💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
🔰از اونجایی که ارزش خیلی زیادی برای #کارش قائل بود و در منطقهی بلوچستان🗺 به دنبال گمشدهش (#شهادت) میگشت، #کمتر مرخصی میگرفت.
🔰یادم هست که این ایام دیگه دل تو دلش نبود💗 همهی #پیگیری ها و هماهنگی هارو انجام میداد برای شرکت در پیاده روی👣 #اربعین سالار شهیدان حضرت #اباعبدالله(ع)
🔰از اونجایی که خدمت به #پدرومادر اهمیــ💥ـت بسیار بالایی براش داشت، مرخصی هاش رو به صورتی تنظیم میکرد📆 که وقتِ برداشتِ #محصول (کشاورزی) باشه و به قول معروف یک تیر دو نشان بشه؛ هم دیدار و هم #کمک حال پدر و مادر باشه.
🔰این نحوهی تنظیم #مرخصی برای ایام اربعین حسینی طوری بود که، اولاً به دیدار خانواده اومده باشه👌 و #ثانیاً با دوستان هم محلهای به #کربلا مشرف بشن😍 که حق رفاقت👥 راهم ادا کرده باشه.
راوی: دوست شهید
#شهید_حسن_عشوری🌹
#سالروز_شهادت....🕊🕊🌹
🦋شادیارواحطیبهشهداصلوات🦋
🌹اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ
وآلِ مُحَمَّدٍ
وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌹
🦋🦋🦋
بسم رب الزینب(س)💛
عبدالکریم همان اهل معرفت بود؛ جوانی رشید که تبسم همیشگی اش جان میبخشید امیدت را، میشد مردانگی را در چشم هایش دید زمانی که در اوج جوانی چشم بر تعلقاتش بست و دل سپرد به جبهه و جنگ....
اصلا خود به تنهایی معلم آموختن عشق بود! تمامی قدم هایش در جاده ی زندگی را نذر رضای خدا کرده بود. صدای #اذان را که میشنید به سوی خالقش میرفت و #عاشقانه به جا میاورد رسم بندگی اش را...
ایات قران را نیز با جانش تلاوت میکرد تمامی این ها زمینه شد برای نوکر #عمه_سادات شدن! #غیرت شیعه تاب نمی اورد اسیرشدن بانوی صبر را...
🍃برای دفاع از حرم ال الله راهی سوریه شد. شهری که جای جایش تداعی کننده روضه های جانسوز اسارت است
. رفت تا عباس بشود برای حضرت زینب(س) و چه خوب راهی را برگزید، چه خوب به چشم امد و دست خدا اورا به عنوان فداییِ خواهرحسین(ع) نزد خود برد...
🍃تویی که محضر اربابت ابرومند شدی شفاعت میکنی گنهکاران زمینی را؟!
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_عبدالکریم_اصل_غوابش
📅تاریخ تولد : ٢۵ دی ۱٣۴٨
تاریخ شهادت : ۱٩ تیر ۱٣٩۴
تاریخ انتشار : ۱٨ تیر ۱۴۰۰
محل شهادت : تدمر_سوریه
مزار شهید : گلزار شهدای اهواز
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
💢دلنوشته شهید قبل
از شهادت در #مسجد_جمکران:
《بسم الله الرحمن الرحیم》
🌷یا اباصالح المهدی (عج) ادرکنی
امروز در کنار مسجد جمکران نشسته
و بعد از نماز صبح می نویسم که
چه نویسم، از کی بنویسم، زبان
قاصر و قلم کُند و توان نوشتن
ندارد . . .
🌷دلم، دلم، دلم، این کلمه آشناست
که همیشه می گوییم، دلم میخواهد
چنین و چنان کنم، دلم میخواهد چی
و چی داشته باشم و...
🌷ولی تاکی دل بستن به دنیا، ولی
تاکی دل دیگران شکستن، ولی تاکی دل
بدست نیاوردن ولی تاکی دل امام
را شکستن و دل به دست او ندادن
دلی که با دل امام عصر نباشد دل
نیست، سنگ است، چی میخواهد
امامم از من سیه روی، کنم ترک گنه
بپردازم به واجب، ولی این چنین
است که او میخواهد،خدایا یاری کن
شوم آنچه میخواهد مولایم تا شوم
رو سپید نزد #مادرش_زهرا(س)
که عالم نه عالمین در زیر پایش.
🌷الهی تو کن دعایم مستجاب گوشه
چشمی ز یار مهربانم،که نزدیک است
ولی نتوان دید، متی ترانا و نراک یا
بقیه الله...🌹جمکران –7فروردین1392
#شهید_مدافع_حرم_عبدالکریم_غوابش
#شهید_اصل_غوابش
#شهادت:۱۳۹۴/۴/۱۹
#سالروزشهادت.....🕊🕊🌹🌹
🦋🦋🦋
#معرفینامه
#شهیدمدافع_حرم
#قاسم_غریب
نام ونام خانوادگی : قاسم (مهدی) غریب
تولد : ۱۳۶۱/۱/۱
محل تولد : شهرگرگان
تاریخ شهادت : ۱۳۹۴/۴/۲۱
محل شهادت : سوریه؛ تدمر؛ کوههای پالمیرا
✍خاطره ای از #زبان شهید #قاسم_غریب 👇
سیزدهم شهریور سال 1390 در درگیری با گروهک تروریستی پژاک (ارتفاعات جاسوسان)
عملیات طاقت فرسا بود..
همش ترکش بود و دود و خون.....
🕊سردارشهید #جعفر خانی خطاب به من :
#غریب شما عقب باش و هوای بچه هارو داشته باش ...
#مسئول و فرمانده محور خط شکن من بودم ولی سردار جعغر خانی گفتند:
اینها با من کار دارند...
رفت و سردار و شهیدش کردن
15 نفر از بچه ها شهید شدند...
#بقیه بچه ها رو به عقب کشاندم
تیر و ترکش از کنار و جلوی راهم از آسمان و زمین میبارید...
خیلی آرزوی شهادت داشتم ....😔
#اما یک لحظه در اون عملیات به یاد همسر و دو فرزندم افتادم و #شهادت نصیبم نشد...
.
( این شهید بزرگوار #قاسم_غریب در تيرماه94 در تدمرسوریه_کوههای پالمیرا به شهادت رسید)
#سردار_شهید_محمد_جعفرخانی
#شهید_قاسم_غریب
🦋🦋🦋
🔻پدر شهید #احسان_قاسمی، شهید 16ساله ای که درحملات صهیونیست ها به #شهادت رسید:
🔸پولی که برای اینده بچهم گذاشته بودم رو بگیرید و باهاش موشک بسازید.
✏️ملتی که شهادت دارد اسارت ندارد🌷
(مقام معظم رهبری (حفظه الله)
🦋🦋🦋
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
💠دو برادر مدافع حرمی که در یک روز به شهادت رسیدند ...
💐مصطفـی و مجتبـی . . .
که مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب (س) به سوریه برسانند هر بار به دلیلی دچار مشکل میشدند.
🍃عاقبـت تصمیم می گیرند هویت ایرانی خود را تغییر دهند و از طریق تیپ فاطمیون به این آرزوی سخت خود دست پیدا کنند. اما حکایت " که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلهـا " برای این دو بـرادر رقم خورد ...
🌹مـادر شهیـدان می گوید :
آنها برای اینڪه بتوانند خود را افغانستانی معرفی کنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسمهایی بگذاریم ڪه طبیعیتر باشد؟ خودشان را پسرخاله معرفی کرده بودند. یعنی من با نام (سکینه نوری) خاله مصطفی (بشیر زمانی) و مادر مجتبی (جواد رضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان.
🎋بچه ها منو افغانستانی معرفی کرده بودند اگر تماس می گرفتند باید با لهجه حرف میزدم. "با من تمرین کرده بودند" یک روز زنگ زدند و گفتند: خانم ! شما جواد رضایی را میشناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم با کمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدر راحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند.
🥀پسـرانم راهی سوریه شدند ...
من آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. میدانستم ممکن است شهـید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه کنند، اینها همه را میدانستم بعد گفتم : راضی به رضای خدا هستم و قربون
بیبی زینب (س) هم میروم که خاک پایش هم نمیشوم پسرانم فدای بیبی جان و هردو با هم فدایی حضرت زینب (س) شدند.
🌷#مادران_شهید_پرور
#شهیدان_مدافـع_حـرم
#شهیدانمصطفیومجتبیبختی
به مناسبت #شهادت شهدای مدافع حرم #مصطفی_بختی و #مجتبی_بختی
🔹تولد مجتبی : ۱۲ فروردین ۱۳۶۷
🔹تولد مصطفی : ۵ مرداد ۱۳۶۱
🔹شهادت : ۲۲ تیر ۱۳۹۴. تدمر سوریه
🥀مزار : بهشت رضا
🦋🦋🦋
🕊🍂 🕊🍂
✍ راوی پدر شهید:
شهید متولد سال۶۲ بود و در شُرُف عقد بود که به شهادت رسید.
سال۹۴ در خواست اعزام به سوریه کرده بود که با کسب رضایت از پدر و در نهایت رضایت مادر، شاد وخوشحال راهی سوریه می شود. مادرش میگفت رضایت را به خاطر اینکه فردای قیامت نزد حضرت زینب (س) شرمنده نباشد داده است.
بنا بر صحبت مادر شهید سید مهدی تماسی نگرفته بود که همان روز از ارتش تماس گرفتند و خبر شهادت را میدهند.
سیدمهدی با نوای آهنگران خو گرفته بود که همین، جرقه ای شده بود برای اعزام ایشان...
در ابتدای اعزام، ابتدا در تدارکات مشغول شد ولی با اصرارهای فراوان به خط مقدم رفته و در توپخانه بکار گرفته می شود.
پدر سیدمهدی میگوید او به نیت امام رضا(ع) با نام مستعار رضا میرود و هشتمین شهید ارتش بود. طبق وصیتش در وصینامه خود میخواهد مانند اربابش اربا اربا شود و همینطور هم میشود که در حلقه دشمن محاصره شده و با برخورد خمپاره در کنارش بدنش تکه تکه میشود...
پدر و مادر در هنگام شنیدن خبر شهادت شکر گزاری کرده و سپاس خدا بر لب داشته اند و میگویند هرگز گله و شکایتی نداشته اند چرا؟ چون
با خدا معامله کرده اند.
سرانجام، در تاریخ ۹۹/۳/۱۵ ابتدا به تهران اعزام شده بود و پس از ۳روز به سوریه که بعد از ۳۵روز در منطقه سین در استان تدمر به شهادت رسید.
حالا مادر وقت دلتنگی با سیدمهدی حرف میزند و با وی درد و دل می کند و شبهای جمعه و شبهای مقدس مثل شب قدر کنار عکس پسرش به دعا و مناجات میپردازد.
🖋خصوصیات اخلاقی
قبل از رسیدن به سن تکلیف واجباتش را مثل روزه و نماز انجام میداد.
حرف و عمل شهید یکی بود و حرفهای خوب را در عمل نشان میداد؛ مثل کمک و یاری به دیگران.
اهل مسجد و کمک به دیگران بود؛ طوری که گاهی مبلغی از حقوق خود را معین کرده و در پاکت گذاشته و به نیت امام رضا(ع) به سربازان نیازمند میداد و خیلی خوش برخورد و خوش رو بود.
بسیار منظم و شجاع بود.
قاری قرآن بود و با قرآن مانوس بود.
کتب دینی و مذهبی را زیاد مطالعه می کرد.
دوستانی از جنس خودش و مذهبی داشت که حتی بعضی اوقات آنها را ارشاد می کرد.
اهل ورزش بود و گاهی با پدر تمرین کشتی می کرد.
صندوق خیریه ای در منزل داشت که مبالغ جمع شده را برای دوستان خود در اهواز میفرستاد.
بسیار مأنوس با شهدا بود و کتابها و تصاویر شهدا زینت بخش اتاقش بود.
در ایام محرم و صفر خود را وقف ابا عبدالله میکرد و در شهر درگز فعالیت زیادی در هیات داشت.
✨عاشقان را سر شوریده به پیکر عجب است
✨دادن سر نه عجب، داشتن سر عجب است
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید #مهدی_جودی_ثانی
🔹تاریخ تولد : ۱۴ تیر ۱٣۶٢
🔹تاریخ شهادت : ٢۰ تیر ۱٣٩٧
🕊محل شهادت : جنوب حلب
🔹مزار شهید : مشهد
•┈••✾•🌿🌺🌸🌺🌿•✾••┈•
بخند جـان دلم...
خنده ی تو پرتو نوری است که
صبح را دل انگیز می کند..
که از درز کنار پرده ی اتاق رخنه می کند
به داخل و تمام وجود آدم را گرم می کند!
پس بی بهانه و بی دریغ بخند..
"دلیل دلگرمی من در صبح های
تکراری و خسته کننده ...
شهید علیرضا مرادی 🌷
🔷#شهید_علیرضا_مرادی
🔷#مدافع_حرم
🔷#وصیت_نامہ
🔷#شهادت۲۱دی۹۴
🔷#سالروز_ولادت :1369/04/25
🔷سالروز زمینی شدنت مبارک🌸
•
🦋🦋🦋
🌹🌹💕💕🌺🌺🌹🌹
آی شهدا...
#نوکرتون که بودم...
دیگر توان ماندن نیست!
این روزها #اشک امان نمی دهد!
دل #بی_قرار تر از همیشه می تپد!
و #نَفَس به سختی بالا می آید...
هوای #شهادت در جان مان افتاده...
آی شهدا...
به رسم #نوکری...
به #جان بی توان...
به #اشک بی امان...
به #دل بی قرار...
به #نفس های به شمارش افتاده...
#دریابید...
دعایم کن...
وقتی می گویم:
دعایم کن!
یعنی دیگر کاری از دست #خودم برای خودم بر نمی آید...
من به #شهادت محتاج ترم تا #زندگی!
پس؛
برایم در این شب ها #شهادت بخواه...
فقط #شهادت...
#دعا
🦋🦋🦋
می نویسم برای تو
برای توکه بودنت را
نه #چشمانم میبیند،
نه گوش هایم می شنود،
نه دستانم لمس می کند.
تنها راه این است که
#دلم را برایت قلم کنم
و از تو بنویسم.
از تبار #حسین بودی و هم نام امامت ،
از همان کودکی نمک سفره #ارباب خورده بودی .از بدو تولد ،
از همان روزی که قرار بود نباشی
تا شبی که در #روضه_امام_حسین میان دستان #مادرت نمک گیر خانه ارباب شدی.
#سرنوشتت از همان روز مشخص شد.
تو آمده بودی که حسینی باشی.
آمدی نشان بدهی هنوز هم میشود #حسینی شد.
فقط مرد میدان میخواهد.
این را میشد از همان روزهای ازدواجت هم فهمید.
نمی دانم آن روز با #شهدا چه گفتی و چه کردی که ثمره اش آغاز زندگی مشترکتان بود.
زندگی که با طریق شهدا آغاز شود...
سرانجامی جز #شهادت هم نمیتواند داشته باشد!
اصلا همسرت هم این را فهمیده بود.
او هم میدانست
میخواستی بروی تا برای همیشه بمانی
بروی تا جاودان شوی.
اصلا #سوریه که رفتی ، همین دخترت؛ زهرا هم انگار فهمیده بود
که بابا قرار است به مراد دل خویش برسد.
دلتنگی هایش را این چنین برایت نوشت:
#باباجان سلام!
ای پدرجان! من منم زهرایت
دختر کوچک تو
ای امید من
و ای شادی تنهایی من
یاد داری دم رفتن دامنت را گرفتم؟
و گفتم: پدر این بار نرو..
من همان روز فهمیدم #سفرت طولانیست
او نوشت و تو را خواند و تو هم آمدی.
آن هم چه آمدنی..
چهارده خرداد ۹۲ ،با لبخندی که تا ابد به صورتت نقش بسته بود به خانه برگشتی.
و
اینک ما مانده ایم و تویی که تا #ابد هستی !
🕊به مناسبت تولد #شهید #محمدحسین_عطری
📆تولد : ۸ مرداد ۱۳۵۵
📅 شهادت : ۱۴ خرداد ۱۳۹۲
🥀مزار : #گیلان
#سالروز_ولادت...🌸🎉🌸
#شهید_محمد_حسین_عطری
بخش هایی از #وصیتنامه شهید:
«تفکر کردن بهتر از زیاد سخن گفتن است. زیرا تفکر، انسان را آگاهتر و زیاد سخن گفتن، انسان را دچار آفت زبان میکند که اعم است از دروغ و غیبت و ...
#حیا داشتن مرد و زن نمیشناسد؛ چه در رفتار و چه در گفتار ..
ما نباید فکر کنیم چون مرد هستیم میتوانیم از هر گفتاری و یا از هر پوششی استفاده کنیم.
از نظر بنده جوان با حیا کسی است که بالاتر مچ دستش را نامحرم نبیند.
سفارش من به همسر و دخترم حفظ #حجاب_برتر است.
از همسر بزرگوارم میخواهم که فرزندانم را همچون من #مطیع_رهبر عزیزمان پرورش دهد؛ زیرا آقا مایه افتخار و مباهات ما مسلمانان و همه ی مظلومان عالم است
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
💌بسمـ رب الشـهدا.....🕊🌸
﷽یاد خاطرات عاشقان خدا ﷽
✍ #برگی_از_خاطرات
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: #شهيدم كن...
خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود.
بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده.
مي دانستم دنبال #شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود.
#شبهاي_جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد.
مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد.
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم.
آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا!
🌷 #شهید_مهدی_عزیزی
🔹تاریخ تولد : ۱ مهر ۱۳۶۱
🔹تاریخ شهادت : ۱۱ مرداد ۱۳۹۲
🌷مزار شهید : بهشت زهرا قطعه ۲۶
#سالروزشهادت🌷🕊🌷🕊🌷
🦋🦋🦋🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷
✍ #برگی_از_خاطرات
زماني كه مهدي تازه زبان باز كرده بود از اولين كلمه هايي كه گفت اين بود: #شهيدم كن...
خيلي برايم عجيب بود. بزرگ تر كه شد، مي گفت مامان، اين دنيا با همه قشنگي هايش تمام مي شود.
بستگي به ما دارد كه چطور انتخاب كنيم. مامان شهدا زنده اند.
سر نمازهايش به مدت طولاني دستش بالا بود و گردنش كج! من هم به خدا مي گفتم: خدايا! من كه نمي دانم چه مي خواهد هر چي مي خواهد به او بده.
مي دانستم دنبال #شهادت بود. هيچ گاه هم زير بار ازدواج نرفت. مهدي همه زندگي ام بود.
#شبهاي_جمعه مي رفت بهشت زهرا. صبح هاي جمعه دعاي ندبه اش در بهشت زهرا ترك نمي شد.
مي گفتم خسته ميشي بخواب. مي گفت مامان آدم با شهدا صفا مي كند. به ما هم مي گفت هر چه مي خواهيد از شهدا بگيريد.
من مريض بودم، دستانش را بالا مي گرفت و مي گفت: خدايا شفاي مامان را بده! من جبران مي كنم.
آخر هم جبران كرد. هميشه كه از در خانه داخل مي آمد صدا مي زد سلام سردار.... سلام مولا!
🌷 #شهید_مهدی_عزیزی
🔹تاریخ تولد: ۱مهر ۱۳۶۱
🔹تاریخ شهادت :۱۱ مرداد۱۳۹۲
🌷مزار شهید: بهشت زهرا قطعه ۲۶
#سالروزشهادت🌷🕊
انتشار با ذکر #منبـــــع
🍃🌷✨🍃🌷✨🍃🌷✨
#اللهم_عجل_لولیڪ_الفرج🌤
🍃🌷🍃🌷
@shahidma
🍃🌷🍃🌷