eitaa logo
❀شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
32.8هزار عکس
14هزار ویدیو
108 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷 ( ) : ۵۷/۱/۲۵ - شهرری : ۸۰/۹/۲۶ - فکه : اسلامشهر - گلزار شهدای امامزاده عباس چهاردانگه در به شناسايی و تحقيق در مورد خانواده های می پرداخت. با وجود اینکه برای خودش چیزی نمی خريد برای ما سوال بود چرا اواخر ماه بی پول می شد تا اينکه در مراسم تشييعش چند نفر گفتند محمد به آنها کمک می کرده. برای افراد نیازمند می گرفت و خودش نیز آنها می شد. @shahidhojatrahimi
: ۶۱/۵/۵ - تبریز : ۹۴/۸/۲ - بیجی عراق : تبریز - گلزار شهدای وادی رحمت دو روز مانده بود به عملیات. دوستانش گفتند قبل از عملیات بریم کربلا ولی وحید نرفت. می گفت امروز همین جاست صدای سلم لمن سالمکم و حربن لمن حاربکم (ع) را شنیده ام و خواستار اعزام به در مقابل و مبارزه با گروه تکفیری و تمامی منافقان شدم. 🌙 @Shahidhojatrahimi
⚘﷽⚘ : ۷۰/۱۱/۱۹ - تهران : ۹۵/۷/۷ - حلب سوریه : تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها بعد از نمازهای یومیه فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام، منتظر دعای خیر شما است. اگر درد دل داشتید و یا خواستید بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند هستم. @shahidhojatrahimi
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 4⃣ و پدر هم سخت میگرفتند. میگفتند « به راه دور نمی دیم. هم که هر روزِ خدا🕋 به یک شهره.» با فامیلی هم موافق نبودند.❌ 📝یکی از دوستان که وقتی به منتقل شده بود تا دوره ی عالی افسری را بگذراند، باهم هم شده بودند، 📝یوسف بود. یوسف بودند توی رفت و آمدهایی که برای دیدن پسرشان به شیراز داشتند، حسن با حوری ، خواهر یوسف آشنا شد و باهم ازدواج کردند.😍 📝حسن چند بود که حوری را عقد کرده بود، ولی نیاورده بودش شیراز. از وقتی حسن شیراز بود، چندبار خاسته بودیم با هایم برویم شان. با تعریف هایی که از شیراز شنیده بودیم، خیلی 💞میخواست آن جارا ببینیم ولی نشده بود. 📝تازه سال دوم را تمام کرده بودم. بود. من و صدیقه دختر خاله ام، همراه یکی از زن داداش هایش، قرار شد برویم ی حسن و او مارا ببرد گردش.👌 📝درست همان#🌙 شبی که رسیدیم شیراز، ده روز اول به حسن ‌ دادند. 📝خیلی نگران و ناراحت شد. خب بعد از این همه مدت که ما را دعوت کرده بود، ما درست موقعی رفتیم که خودش نمی توانست همراه ما باشد. 📝ما هم که جایی را بلد نبودیم. حسن مانده بود چه کار کند. خیلی عذرخواهی کرد، بعد گفت « من از خودم بهتره. میسپرمتون دست کلاهدوز. هر جا بخواید میبرتتون، تو که زحمتت نیست، یوسف جان،» یوسف هم گفت « نه. اصلاً. من و‌ حسن نداره. خودم در هستم.» ماندیم. صبح🌤 تا عصر که آقا یوسفنبود، خودمان خرید و پخت و پز می کردیم. 📝خودش ماشین نداشت‌. پیکان دوستش را یک هفته قرض گرفته بود. که از سرکار بر میگشت، دوش می گرفت و‌ چاییش را که‌ میخورد، مارا می برد بیرون. همه جا رفتیم؛ حافظیه، سعدی، شاه چراغ، بازار وکیل. یوسف خیلی نجیب بود. جلوی ما سرش را هم بلند نمی کرد. @Shahidhojatrahimi