eitaa logo
💫شهیده💫
275 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
670 ویدیو
15 فایل
📸روايـــــتی از بـــانوان شهیـــده و جـامـانـدگــان شـــهادت #باحـضورپـرافـتخـارخـانوادہ‌مـعـززشـــــهدا @K_r_z8888 برای ارتباط ناشناس:https://daigo.ir/secret/1196216626
مشاهده در ایتا
دانلود
💫شهیده💫
#رمان #راض_بابا #قسمت_سی_و_یکم 🌿💞🌿 💞🌿 🌿 گفت:« بایستین اینجا. می‌خوام ازتون درس بپرسم.» صدای پچ پچ و
🌿💞🌿 💞🌿 🌿 مثل همان روزی که معلم پای تخته بود و راضیه از بیرون برگشت. سفیدی صورت و دستانش، از سردی آب وضوخانه به سرخی می‌رفت. روی صندلی که نشست، سرم را نزدیکش بردم. -داری یخ می‌زنی! مگه مجبوری بری وضو بگیری؟ دستمالی از کیفش بیرون آورد و جلو دماغش گرفت. -این‌جوری درس رو بهتر می‌فهمم. با هم قرار گذاشته بودیم که موقع درس خواندن و سر کلاس آمدن، با وضو باشیم. کلاس داشت به آخر می‌رسید که دبیر گفت:« حالا وقت امتحانه. یه نگاهی به کتاب کنیم تا برم برگه‌ها رو از دفتر بیارم.» همه محو کتاب‌هایشان شده بودند. یا از هم سوال می‌پرسیدند یا جواب می‌دادند. یک لحظه نگاهم را به کتابش دادم. -چرا برگه‌های کتابت چروک شده؟ دستی به برآمدگی و فرورفتگی‌ها کشید و خندید. - دیروز که طبق برنامه‌مون باید زیست می‌خوندیم، همزمان داشتم با مامانم ظرف هم می‌شستم. برای اینکه از برنامه عقب نمونم، کتابم رو گذاشتم پشت لوله سینک. هم ظرف می‌شستم و هم زیست می‌خوندم. نگاهم با تعجب راضیه را دربرگرفته بود. معلم وارد شد و سریع برگه‌های امتحانی را بینمان پخش کرد. راضیه تا دقیقه آخر نشست و وقتی از کلاس خارج شد، سریع به سمتم آمد. پرسیدم امتحانت رو خوب دادی؟ که راضیه با جدیت جواب داد:« خوب بود.» بعد نفس عمیقی کشید و گفت:« زهرا دیگه هیچوقت تقلب نکن! حق‌الناسه. همیشه با خدا باش، خودش کمکت می‌کنه.» 🌿💞🌿 •°به قلم: طاهره کوه کن°• •°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°• ❤️ 🕊 ❤️ 🦋 ❤️ 🌹 🌷 👈 عضو شوید : 🔴 https://eitaa.com/shahidgrl