#خاطرات_شهدا 🌷
💠شهید ولنجک نشین
🔰مادر شهید ابوطالبی با بغض از رویای صادقه خود بعد از #31سال بی خبری از پیکر فرزند شهیدش🌷میگوید و آن خواب را اینگونه روایت میکند:
🔰در خواب #مجید را دیدم که به من گفت: "مامان جان من آمدم." گفتم: "مجید تویی؟تو کجایی⁉️" گفت: "مادر من خیلی وقت است که آمدهام. چند سال است که #آمدهام. اما هیچ کس دنبالم نیامد😔. یک اتاق گرفتهام و #تنها زندگی میکنم.
🔰" من مجید و اتاقش را میدیدم اما #مانعی بین ما بود که نمیتوانستم🚫 او را در آغوش بگیرم یا وارد اتاقش بشوم. میگفت: "مادر #هیچکس دنبالم نیامده است."
🔰وقتی از خواب بلند شدم پیش #پدرش رفتم و گفتم مثل اینکه مجید با ما قهر کرده😔 و خوابم را گفتم. پدرش گفت: نه❌؛ #مجید_آمده باید بروم پیدایش کنم. #وظیفهام اینست که بروم پیدایش کنم.
🔰من هم آنقدر زنگ زدم ☎️و دنبالش را گرفتم تا بتوانم #نشانهای از او پیدا کنم. حتی بعد از چند روز پیگیری استخاره کردم📖 که اصلا موضوع پیگیری این خواب را رها کنم و با این وسیله با #خدا مشورت کردم
🔰اما استخاره #بد آمد و با کمک و لطفی که خدا کرد توانستم توسط #آزمایشDNA پسرم را پیدا کنم😍. خدا را شکر میکنم. وقتی رفتم و مزار او را در #کهف_الشهدای_ولنجک دیدم، متوجه شدم به همان صورتی است که در خواب دیدهام. و در همان اتاق خوابیده.
شکر خدا بالاخره #یوسف_گمشده ما هم آمد😊.
#شهید_مجید_ابوطالبی
🌹🍃🌹🍃
@shahidhadi598
محفل شهدا
شهید ابراهیم هادی @shahidhadi598
📞 کمیل کمیل هادی!
#هادی جان به گوشی برادر⁉️
♦️هادی جان مدت هاست بی تاب #کمیل ات شده ام!
♦️هادی جان اینجا کسی از شما و کمیلتان نمیگوید❌!
♦️هادی جان #خط ها عوض شده⇏!
♦️هادی جان پل های رسیدن به خدا↶،کانال های ارتباطی شما باخدا را به #مسخره گرفته اند!
♦️اینجا بعضی دختران مراقب #چادر خود نیستند!!😢
📞هادی جان به گوشی⁉️
#هادی_جان
♦️اینجا بعضی پسران ما بر عکس مرامت عمل میکنند، #چشمانشان😔!
♦️هادی جان یادشان رفته #راه ات را....
هدفت را🎯
چرا رفتنت را😔
♦️هادی جان همه جا را احاطه کرده اند
#تقوایمان رو به اتمام است
📞هادی جان صدامو داری برادر؟؟
هادی هادی کمیل!📞
کمیل جان...📞
♨️از طرف من به جوانان بگو:
چشم #شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است.👌
♨️کمیل جان فرصتی ندارم ولی این راهم بگو به همه ی اهالی کوچه #عشق :
میخواهید #خدا عاشق شما شود!
👈قلم میزنید برای خدا باشد ...
👈گام برمیدارید برای خداباشد....
👈سخن می گوئید برای خدا باشد...
👈هرچیز و همه چیز برای رضای خدا باشد...
✅✅
#شهید_ابراهیم_هادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidhadi598
#خاطرات_شهدا 🌷
🌾 #راهيان_نور سال ٩٣ از سخت ترين سفرهايي بود كه #بدون_حميد رفتم،
از شانسِ ما گوشي📱 من خراب شده بود،من صداي حميد🔊 را داشتم،⚡️ولي حميد صدايم را نمي شنيد.
🌾وقتي برگشتم #اولين كاري كه كردگوشي من را داخل سطل آشغال انداخت🙁 وگفت: تونميدوني من چي كشيدم اين #پنج_روز! وقتي نميتونستم صداتو بشنوم 🎧دلم ميخواست سر بذارم به كوه و بيابون
🌾اين حرف ها را كه ميزد با تمام وجود
دلتنگي هايش💔 را حس ميكردم،دلم بيشتر قرص ميشد كه #خدا صدايم را شنيده وفكر #شهادت را از سرش انداخته🗯 است.
🌾عشقي💞 كه حميد به من داشت را دليل محكمي مي ديدم براي #ماندنش،پيش خودم گفتم:حميد حالا حالا موندنيه☺️،بعيد ميدونم چيزي با ارزش تر از اين #دلتنگي بخواد پيش بياد كه حميد رو از من جدا كنه💕.
راوی:همسرشهید
#شهید_حمید_سیاهکالی_مرادی
🌹🍃🌹🍃
@shahidhadi598
هدایت شده از 🌷شهید نظرزاده 🌷
9⃣4⃣3⃣ #خاطرات_شهدا🌷
🌸راز شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست🌸👇
🍃🌷🍃🌷
🔻به روایت از #پدر_شهید:
🌷چهل روز قبل از تولد او #خواب آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به #فرزند_پسر مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد.
🌷دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت #امام_رضا.ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول #دعا بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به #ضریح چسبیده است.
🌷با #نگرانی سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری #محکم گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر #قفل شده بود.
🌷 #متولی حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش #لباس او را عوض کردیم. با کمال #تعجب جای #پنج_انگشت_سبز را روی کمر او دیدیم ..
🍃🌷🍃🌷
🔻نقل یک خواب به روايت از #خود_شهيد :
🌷ايشان بعد از #عمليات قدس 3 تعريف مي کردند که يکي از برادران در جبهه #خواب مي بينند که آقايي بسيار نوراني و #سبز_پوش آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند:
که برويد به #خسرواني بگوئيد بيايد.
🌷برادران همه به دنبال من گشتند و مرا پيدا کردند، بنده با آن آقا وارد #چادر شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا #غيب شده بودند.
🌷صبح روز بعد آن برادر درحضور عزيزان #رزمنده خوابش را براي من تعريف کرد. بعد از دقايقي ديگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوي بنده مي آيند که اگر #شهيد شديد، درقيامت ما راهم #شفاعت کنيد. واين شهيد عزيز تعريف مي کردند که بسيار شرمنده شدم، زيرا آن برادران نمي دانستند که حقير آنقدر در محضر خداوند ذليل و #گناهکارم که لياقت شهادت را ندارم.
🌷 #شهيد_رضا_پورخسرواني:
✨((من طعم #شيرين مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي #خدا رفتن و به راه انبيا رفتن...))✨
#سردار_شهید_رضا_پورخسروانی🕊❤️
🍃🌹🍃🌹
@shahidNazarzadeh
#خاطرات_شهدا 🌷
#شهید_جواد_محمدی
💟حرف اول و آخر من و #جواد این بود که به نحوی برای زندگی قدم برداریم که مسیر رسیدن به #خدا را برای طرف مقابل هموار کنیم😊 و در این خصوص #اولین شرط ازدواجم💍 #ایمان طرف مقابلم بود و آن را در جواد به وضوح مشاهده کردم☺️ و با گذشت ۱۰ سال از زندگی مشترکمان💞 هر روز اخلاق پسندیده ای را در وجود او می دیدم به گونه ای که نمی توانستم سرنوشتی جز #شهادت را برای جواد در نظر بگیرم
💟جواد همیشه #توسل پنهانی به اهل بیت(ع) داشت و به این دلیل دوست داشتم دعا را #جوادبخواند و من پشت سرش👥 تکرار کنم زیرا دعا را #باترجمه می خواند و حین خواندن دعا اشک از چشمانش جاری بود😢
💟حتی در سفر زیارتی #سوریه که با جواد بودم به من گفت که برای خواندن دعای #حضرت_زینب(س) ابتدا ترجمه دعا📖 را بخوان زیرا #روضه حضرت زینب را می توانی به وضوح در ترجمه دعا متوجه شوی😔
💟جواد هر سال قبل از ایام #عیدنوروز به راهیان نور💫 می رفت و #خادم_الشهدا بود
گاهی ۲۴ ساعت⏰ در راهیان نور نمی خوابید و می گفت باید برای #زائران_شهدا سنگ تمام گذاشت تا با خاطره ای خوش از این سفر بروند
پیام ارسالی📲 تبریک آخرین عید زندگی زمینی اش با همیشه خیلی فرق داشت و برای دوستانش نوشته بود دعا کنید که #شهید_بشوم
💟یکی از دوستانش در جواب پیامکش گفته بود که فکر #شهادت را نکن❌ و در خاطرم هست که جواد به سرعت در پاسخ به دوستش گفت:فکرش را نمی کنم، #آرزوی_شهادت را دارم.
#شهید_جواد_محمدی
#شهید_مدافع_حرم
🌹🍃🌹🍃
@shahidhadi598
محفل شهدا
🌸شهیدی که برات کربلا میده🌸 شهید علیرضا کریمی، نوجوانی است که در آخرین دیدار به مادرش چنین میگوید:
❤️| #نمازش رو همیشه شمرده شمرده و #بادقت می خوند
بهمون می گفت : اشکال کار ما اینه که برای #همه وقت می ذاریم، جز برای #خدا☝️
نمازمون رو سریع می خونیم و فکر می کنیم #زرنگی کردیم؛
#اما یادمون می ره اونی که به وقت ها برکت می ده، #فقط خود خداست |❤️
#شهید_علیرضا_کریمی
🍃🌸
@shahidhadi598
محفل شهدا
🌹 شهید حاج سیدحمید تقوی فر🌹
#توکل_به_خدا 👌
🍃| داشتیم با ماشین از #روستایی برمی گشتیم🚙 که ماشینمون نزدیک روستای مادر حاج حمید، بنزین #تمام کرد🙁
#پیشنهاد کردم که به خانه مادرشون بریم و پول قرض بگیریم؛👌 ولی حاج حمید #باناراحتی گفت : چیزی رو به شما می گم که آویزه #گوشتون کنید
🗣هیچ وقت خودتون رو نیازمند کسی غیر #خدا نکنید☝️
حتی اگه نیازمند شدید #فقط از خدا بخواید و به اون #توکل کنید❤️
با #ناراحتی گفتم : الان خدا برای ما #بنزین می فرسته؟!😒
گفت : بله اگه #توکل کنی می فرسته
بعد هم #کاپوت ماشین رو بالا زد و نگاهی به آب و روغن ماشین #انداخت که یک مرتبه یکی از #دوستانش از راه رسید و مقداری بنزین بهمون داد😳
حاج حمید گفت : #دیدی اگه به خدا #اعتماد کنی خودش وسیله رو می فرسته؟☺️ |🍃
#شهید_سید_حاج_حمید_تقوی_فر
🍃🌸
@shahidhadi598