاد هم که گلوله گذار تانک #فاضل بود،
در داخل تانک و در میان شعله های آتش سوخت.
اسحاق شیرولی پور هم که توپچی بود،
به شدت سوختگی پیدا کرد و ناصر دریس که راننده بود از تانک خارج شد و اسحاق را به عقب آورد.
پشت سر،
عادل برادر کوچکتر فاضل از قول شهید ناصر دریس که راننده تانک فاضل بود نقل میکند:
وقتی در عملیات کربلای ۵ تانک ما موشک خورد،
تانک متوقف شد؛
من بلافاصله از تانک بیرون آمدم و نگاهی به اطراف تانک کردم،
ناگهان متوجه جنازه بی سر فاضل که روی زمین افتاده بود شدم؛
در همان حال هم اسحاق را دیدم که به شدت سوخته بود؛
اما هنوز زنده بود.
من با اینکه ترکش خورده بودم با هر سختی که بود اسحاق را به عقب منتقل کردم.
سردار حمید سرخیلی می گوید:
آتش دشمن بسیار شدید بود.
ما که با تانک فاضل در حال حرکت بودیم،
به دلیل گرد و خاک و دود سیاهی که در هوا وجود داشت،
برای لحظاتی متوجه نشدم چه اتفاقی افتاده؛
وقتی به خاکریز دشمن رسیدیم،
تانک فاضل را دیدم که موشک خورده و در حال سوختن است و دود سیاهی از آن در حال برخاستن بود؛
هراسان از تانک بیرون پریدم و ناصر دریس و اسحاق را دیدم که در حال بازگشتن به عقب بودند،
رو به ناصر کردم که در حال حمل پیکر سوخته اسحاق بود و گفتم:
فاضل کو؟ فاضل کو؟
از طرفی آتش دشمن لحظه به لحظه بیشتر میشد،
چاره ای جز ادامه درگیری نداشتیم؛
وقتی اوضاع کمی آرام گرفت و دود و آتش فروکش کرد،
جنازه ی غرق در خون فاضل را دیدم که چند متر آن طرف تر از تانکش افتاده و سرش از تن جدا شده و به شهادت رسیده است
😔🥀
این داستان ادامه دارد ...
#رفیق_به_رسم_رفاقت_رفیقتو_دعا_کن
#رفیق_به_رسم_شهادت_رفیقتو_دعا_کن
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
اسماعیل باورصاد هم که گلوله گذار تانک #فاضل بود، در داخل تانک و در میان شعله های آتش سوخت. اسحاق شیر
حسین ادیبی از رزمندگان گردان زرهی ۷۲ محرم در خاطراتش نقل می کند:
وقتی #فاضل در میان دوستانش مینشست
می گفت:
آرزو دارم که مانند امام حسین شهید بشوم و آخر هم به آرزویش رسید و همانند امام حسین (ع) به شهادت رسید. شهادت فاضل شهادتی آگاهانه و شجاعانه بود.
او با علاقه و شوق و شجاعت به استقبال شهادت رفت.
حسین سرخیلی در خاطراتش درباره نحوه انتقال پیکر شهید فاضل به عقب می گوید:
پیکر مطهر فاضل در کنار تانک روی زمین افتاده بود و چون درگیری شدیدی بین بچه های ما و عراقی ها وجود داشت،
امکان انتقال پیکر فاضل به عقب وجود نداشت.
بعد از ظهر که درگیری کمتر شد،
مجید کعبی از رزمندگان گردان زرهی ۷۲ محرم با چند نفر دیگر به نزدیکی تانک فاضل رفتند و پیکر غرق به خون فاضل را به عقب منتقل کردند.
شهید اسماعیل باورصاد،
از هم رزمان فاضل که در تانک به همراه فاضل بود،
در همان لحظات اولیه ای که تانک مورد اصابت دشمن قرار گرفته بود،
به شهادت رسید و چون چند ساعتی از شهادتش گذشته بود،
دستانش به حالت باز خشک شده بود و امکان بیرون آوردن پیکر سوخته اش از داخل تانک نبود؛
ولی فردای همان روز توانستیم پیکر جزغاله اسماعیل باورصاد را که همیشه روبروی آتش می نشست و
می گفت:
«من به وسیله آتش شهید میشوم»
را به عقب منتقل کنیم.
عادل ، برادر فاضل در خاطراتش از اسماعیل باورصاد نقل می کند که:
شهید اسماعیل باورصاد برادری داشت به نام علی که در ایستگاه برق امیدیه و به وسیله بمباران هواپیماهای عراقی به شهادت رسیده است !
این داستان ادامه دارد ...
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
حسین ادیبی از رزمندگان گردان زرهی ۷۲ محرم در خاطراتش نقل می کند: وقتی #فاضل در میان دوستانش مینشست م
اسماعیل یکی از نیروهای با سابقه و ورزیده زرهی بود،
او از مدتها قبل با فاضل دوست بود و فاضل را میشناخت.
عادل در خاطراتش نقل می کند:
وقتی به گردان زرهی ۷۲ محرم رفتم،
شب پیش از شروع عملیات کربلای ۴،
اسماعیل پشت چادرش آتش روشن کرد و کنار آن نشست و به آن خیره شد و گفت:
من به وسیله آتش شهید می شوم و در آن می سوزم به رغم تبحّر و تخصصی که اسماعیل در زرهی داشت و در حد یک فرمانده گروهان یا شاید بالاتر می توانست عمل کند؛
ولی در عملیات کربلای ۵ به عنوان گلوله گذار سوار تانک فاضل شد و می گفت :
می خواهم با فاضل شهید شوم و همین طور هم شد.
حسین سرخیلی می گوید:
وقتی پیکر فاضل را به عقب خط درگیری آوردند و می خواستند او را به معراج شهدا واقع در شهر اهواز ببرند،
چون سر فاضل از بدنش جدا شده بود،
امکان شناسایی او وجود نداشت.
به همین خاطر من اسم او را روی شکمش نوشتم تا در میان اجساد سایر شهدا مفقود نشود.
حاج عباس سرخیلی،
فرمانده گردان مستقل زرهی ۷۲ محرم درباره خبر شهادت فاضل می گوید:
وقتی خبر شهادت فاضل را شنیدم بسیار متأثر شدم،
شب شهادت فاضل ۶۵/۱۰/۲۲،
به قرارگاه کربلا رفتم؛
در قرارگاه بعضی فرماندهان مانند حسن دانایی فر در سنگری کوچک نشسته بودند؛
سنگر کوچکی بود و جا برای نشستن همه نبود و من بیرون سنگر ایستاده بودم؛
وقتی عراقی ها تیراندازی می کردند،
تیر از بالای سر ما رد می شد،
حسن دانایی فر گفت:
امشب هم زرهی ۷۲ محرم عملیات را ادامه دهد.
من که از خبر شهادت فاضل غمگین و ناراحت بودم گفتم گردان فعلاً آمادگی انجام عملیات را ندارد !
و وقتی گفتم فاضل شهید شده،
دانایی فر یک لحظه جا خورد و با حسرتی فراوان گفت:
فاضل هم شهید شد؟
و دیگر هیچ نگفت ...
💔
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
#آگاهی_از_نحوه_و_زمان_شهادت
بعضی دوستان و بستگان شهید #فاضل از ایشان خاطراتی نقل کرده اند که نشان میدهد فاضل از شهادتش خبر داشته است.
مادر شهید از خاطرات فرزند شهیدش نقل می کند که فاضل به من می گفت:
هنگامی که من شهید شدم آرام گریه کنید و بی تابی نکنید،
حضرت زینب را به یاد آورید که چگونه بر مصیبت هایی که بر او وارد شد صبوری کرد.
پدر شهید،
محمد علی قنواتی هم که در ماهشهر سکونت داشت،
نقل میکند:
شهید قنواتی از دوستان فاضل بود و هرگاه که فاضل به مرخصی می آمد،
بر سر مزار دوست خود می رفت.
پدر شهید قنواتی می گفت:
وقتی فاضل برای آخرین بار به ماهشهر آمد،
پیش از عملیات کربلای ۴ بود.
من بر سر مزار محمدعلی نشسته بودم که فاضل آمد؛
سلام کرد و نشست و درحالی که گریه می کرد رو به من کرد و گفت:
شما در آینده ای نزدیک بر سر مزار من خواهید آمد.
عادل شیرالی (برادر شهید) نقل می کند:
من اولین فرد از خانواده فاضل بودم که خبر شهادت فاضل را در تاریخ ۶۵/۱۰/۲۲ را شنیدم.
در مقر گردان زرهی ۷۲ محرم در نزدیکی پادگان حمید در چادر نشسته بودم که خبر شهادت فاضل در میان بچه ها در مقر گردان پخش شد.
در چادر که بودم دیدم بچه ها چیزی را از من پنهان می کنند،
پرسیدم:
اتفاقی افتاده؟
گفتند:
فاضل شهید شده است.
صبح همان روز با یکی از برادران به اهواز و از آنجا به برادرم حمزه که در بوشهر بود،
تلفن زدم و ..
این داستان ادامه دارد ...
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
برا فردا شب منتظر باشید ..
35.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صحبت های سردار حمید سرخیلی درباره #شهید_فاضل_شیرالی در دیدار با مقام معظم رهبری در سال ۹۷
شهید فاضل شیرالی:
(شهادت) نوبتی هم باشد نوبت من است ..
🥺💔🥀
👈حتما *کلیپ* رو ببینید👉
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
#رفیق_واقعی (۳)
اونیه که ...
نتونی پیشش گناه کنی !
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
#آگاهی_از_نحوه_و_زمان_شهادت بعضی دوستان و بستگان شهید #فاضل از ایشان خاطراتی نقل کرده اند که نشان م
به برادرم که در بوشهر بود تلفن زدم و گفتم:
فاضل مجروح شده !
حمزه به اتفاق خانواده اش و خواهرم فاطمه که در برازجان بوشهر بودند،
به ماهشهر رفتند.
روز ۶۵/۱۰/۲۳ من و برادر احمد پاکدامن که آزاده بود،
از مقر گردان به طرف ماهشهر حرکت کردیم،
وقتی به خانه شهید #فاضل رسیدیم،
وارد خانه که شدیم،
همه نشسته بودند؛
پدر ، برادرش ، خواهرانش ، مادر و سایر بستگان در خانه منتظر بودند که چه شده است !
مادر شهید فاضل می گفت:
شبی که فاضل به شهادت رسید،
در خواب و عالم رؤیا بانویی سبزپوش را دیدم که لباس سیاه رنگی را به من داد و گفت:
باید این لباس را بپوشی !
آن بانوی سبزپوش به مادر می گوید:
آمده تا امانتی را که سالها پیش خداوند به او ارزانی داشته،
پس بگیرد.
مادر به ناگاه با حالی پریشان از خواب بر می خیزد و احساس می کند باید اتفاقی افتاده باشد؛
آری !
او درست احساس کرده بود،
آن شب آخرین شب زندگی فاضل بود و فردای آن روز فاضل به خیل شهدا پیوسته بود !
این داستان ادامه دارد ...
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali
رفیق شهیدم فاضل شیرالی
به برادرم که در بوشهر بود تلفن زدم و گفتم: فاضل مجروح شده ! حمزه به اتفاق خانواده اش و خواهرم فاطمه
مادر شهید در زمانی که #فاضل را در شکم داشت،
درست یک ماه قبل از تولد فاضل همین بانو را در عالم رؤیا میبیند و از او می خواهد فرزندی را که در شکم دارد،
فاضل نام نهد تا روزی که برای باز پس گیری او بازگردد.
در شبی که فاضل به شهادت رسید همین بانو به خواب مادر می آید تا امانت خداوند را از او پس بگیرد.
عادل در ادامه خاطراتش از روزی که قرار بود خبر شهادت فاضل را به خانواده خود برساند نقل می کند:
وقتی وارد حیاط خانه پدری خود شدم،
مادر و خواهرانم همه نشسته بودند؛
از من پرسیدند:
برای فاضل چه اتفاقی افتاده؟
با خونسردی گفتم:
فاضل شهید شد !🥀
خبر شهادت فاضل برای خانواده و دوستانش خبر سنگینی بود؛
ولی به هر حال این راهی بود که خود انتخاب کرده بود و از آنجا که اسماعیل باورصاد نیز شهید شده بود،
من و احمد پاکدامن از رزمندگان گردان به امیدیه رفتیم تا خبر شهادت او را هم به خانواده اش برسانیم.
فاضل را پس از شهادت از منطقه عملیاتی کربلای ۵ به اهواز منتقل کردند و چون وصیت کرده بود که هرجا خانواده اش خواستند او را به خاک بسپارند،
خانواده اش تصمیم گرفتند که او را در گلزار شهدای ماهشهر دفن کنند.
فاضل را در تاریخ ۱۳۶۵/۱۰/۲۴ به معراج شهدای ماهشهر منتقل کردند.
من و برادرم حمزه و آقای تفکری(داماد مان) و عمویم مرشد،
برای دیدن فاضل به معراج شهدای ماهشهر که در سردخانه ماهشهر بود رفتیم؛
فاضل سر نداشت،
لباس رزم بر تن داشت و همانطور که همیشه منظم و منضبط بود،
در وقت سفر به آخرت نیز همان نظم را داشت.
حمزه با دیدن فاضل از حال رفت و نتوانست طاقت بیاورد.
همه برای تشییع فاضل تا خانه ابدی آمده بودند،
فاضل از مسجد جامع ماهشهر با انبوهی از جمعیت به سوی گلزار شهدای ماهشهر تشییع شد و وقتی به گلزار رسیدیم،
پس از اقامه آرام گرفت.
نماز میت،
فاضل فداکار توسط دوستانش و با لباس رزم در دل خاک آرام گرفت.
پدر فاضل در آخرین لحظات درخواست کرد روی فاضل را باز کنند تا صورت او را ببیند ولی فاضل سر نداشت ..😔
حمزه برادر بزرگتر فاضل از هوش رفته بود،
خواهرانش همه فغان میکردند و دیگران نیز آنان را با نوحه و شیون همراهی میکردند.
فاضل به خاک سپرده شد و پس از ۲۳ سال،
عمر او با مهر شهادت در این جهان به پایان رسید.
پ.ن:
ما سینه زدیم ، بی صدا باریدند
از هر چه که دم زدیم ، آنها دیدند
ما مدعیان صف اول بودیم
از آخر مجلس ، شهدا را چیدند ..💔
💌 کانال شهید فاضل شیرالی
✓ https://eitaa.com/shahidfazelshirali