به نام او که در #دل جای دارد❤️
.
پیش بیا. بیا و از دریچه ی سرخ #تاریخ ، سالکان را بنگر. از انبیاء و اولیاء الهی گذر کن. زمان را قدم بزن و برس به مردان پارس و دل آشفتگی هایشان برای #حریم🌿
.
گویی این بار، مردی رهنمون توست که ردای #نبی(ص) بر تن آویخته و #ذوالفقار_علی(ع) در دست، به کارزار گام نهاده بود😊
.
او که همچون #وهب، فاصله ی میان نخستین و واپسین نگاه گرمش در چشمان همره و #همسفر و هم نفسش، تنها به قدر چند باری کامل و دگرباره هلالی شدن قمر به طول انجامید😔
.
همو که سجادِ به درگاه یار، همان
پیام آور #کربلا، بدو مژده ی حیاتی عزیز و ابدی داده بود😍
.
حال، پیش برو. تبسمش را بنگر، #ضیاء رخش را بستای، #عشق را از او بستان و به خاطر بسپار که این عشق نزد تو به ودیعت نهاده شده. او را ارج نه و بدان که در #سفر ثانیه ها، هماره جاری بوده است و زین پس نیز جاری خواهد بود.
.
این #عشق، #عاقل است💜آن را در سینه جای ده و بدان، آن دم که سر به دامان سردمدار #عشاق می نهی،خونت، عاشقی عقلت را فریاد خواهد کشیدو این است که #مصطفی_چمران می گوید:
"عقل که عاشق شود، عشق عاقل می شود و تو #شهید می شوی."
.
✍نویسنده: #زهرا_مهدیار
.
به مناسبت #شهادت_شهید_محمد_مسرور
.
📅تاریخ تولد: ۱۳۶۶/۱/۱
.
📆تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۱۱/۱۶
.
.
❣محل شهادت: حلب سوریه
.
🥀محل دفن: بهشت زهرا کازرون
.
#شهدا_گاهی_نگاهی
#قسمت_۴
یک روز آمد و به من گفت اسمم را برای #اعزام به #سوریه و #دفاع از حرم نوشتم. من هم مخالفت کردم و گفتم: نه اجازه نمیدهم که بروی.
خندید و گفت: چرا مادر؟ چرا میگویی نه؟ گفتم: من که جز تو و برادرت کسی را ندارم، اگر خدای نکرده اتفاقی برایت بیفتد من نمیتوانم تحمل کنم.
#هادی با همان مهربانی همیشگیاش میگفت: مادر شما که فیلم مختارنامه را میبینی و میگی خدا لعنتشان کند! چرا #پشت امام حسین (ع)⚘ را خالی کردند. حالا خودت اجازه نمیدهی که پسرت برود و از #حریم آلالله (ع)⚘ دفاع کند.
گفتم: قربان #حضرت زینب (س)⚘بروم، خیلی دوستش دارم عاشقش هستم، اما یک شرط دارم. گفت: چه شرطی مامان؟ گفتم: باهم برویم. گفت: مادر به خانمها که اجازه نمیدهند. گفتم چرا پسرم من لباس میپوشم. لباس رزم، سر و صورتم را محکم میپوشانم، اصلاً نمیفهمند من زنم یا مرد. آنقدر خندید. #هادی اسمش را نوشت و نامش هم برای اعزام درآمد، اما مشکل و بیماری خونی پدرش باعث شد نرود. به خاطر پدرش اعزام نشد.
🍃⚘🍃
ادامه دارد👇👇
قسمت ششم
براے پسرم🥀خیلے آرزوها داشتم ؛ او را با تمام این آرزوها در قطعه ۴۰ گلزار شهداے بهشت زهرا (س)🥀 به خاک سپردم هیچ وقت فڪر نمیڪردم ڪه غلام عباس شهید🥀بشه چون جنگ تمام شده بود و #تصورم این بود ڪه هر ڪسے ڪه به میدان جنگ بره شهید🥀 میشه ، اما میدان جنگ پسرم در دفاع از #حریم زنان در همین شهرمان بود.😭
ادامه دارد👇👇