#خاطرات_شهدا
#شهید_عبدالحسین_برونسی
همسر شهید:
🌴پسرم از روی پلهها افتاد، دستش شکست.
بیشتر از من عبدالحسین هول کرد. بچه را که داشت به شدت گریه میکرد بغل گرفت.
ازخانه دوید بیرون. چادرسرم کردم و دنبالش رفتم. ماتم برد وقتی دیدم دارد میرود طرف خیابان. تا من رسیدم به او، یک تاکسی گرفت.
🌷ماشینسپاهجلویخانهپارکبود🌷
🌴خانه ما آفتاب گیربود. از اواسط بهار تا اوایل پاییز من و چند بچه قدونیم قد، دایم باگرما دست و پنجه نرم میکردیم.
فقط یک پنکه درب وداغان داشتیم. من نمیدانستم عبدالحسین فرمانده گردان است ولی میدانستم حقوق اوکفاف خریدن یک کولر را نمیدهد.
یک روز اتفاقی فهمیدم ازطرف سپاه تعدادی کولر به او دادهاند تابه هرکس خودش صلاح میداند بدهد.
بعضی از دوستانش واسطه شده بودند تا یکی از آنها را ببرد خانه خودش، قبول نکرده بود. بهش اصرار کرده بودند.
گفته بود:
🌷این کولرها مال آن خانوادههاییه که جگرشون داغ شهید داره، تاوقتی اونا باشن نوبت به خانواده من نمیرسه🌷
🇮🇷@shahidgomnampardisan
#سیره_شهدا | #خاطرات_شهدا
🌷رتبه اول دانشگاه تورنتوی کانادا را به دست آورده بود، وقتی درسش تمام شد و برگشت ایران، تصمیم گرفت برود جبهه! گفتم، شما تازه آمدی و ازدواج کردی، یه مدت بمان بعد برو جبهه،
🌷گفت، نه مادر جان، من پول این مملکت را در کانادا خرج کردهام تا درسم تمام شود، وظیفهی شرعیام اینه که، برم جبهه و به اسلام و مردم خدمت کنم ...
#شهیدحسن_آقاسی_زاده🌷
🌷ستارگان خاکی ج۲۲ ص۶۳
🕊@shahidgomnampardisan
🌴#خاطرات_شهدا | #سیره_شهدا
🔅همیشه آیهی وجعلنا را زمزمه میکرد گفتم، آقا ابراهیم این آیه برای محافظت در مقابل دشمنه اینجا که دشمن نیست!
🌷نگاه معنا داری بمن کرد و گفت،
دشمنی بزرگتر از شیطان هم وجود داره؟!
🌷بارها در وسوسههای شیطان، این جمله حکیمانه آقا ابراهیم را با خود مرور میکردم، تا به حدیث زیبای امیرالمومنین(ع) برخورد کردم که فرمودهاند،
دشمن ترين دشمنانت، نفس شیطان درونی توست.
🌴اَعْدی عَدُوّك نَفْسُكَ الَّتي بَيْنَ جَنْبَيْكَ.🌴
#شهیدابراهیم_هادی
📕 سلام بر ابراهیم
@shahidgomnampardisan
🌴#خاطرات_شهدا | #سیره_شهدا
🌷از تهران تا سوریه برای دوستانش فرازهایی از خطبه جهاد نهج البلاغه را میخواند. قرآن تلاوت میکرد، گاهی ذکر میگفت، شعر و مداحی زمزمه میکرد:
سائل بی دست و پایم آقا پناهم میدهی... شهید گمنام سلام...
🔅🌷خیلی شوخ طبع بود. بعضی از حرفهای جدی را هم به شوخی میزد. نشاط مجلس بود طوری که وقتی نبود جای خالیاش حس میشد. شوخیهایش هم حساب شده بود.
برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود. جایی رد پایی از افراطیگری مذهبی دیده، و تمام قد کمر به روشنگری بسته بود. در دفاع از ولایت فقیه حتی از آبرویش مایه گذاشت.
🌷شبی به شدت تهدیدش کردند، رفقای محسن نگران بودند مبادا آسیبی ببیند، توصیه کردند تنها رفت وآمد نکند ولی در جواب با همان لحن همیشگی گفته بود: «آدم یک بار بیشتر نمیمیرد، من تا خدا را دارم از کسی ترسی ندارم» و با شجاعت، تنها در مسیر تردد کرد.
#شهید_مدافع_حرم_محسن_حیدری
@shahidgomnampardisan
🌴#خاطرات_شهدا
🌴#سنگر_خاطره
🌷صدای گرمی داشت با یه عده طلبه از تهران آمده بودند همهشان شهیدشدند الا محسن!
🌷این اواخر حال عجیبی داشت شبها تا صبح گریه میکرد و روزها شاد و خندان بود میگفت همه کارهایم رو کردم آماده و هیچ نگرانی ندارم .
🌷به یکی از بچهها گفته بود وقتی شهید شدم این سربند رو ببند رو سینهام!!
🌷جنازهاش که آمد سر نداشت سربند رو بستند به سینهاش روی سربند نوشته بود، انا زائر الحسین......
🌴شهیدمحسن درودی
🌴خط عاشقی، ج۱
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#خاطرات_شهدا
#شهید_حسین_همدانی
✳️ دفاع از مردم مظلوم حتی در قلب آمریکا!
🌴حاج حسین همدانی خطاب به دخترش:
🌷برای توجیه فرماندهان سوری به منطقهای رفته بودیم که اون شهر بهظاهر امن به نظر میرسید اما راننده میترسید که وارد شهر بشه. با اصرار من و تاکید چند فرمانده سوری راننده مجبور شد وارد شهر بشه. اونجا رو قبلا تنهایی شناسایی کرده بودم که چندهزار شیعه داشت اما تروریستهای مسلح داخل شهر مثل طاعون پراکنده شده بودن.
🌷ظهر شد. داشت کارمون تمام میشد. فرماندهان رو به ناهار دعوت کردم. مهمون من شدن البته به صرف ساندویچ. بعد از غذا و چرخیدن توی شهر، راننده گفت: بنزین نداریم. آدرس پمپ بنزین رو گرفتیم و به محض اینکه وارد پمپ بنزین شدیم سرهای بریدهای رو دیدیم که تکفیریها برای ایجاد ترس و وحشت مردم روی پمپها قطار کرده بودن. اون سرها متعلق به همون شیعیانی بود که با سران تکفیریها بیعت نکرده بودن.
🌷زهرا جان! هرروز تو یه گوشه از سوریه چندین جنایت مثل این اتفاق میافته. تروریستهای وارداتی از همه جای دنیا به این جماعت پلید اضافه میشن. حالا من کنج عافیت رو انتخاب کنم و برگردم؟ آیا این سرهای از بدن جدا افتاده، زن و بچه نداشتن؟ آیا این ظلم نیست؟ به خدا قسم اگر این اتفاق تو قلب آمریکا هم میافتاد، من تکلیف خودم میدونستم که برای دفاع و دادخواهی از مردم بیگناه کاری بکنم.
📚 #خداحافظ_سالار.
خاطرات همسرسرلشکر
#شهید_حسین_همدانی)
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#خاطرات_شهدا
#شهید_مجید_پازوکی
🌴از بچههای گردان تفحص بود. همراه علی محمودوند. کاروان ۱۰۰۰ تایی شهدا رو عازم مشهدالرضا علیهالسلام کرده بودند، مشکل اینجا بود عدهای بنا گذاشتند بر سر و صدا کردن به خاطر نبودن ۱۳ تا از پیکر مقدس این شهدا..
🌷قول داد و گفت هرجوری شده من این ۱۳ تا شهید رو میارم. رفت شلمچه و شروع کرد زاری بالای یکی از کانال ها. آخرش که داشت برگشت گفت: شهدا داریم کاروان می بریم مشهد الرضاعلیه السلام. ۱۳ تا جا هم خالی داریم.
هر کی میآد بسمالله….
🌷مجید پازوکی بود. اومد توی کانال، ۱۳ تا دست از زیر خاک زده بود بیرون.
لبیک ….
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#روایتگری
#خاطرات_شهدا
🌴زیر باران نگاهش....
🌷عملیات بیت المقدس بدجوری مجروح شد. ترکش خورده بود به سرش، با اصرار بردیمش اورژانس. میگفت: «کسی نفهمه زخمی شدم. همینجا مداوام کنید.» دکتر اومد گفت: «زخمش عمیقه، باید بخیه بشه.» بستریش کردند. از بس خونریزی داشت بیهوش شد! یه مدت گذشت. یکدفعه از جا پرید. گفت: «پاشو بریم خط.» قسمش دادم. گفتم: «آخه تو که بیهوش بودی، چی شد یهو از جا پریدی؟»
🌷گفت: «بهت میگم به شرطی که تا وقتی زندهام به کسی چیزی نگی. «وقتی توی اتاق خوابیده بودم، دیدم خانم فاطمه زهرا(س) اومدند داخل.» فرمودند: «چیه؟ چرا خوابیدی؟» عرض کردم: «سرم مجروح شده، نمیتونم ادامه بدم.» حضرت دستی به سرم کشیدند و فرمودند: «بلند شو، بلند شو، چیزی نیست. بلند شو برو به کارهات برس.»
🔅 بهخاطر همین است که هر جا که میروید حاج احمد کاظمی، حسینیه فاطمه الزهرا (س) ساخته است.
🌴خاطرهای به یاد فرمانده شهید سردار حاج احمد کاظمی
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
روایتگری حجتالاسلام مهدوی ارفعmahdavai-bayat-zabet.mp3
زمان:
حجم:
3.49M
🎙#خاطرات_شهدا | #سنگر_خاطره
🔻صحبت های حجت الاسلام مهدوی ارفع ازمقام علمدار روایتگری حجت الاسلام والمسلمین شهید حاج شیخ عبدالله ضابط
◉━━━━━━─────── ↻ㅤ ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤ⇆
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#خاطرات_شهدا
#سنگر_خاطره
🌴همیشه با دو سه نفر میرفت گلزار شهدا. قدم به قدم که میرفت جلو، دلتنگ تر از قبل میشد، دلتنگ شهادت، دلتنگ رفقای شهیدش....
🌷کنار قبور میایستاد و رازهای مگویش را به یارانش میگفت. جنس نجواهای فرمانده را نشنیده هم میشد فهمید. نجواهایی از جنس دلتنگی، جاماندگی و دلواپسی.حاجی بین قبرها راه میرفت مینشست و خلوت میکرد بعد رو میکرد به ما و میگفت: قرآن همراهتون هست؟
🌷اگر بود که سوره حشر را میخواند و اگر هم نبود از توی موبایل برایش میآوردیم این عادت حاجی بود باید سوره حشر را سر مزار شهدا حتما میخواند..
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#خاطرات_شهدا
#سنگر_خاطره
🌴گردانِ نماز شبخوانها...
🌷صدام، پس از آنکه فاو را از دست داد، بار دیگر شهر مهران را اشغال کرد تا اثر روانی شکست در عملیات فاو را کم کند.فرماندهان، با طراحی عملیات کربلای یک تصمیم گرفتند مناطق اشغال شده را پس بگیرند. در این عملیات، ارتفاع قلاویزان، اهمیت ویژهای داشت.ارتش بعث از روی قلاویزان بر روی شهر مهران تسلط کامل داشت و آن را به دژی مستحکم و نفوذناپذیر تبدیل کرده بود.فرمانده قرارگاه کربلا، توی جمع فرماندهان میگوید «چه کسی برای گرفتن ارتفاع قلاویزان نیرو میگذارد؟».
🌷قاسم سلیمانی بلند میشود و میگوید:
«ما دو گردان داریم که نیروهایش خوب اشک میریزند؛ همه نماز شب میخوانند و رابطهشان با خدا قوی است؛ آنها میتوانند قلاویزان را آزاد کنند.»! آن دو گردان از لشگر ثارالله، همراه نیروهای دیگر لشگرها، در نبردی سنگین که ده روز طول کشید، با تصرف ارتفاعات قلاویزان، و در نهایت، با پیروزی کامل، شهر مهران را برای همیشه آزاد کردند.
🌷شهید حجت الاسلام عبدالله میثمی - نماینده حضرت امام(ره) در قرارگاه خاتمالانبیاء - وقتی شنید حاج قاسم چنین حرفی زده، به لشگر آمد ببیند رمز روحیهی این گردانها چیست. دید توی هر گردانی، ده طلبهی رزمنده هست! حاج قاسم سلیمانی توجه داشت که برتری، با ایمان، اخلاص، نماز شب و اشک و ارتباط با خدا اتفاق میافتد.
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
📚خبرگزاری حوزه به نقل از کتاب "حاج قاسمی که من میشناسم"، علی شیرازی، صفحه 95.
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯
#خاطرات_شهدا
#سنگر_خاطره
🌷فرمان ولی فقیه...
🌴آقای داورزنی میگفت: بعد از عملیات بازی دراز به همراه تعدادی از رزمندگان و فرماندهان غرب به خدمت حضرت امام رسیدیم. در جریان همین دیدار تصاویر معروف دستبوسی شهید پیچک، شهیدحاجی بابا و شهید جنگروی و... خدمت حضرت امام به ثبت رسیده است. این آقای داورزنی میگفت: در آن دیدار شهید حاجیبابا از ناهماهنگیها و کارشکنیهای بنیصدر خیلی ناراحت بود و میخواست این موارد را به خدمت حضرت امام برساند، اما وقتی که با آقا دیدار کردیم و شهید حاجبابا بهعنوان یکی از فرماندهان غرب، گلایههای خود را مطرح کرد. حضرت امام یک کلمه گفتند که «برو انشاءالله درست میشود» با همین یک جمله، روحیه حاجیبابا به کلی تغییر کرد و انگار که همه غصههایش برطرف شده باشد، با روحیه بالایی به جبههها برگشت و کمی بعد هم بنیصدر از فرماندهی کل قوا خلع شد و از کشور فرار کرد.
🌷شهید محسن حاجی بابا🌷
📚منبع: روزنامه جوان
#فرماندهان_جبهه_غرب_کشور
╭━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╮
@shahidgomnampardisan
╰━⊰•❀🌷🍃🌹🍃🌷❀•⊱━╯