eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.3هزار عکس
12.4هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 #رهبر_انقلاب: 💠 اگر آدمى كه هيچ گناهى نمی‌كند، وقتى ميان مردم راه می‌رود، بگويد: بيچاره مردم، همه #مشغول گناهند، ولى ما الحمدلله خودمان را نگهداشتيم و گناه نمی‌كنيم؛ اين خودش گناه، تنزل و #سقوط است. 🆔 @shahidhojatrahimi
📚 🌷 ↶° به روایت: همسرشهید 6⃣ . 🔴  رفت توی فکر.🤔 آن یک هفته ای که بودند، دیده بود که آقا یوسف اهل نماز و این حرف هاست. صبحش را ندیده بود، چون 🌙ها آفتاب⛅️ نزده، بی سروصدا از بلند می شد🍃 🔶 درست می کرد و طوری که مزاحم آن ها نشود، می رفت ، اما نماز مغرب و عشا را دیده بود که مفصل و با طُمأنینه می خواند.🍃 🔵 شان هم با اینکه یوسف بود و حسن تازه عقد کرده بود، نسبت به خانه های مجردی خیلی و پاکیزه بود. نه رخت و لباس چرک این طرف و آن طرف ریخته بود، نه ظرف های کنار ظرف شویی تَلَنبار شده بود. خانه ی ساده و قشنگی داشتند.🍃 🔴 دست مبل هم‌ توی اتاق پذیراییشان  بود که می گفتند خودش درست کرده. مدتی که یوسف آمده بود# تهران، کلاس زبان 🔠 می رفت، 🌙ها خانه ی خاله اش بود.🍃 🔶شوهر خاله اش نجاری داشت. یوسف هم که از سرکار می گشت، کلید کارگاه را می گرفت و می رفت آن جا. مداد سیاه را پشت گوشش و تا صبح   میشد👌🍃 🔴دو تا تخت دو# نفره ی تاشو درست کرده بود که وقتی میکردند  مثل چمدان کوچک میشد ها هم تاشو بودند به نظر زهرا ، یوسف خیلی بود عصرها که یوسف از سر کار بر میگشت زهرا از پشت می دید که با پوتین هایش نمی آید توی ساختمان همانجا توی دم حوض پوتین ها و جوراب هایش را در می آورد و پاهایش را میکرد توی حوض جوراب ها رو می شست و پهن میکرد روی بند.🙂🍃 🔶بعد دمپایی می پوشید و می آمد داخل برای خیلی جالب بود که به این چیزها دقت می کرد. تاوقتی می آید توی پاهایش که از 🌤 توی پوتین بوده بو ندهد زهرا دلش می که نظامی ها همیشه باید پوتین پایشان می کردند .🍃 . 🍃 @Shahidhojatrahimi
🌙*🌙*🌙*🌙*🌙 🌟خــدایـا هـمه را از سر باز کن ، تا مــن به ذکر تـو باشـم . . . 🌷 💞 @Shahidhojatrahimi
♨️مجید کلانتری؛ دوست به غیبت حساس بود با دوستان صحبت از هر دری بودیم که یکی از دوستان از سیدرضا اجازه خواست تا را بگوید. آن دوست ما قبل از صحبتش نگاهی به اطراف انداخت و تا رفت صحبتش را شروع کند، سید رضا مانعش شد و گفت:(( نمیخواهد بگویی)) ♨️همه کرده بودیم. لحظاتی بعد دوستمان از سید رضا پرسید:((چرانگویم؟)) لبخندی 😊زد و گفت:(( قبل از صحبتت به اطراف نگاه کردی، ♨️حدس زدم بخواهی کسی را بکنی! برای همین گفتم جلوی غیبتت را بگیرم))همیشه به حساس بود و به هر طریقی که می توانست مانع غیبت میشد. کتاب طاهر خانطومان خاطرات شهید مدافع حرم 🌷 @Shahidhojatrahimi
ادمی چموشه! اگه مشغولش نکنی،✋☄️ اون تورو میکنه!☝🏽⛔ مشغول به ...!🌪 💪 @shahidhojatrahimi