#سیره_شهدا
گفتم: خیلی تشنه ام .
گفت: چاکرتم الان بهت آب می دم.
سرش را برگرداند. دست گذاشت روی پهلویش. قمقمه اش را درآورد و داد به من. نصف قمقمه اش آب بود. دوجرعه خوردم و گفتم:
- به بچه ها هم بدم؟
گفت: آره بده بچه ها هم بخورن ولی عذر می خوام که کمه!همین قدر بود! گفتم: خودت چی؟
لبخند زد بچه ها آب می خوردند و متوجه گفتگوی ما نبودن. همه ی بچه ها از آب قمقمه او خوردند. آب داخل قمقمه تمام شد. قمقمه برگشت دست خودم. تکانی به قمقمه دادم و گفتم:
- تمام شد.
گفت: اشکال نداره.
با دست رفقایش را نشان داد و گفت:
- ما شش نفر شیمیایی شدیم! به همدیگه قول دادیم که هیچکی آب نخوره. قرارمون هم اینه که انقدر اینجا کار کنیم تا بمیریم! بریم لب حوض کوثر. امام حسین بهمون آب بده ! این نذر ماست.
📕 متن پشت جلد کتاب بلوغ پشت خاکریز
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹
#شهید_گمنام
🌹 @Shahidgomnam 🌹
❣
.
#قسمت_پنجم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
بالاخره رسیدیم به جایی که اتوبوس ها بودن و بچه ها مشغول غذا خوردن.آقا سید بهم گفت پشت سرش برم ورسیدیم دم غذا خوری خانم ها.
.
آقا سید همونطور که سرش پایین بود صدا زدزهرا خانم؟! یه دیقه لطف میکنید؟! .
یه خانم چادری که روسریش هم باچفیه بود جلو اومدو آقا سید بهش گفت:براتون مسافر جدید آوردم.
.
بله بله..همون خانمی که جامونده بود...بفرمایین خانمم☺
.
نمیدونم چرا ولی از همین نگاه اول اززهرا بدم اومده بود.شاید به خاطر این بود که اقا سید ایشونو به اسم کوچیک صدا کرده بود و منو حتی نگاهم نمیکرد😑
.
محیط خیلی برام غریبه بود😟
.
همه دخترا چادری و من فقط با مانتو و مقنعه دانشگاه😐
.
دلم میخواست به آقا سید بگم تا خود مشهد به جای اتوبوس با شما میام به جای اینا 😊😃😃
.
بعد از شام تو ماشین نشستیم که دیدم جام جلوی اتوبوس و پیش یه دخترمحجبه ی ریزه میزست .اتوبوس که راه افتاد خوابم نمیگرفت.گوشیمو در آوردم و شروع کردم به چک کردن اینستاگرامم و خوندن پی ام هام.
.
حوصله جواب دادن به هیچ کدومو نداشتم.😐
.
دیدم دختره از جیبش تسبیح در آورد و داشت ذکر میگفت.
.
با تعجب به صورتش نگاه کردم😯 که دیدم داره بهم لبخند میزنه☺ از صورتش معلوم بود دختر معصوم و پاکیه و ازش یکم خوشم اومد.
.
-خانمی اسمت چیه؟!
.
-کوچیک شما سمانه😊
.
-به به چه اسم قشنگی هم داری.
.
-اسم شما چیه گلم؟!
.
-بزرگ شما ریحانه😃
.
-خیلی خوشحالم ازاینکه باهات همسفرم☺
.
-اما من ناراحتم😆😑
.
-ااااا..خدا نکنه .چرا عزیزم.😕
.
-اخه چیه نه حرفی نه چیزی فقط داری تسبیح میزنی.😑مسجد نشستی مگه؟ 😐
.
-خوب عزیزم گفتم شاید میخوای راحت باشی باهات صحبتی نکردم.منو اینجوری نبین بخوام حرف بزنم مختو میخورم ها😊 😂
.
-یا خدا.عجب غلطی کردیم پس...همون تسبیحتو بزن شما 😆😆
.
-حالا چه ذکری میگفتی؟!😕
.
-داشتم الحمدلله میگفتم.
.
-همون خدایا شکرت خودمون دیگه؟!
.
-اره
.
-خوب چرا چند بار میگی؟!یه بار بگی خدا نمیشنوه؟؟😯😯
.
-چرا عزیزم.نگفته هم خدا میشنوه.اینکه چند بار میگیم برا اینه که قلبم با این ذکر خو بگیره.😊
.
-آهااان..نفهمیدم چی گفتی ولی قشنگ بود 😆😄
.
-و شروع کردیم به صحبت با هم و فهمیدم سمانه مسئول فرهنگیه بسیجه و یک سالم از من کوچیک تره ولی خیلی خوش برخوردوخوب بود.
.
نصف شبی صدای خندمون یهو خیلی بلند شد که زهرا اومد پیشمون.
.
چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر...😑
#ادامه_دارد
#شهیـدگمنـام
👉 @shahidgomnam
#یا_ذبیح_العطشان
روضه هر موقع بخوانند به وقت است اما
روضه های عطشت را رمضان باید خواند...
#بالحسین_الهی_العفو 😭✋
@Shahidgomnam
#حضرت_قاسم
ای گدایان رو کنید امشب که آقا قاسم است
تا سحر پیمانه ریز کاسه ی ما قاسم است
یادمان باشد اگر روزی بقیع را ساختیم
ذکر کاشی های باب المجتبی یا قاسم است
#ولادت_ابن_الکریم
@Shahidgomnam
#ایها_الکریم
سر صبحی هوس نام حسن زد بِسرم
شاه بی لشکری و من به فدایت بشوم...
#دوشنبه_های_حسنی💚
@shahidgomnam
این تصویر پیرمرد پنجاه ساله نیست!
این جوان بیست و هشت ساله، مهدی باکری است؛
فرمانده لشکر عاشورا،
بی سردوشی!
بی عنوان
روزها بی خوابی
بی ادعا
بی ریا ...
یادش باذکر یک صلوات
@shahidgomnam
مـزارش همیشه بوی #عطر میدهد!
میگن این شهید بزرگـوار مثل یكی از
سربازان پیامبر ( ص ) در صدر اسلام
غسیل الملائكه ، " غسیل الملائكه "
میدونیدیعنـی چی؟ به کسی میگن
كه ملائكه غسلش داده باشن.
در تاریخ اسلام آمده كه حنظله
غسیل الملائكه كه از یاران جوان
پیامبر بود ، شب قبل از جنگ
احدازدواج میکند و در حجله
میخوابدفردا صبح ، زمانی كه
لشكر اسلام به سمت احدحركت
میكرد ، برای رسیدن به سپاه
بسیار عجله كرد و بنابراین نرسید
که غسل كند . او در این جنگ
شهید شد و ملائكه از طرف خدا
آمدند و او را با آب بهشتی غسل
دادند. پیکر او بوی عطر گرفته بود
که بعد پیامبر بالای پیکر او آمدو
از این واقعه خبر داد.
تربت پاک این بسیجی شهید
همیشه معطر به رایحه مشک
است و این عطر همواره از مرقد
او به مشام میرسد. کم نیستند
کسانی که تنها به نیت زیارت این
شهید عزیز به بهشت زهرای تهران
و قطعه 26 آن سر میزنند.
بعضی به ایشون میگن شهید #عطری
عزیزانی که خیلی بهشت زهرا میرن
متوجه شدن بنده درباره کدوم شهید
صحبت میکنم.
بله درست حدس زدید #شهید_پلارک
به گفته ی مادرش از 13 سالگی تا23
سالگی که به شهادت رسید، نماز شبش
ترک نشده بود...
شبهای بسیاری سر بر سجده ی عبادت
با خدای خود نجوا میکرده و اشک
می ریخته....
مادرش اینطور نقل کرده که پسرش
در مدت عمرش سه کار را هرگز ترک
نکرده:
(1) نماز شب
(2)غسل روز جمعه
(3)زیارت عاشورای هر صبح
خدایا! تو گفتی که دعا کنید،
من هم میدانم که لیاقت ندارم،
ولی به امید تو، به تو وصل شدم،
ناامیدم نفرما.
خیلیها سر مزار شهید سید احمد
پلارک نذر و نیاز میكنن و از خدای
او حاجت و شفاعت میخوان.
او معجزه خداست.
سیداحمد هرکه بوده و هر چه
بوده آن قدر خوب بوده که خدا
گوشه چشمی کرده باشد به او و
قبرش. قبر با اینکه چندین بار
سنگش عوض شده، ولی همچنان
گلاب معطر تراوش می کند.
درباره شهیـدبزرگوار و روزوشب
شهادتش بیشترصحبت میکنیم
زنـدگیتـون خدایی 💚
#عــطــرگــلیـــار❤️🍃
از اول جـنـگ به عنـوان سرباز تویڪے از پـایگاه هاے ساده پـشت خط بـود...🌹
هـمیشہ بـوے بدے مـیداد😣
ڪارش تمـیز ڪردن توالتـ بـود روز و شـبـ .......💕
تـا اینڪہ تـو یڪ بمـبارون هـوایـے وقتـے ڪہ داشت نظافت میڪرد موشڪے بہ اونـجا میخـوره و #احـمـد شهـید مـیشہ......♥️🕊
وقتے امـدادگـرا داشتن جـنازه ها رو جـمع میڪردن مـتوجہ چـیز عجیبـے شـدن❗️
از زیـر آوار بـوے گلاب میـومد‼️‼️
آوار رو ڪہ ڪنار زدن جـسد شـهـید #احــمـدپـلارڪـ💔
هـنوز ڪه هنـوزه قـبر این شهـید تو قـطعہ ۲۶ بـهشت زهرا از چـند مـتـرے بـوے گـلاب مـیده و وقتے رو سنگ قـبر رو خـشڪ مـیڪنی سنـگ از طرف دیگہ نـمنـاڪ مـیشہ💕💕💕💕💕💕💕
#شــهـیــداحــمــدپــلارڪ💞🌸
#اللهـمالرزقـنـاشـهـادة🌹🍃
♥️@shahidgomnam
#به_نام_خدای_مهدی
.
#قسمت_ششم
.
#چند_دقیقه_دلت_را_آرام_کن
.
.
چتونه دخترها؟! 😯خانم های دیگه خوابن...یه ذره آروم تر..😑 .
من یه چشم غره بهش زدم😒
سمانه هم سریع گفت چشم چشم حواسمون نبود😕😟
.
بعد از اینکه رفت پرسیدم:
-این زهرا خانمتون اصلا چیکاره هست؟😑
.
-ایشون مسول بسیج خواهرانه دیگه☺
.
-اااا...خوب به سلامتی😐
.
و تو دلم گفتم خوب به خاطر اینه که آقا سید به اسم صداش میکنه 😑و کم کم چشمامو بستم تا یکم بخوابم.
.
بالاخره رسیدیم مشهد💚
.
.
اسکان ما تو یه حسینیه بود که طبقه پایین ما بودیم و طبقه بالا آقایون و وقتی که رسیدیم اقای فرمانده شروع کرد به صحبت کردن برامون:
.
.
خوب عزیزان...اولین زیارت رو با هم دسته جمعی میریم و دفعه های بعد هرکی میخوادمیتونه با دوستاش مشرف بشه فقط سر ساعت شام و ناهار حاضر باشین و ادرس هم خوب یاد بگیرین..
.
برگشتم سمت سمانه و گفتم :
.
-سمانه؟!😑
.
-جانم؟!😕
.
-همین؟!😐
.
-چی همین؟!😕
.
-اینجا باید بمونیم ما؟!😒😨
.
-اره دیگه حسینیه هست دیگه 😕
.
-خسته نباشید واقعا. اخه اینم شد جا..این همه هتل 😑😑
.
-دیگه خواهر باما اومدی باید بسیجی باشی دیگه😆😆
.
-باشهه😐😐😐 .
.
.
.
زمان اولین زیارتمون رسید. دیدم سمانه با یه چادر داره به سمتم میاد:
.
-این چیه سمی؟!😯
.
-وااا.. خو چادره دیگه!
.
-خوب چیکارش کنم من؟!😯
.
-بخورش😂😂خوب باید بزاری سرت
.
-برای چی؟!مگه مانتوم چشه؟!
.
-خوب حرم میریم بدون چادر نمیشه که😐
.
-اها...خوب همونجا میزارم دیگه😞
.
-حالا یه دور بزار ببینم اصلا اندازته؟!😊
.
چادر رو گرفتم و رفتم جلوی آینه.یکم شالمم جلو آوردم وچادرمو گذاشتم و تو اینه خودمو نگاه کردم و به سمانه گفتم:
. -خودمونیما...خشگل شدم😊
.
-آره عزیزم...خیلی خانم شدی.😊
.
-مگه قبلش اقا بودم 😡😂😂ولی سمی...میگم با همین بریم😕..برای تفریحی هم بدنیست یه بار گذاشتنش.😆
.
-امان از دست تو😄بزار سرت که عادت کنی هی مثل الان نیوفته😅
.
-ولی خوب زرنگیا...چادر خوبه رو خودت برداشتی سُر سُری رو دادی به ما😄😄
.
-نه به جان تو... اصلا بیا عوض کنیم😕
.
-شوخی میکنم خوشگله..جدی نگیر..😆
.
-منم شوخی کردم😂والا..چادر خوبمو به کسی نمیدم که 😄😄
.
حاضر شدیم و به سمت بیرون رفتیم و من دوست داشتم حالا که چادر گذاشتم اقا سید منو ببینه. هیچ حس عشقی نبود و فقط دوست داشتم ببینه که منم چادر گذاشتم و فک نکنه ما بلد نیستیم...
.
ولی دریغ که اصلا نگاهی به سمت خانمها نمیکرد 😑
.
.
#ادامه_دارد
#شهید_گمنام
@shahidgomnam