eitaa logo
محفل شهدا
51 دنبال‌کننده
995 عکس
204 ویدیو
13 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 ... دنیـ🌍ــا مشتش را باز کرد تو 🌷 بودی و من 💭 تو را برد و زمان⏱ مرا... 🌾ذره ذره کنار هم👥 قرار گرفتند و فرشی ساختند به وسعت ، شاید برای چشمانمان تکراری باشند 💥اما خاک اینجا با دیگر خاک ها متفاوت است. 🌾خاک اینجا است، نفس میکشد، با ادمی صحبت میکند. معطر به عطر غسیل الملائکه😇 است، میزبان و شاهد قدم های پاک بوده که پنج روز و با لب تشنه😪 درس ایثار و فداکاری را در سر فصل اصلی دفتر تاریخ📝 ثبت کردند.. 🌾خاک اینجا کسی را در اغوش گرفته💞 که پا روی اشفته بازار هستی گذاشت و شد؛ عاقلانه فکر کرد😍 و عاشقانه عمل پهلوانی که در ژرفای ظلمات🌚 در بلندای بدون هیچ بیم و هراسی جلوی دشمن صدای ملکوتی اذان را سرود و توسلش به (س) او را از قطع نخاعی نجات داد... 🌾این خاک اغشته به ذره ذره👌 سلول های بدن کسی است که تمام عزتش بودنشه، کسی نه ترسید❌نه تو دام هوس افتاد، کسی که #۲۲بهمن ۱۳۶۱ به قلبـ❤️ اسمان بی وقفه معبر زد... 🌾اری؛ اینجا است❣ ⇜کانالی که در اتاقک خاک گرفته مغزش رشادت ها و فداکاری های را ثبت کرده است... ابراهیمی که پیکرش را به ذرات این خاک سپرد تا نبض وجود این خاک بتپد.. 🌾دیگر قلم را یارای نوشتن نیست✍ حتی قلم هم فریاد میزند ندیدم کسی را به اقایی تو، ❤️ و این صداست که می ماند و صدای او که# برای_همیشه ماندگار شد در ذهن من💬 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598
🌷 💠روایت آخرین تماس 🔰دفعه‌های آخر در ارتباطات تلفنی☎️ خیلی غُر می‌زد از اینکه . من احساس می‌کردم از دوری خانواده و یا سختی جا خسته شده🤔 این مدل حرف زدن‌ها از خیلی بعید بود❌ منتها جدی حرف نمی‌زد و خیلی کم می‌شد، یعنی اغلب با شیطنت‌های خاصی و با و خنده حرف‌های جدی‌اش را می‌گفت. 🔰 سه‌شنبه🗓 بود که تماس گرفت، گفت پنجشنبه، جمعه اگر نشد تا دوشنبه خانه هستم و با مظلومیت خاصی گفت خیلی خسته‌ام دیگر نا ندارم😓 بهش گفتم دو، سه روز دیگه می‌آیی🚘 🔰من و مامان خیلی ذوق داشتیم باهاش حرف بزنیم و گوشی تلفن دست دوتایمان👥 بود. در همین حین شروع به صحبت با محمدرضا کرد. یکسری حرف‌هایش برایم خیلی سنگین بود، خصوصا آن موقعی که مدت زیادی بود ندیده بودیم و توی خطر بود⚠️ و بوی خاصی می‌داد. 🔰بعد که صحبتش با مامان تمام شد، دوباره با من صحبت کرد و گفت: مامان و بابا را ⁉️ چون از من قول گرفته بود بعد از دو ماهی📆 که برمیگردد مادر و پدر را راضی کنم که برایش به برویم و من هم شب قبل اعلام رضایت را گرفته بودم. 🔰به خاطر حرفهایی که به مادرم زده بود از دستش عصبانی شدم😠 و گفتم «محمد یا منو مسخره کردی یا خودت را آدم یا یا زن می‌گیرد دوتاش با هم نمی‌شود❌». بعد یک حالت جدی به خودش گرفته و مثل کسانی که استاد هستند👨‍🏫 و با شاگردشان حرف می‌زنند 🔰به من گفت: تو خجالت نمی‌کشی😒 من باید برای تو هم بخوانم. گفتم حالا چه حدیثی را به من می‌گویی، گفت: «امیرالمومنین می‌فرماید: برای دنیایت جوری برنامه‌ ریزی کن زنده‌ای و برای آخرتت جوری کار کن که همین فردا می‌خواهی بمیری🌷». 🔰من  خیلی امیدوار شدم و گفتم باز حواسش به این دنیـ🌏ـا است و به محمدرضا گفتم«بابا راضی شد !» بعد ذوق کرد😍 و همان راضی‌ام ازت‌ها را شروع کرد و گفت به از تو یک زیارت خوب در حرم حضرت زینب🕌 به جا می‌آورم. 🌹🍃🌹🍃 @shahidhadi598