🌷 #شهید_محمد_رضا_زمانی
#جستجوگر_نور ( #شهید_تفحص )
#ولادت : ۵۷/۱/۲۵ - شهرری
#شهادت : ۸۰/۹/۲۶ - فکه
#آرامگاه : اسلامشهر - گلزار شهدای امامزاده عباس چهاردانگه
در #گمنامی به شناسايی و تحقيق در مورد خانواده های #نیازمند می پرداخت.
با وجود اینکه برای خودش چیزی نمی خريد برای ما سوال بود چرا اواخر ماه بی پول می شد تا اينکه در مراسم تشييعش چند نفر گفتند محمد به آنها کمک می کرده.
برای افراد نیازمند #وام می گرفت و خودش نیز #ضامن آنها می شد.
@shahidhojatrahimi
#شهید_وحید_نومی_گلزار
#تولد : ۶۱/۵/۵ - تبریز
#شهادت : ۹۴/۸/۲ - بیجی عراق
#آرامگاه : تبریز - گلزار شهدای وادی رحمت
دو روز مانده بود به عملیات.
دوستانش گفتند قبل از عملیات بریم کربلا
ولی وحید نرفت.
می گفت امروز #کربلا همین جاست
صدای سلم لمن سالمکم و حربن لمن حاربکم #امام_حسین (ع) را شنیده ام و خواستار اعزام به #جهاد در مقابل و مبارزه با گروه تکفیری و تمامی منافقان شدم.
#شبتون_شهدایی🌙
@Shahidhojatrahimi
⚘﷽⚘
#شهید_سجاد_زبرجدی
#ولادت : ۷۰/۱۱/۱۹ - تهران
#شهادت: ۹۵/۷/۷ - حلب سوریه
#آرامگاه: تهران - گلزار شهدای بهشت زهرا سلام الله علیها
بعد از نمازهای یومیه #دعای_فرج فراموش نشود و تا قرائت نکردید از جای خود بلند نشوید زیرا امام، منتظر دعای خیر شما است.
اگر درد دل داشتید و یا خواستید #مشورت بگیرید بیایید سر مزارم، به لطف خداوند #حاضر هستم.
@shahidhojatrahimi
📚 #رمان_شهدایی
🌷 #خاطرات_شهید_یوسف_کلاهدوز
↶° به روایت: همسرشهید
4⃣ #قسمت_چهارم
#مادر و پدر هم سخت میگرفتند.
میگفتند «#دختر به راه دور نمی دیم. #نظامی هم که هر روزِ خدا🕋 به یک شهره.» با#ازدواج فامیلی هم موافق نبودند.❌
📝یکی از دوستان #حسن که وقتی به #شیراز منتقل شده بود تا دوره ی عالی افسری را بگذراند، باهم هم #خانه شده بودند،
📝یوسف بود. #خانواده یوسف #مشهدی بودند توی رفت و آمدهایی که برای دیدن پسرشان به شیراز داشتند، حسن با حوری #خانوم، خواهر یوسف آشنا شد و باهم ازدواج کردند.😍
📝حسن چند #ماهی بود که حوری را عقد کرده بود، ولی نیاورده بودش شیراز.
از وقتی حسن شیراز بود، چندبار خاسته بودیم با #دخترخاله هایم برویم #خانه شان. با تعریف هایی که از شیراز شنیده بودیم، خیلی #دلمان 💞میخواست آن جارا ببینیم ولی نشده بود.
📝تازه سال دوم #دانشگاه را تمام کرده بودم. #تابستان بود. من و صدیقه دختر خاله ام، همراه یکی از زن داداش هایش، قرار شد برویم #خانه ی حسن و او مارا ببرد گردش.👌
📝درست همان#🌙 شبی که رسیدیم شیراز، ده روز اول به حسن #مأموریت دادند.
📝خیلی نگران و ناراحت شد. خب بعد از این همه مدت که ما را دعوت کرده بود، ما درست موقعی رفتیم که خودش نمی توانست همراه ما باشد.
📝ما هم که جایی را بلد نبودیم. حسن مانده بود چه کار کند. خیلی عذرخواهی کرد،
بعد گفت «#دوست من از خودم بهتره. میسپرمتون دست #یوسف کلاهدوز. هر جا بخواید میبرتتون،
تو که زحمتت نیست، یوسف جان،»
یوسف هم گفت « نه. اصلاً. من و حسن نداره. خودم در #خدمتتون هستم.»
ماندیم. #روزها صبح🌤 تا عصر که آقا یوسفنبود، خودمان خرید و پخت و پز می کردیم.
📝خودش ماشین نداشت. پیکان دوستش را یک هفته قرض گرفته بود.
#عصرها که از سرکار بر میگشت، دوش می گرفت و چاییش را که میخورد، مارا می برد بیرون. همه جا رفتیم؛
حافظیه، #آرامگاه سعدی، شاه چراغ، بازار وکیل.
#آقا یوسف خیلی نجیب بود.
جلوی ما سرش را هم بلند نمی کرد.
#ادامه_دارد
@Shahidhojatrahimi