eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
6.4هزار ویدیو
106 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
۱ نوزده سالم بود که پسر عموم اومد خواستگاریم و عمو و زن عموم اصرار داشتن که جواب من مثبت باشه، از پسر عموم خوشم میومد اما چیزی که باعث شد بخوام بهش بگم نه اصرار های بیش از اندازه بابام بود مدام میگفت مبادا بگی نه و رابطه من و داداشم رو خراب کنی به جای اینکه از خوبی های پسر عموم بگه تلاش میکرد منو مجبور به پذیرفتن این ازدواج بکنه با وجودیکه پسر عموم رو دوس داشتم اما نذاشتن به میل خودم بله بگم و ی جورایی به زور زنش شدم، از همون شب عقد که با نگاه تند بابا از ترس بله دادم از پسر عموم متنفر شدم بعد از عقد چند باری خواست باهام تنها باشه که اصلا اجازه نمیدادم چند بار گفت بریم بیرون که بازم از پیشنهادش استقبال نکردم و گفتم نمیخوام و هزار بهونه اوردم ❌کپی حرام ⛔️
۲ دوسش داشتم ولی اینکه چهره اجبار گرفته بود عقدمون ناراحتم میکرد مخصوصا اینکه اگر بهش علاقه نشون میدادم بابام فکر میکرد بخاطر درستی تصمیم اونه و اگر منو مجبور به ازدواج نمیکرد به این عشق نمیرسیدم، دوری کردن های من انقدر ادامه داشت که پسر عموم حس کرد علاقه ای بهش ندارم اونم‌سرد شد این موضوع تا جایی ادانه پیدا کرد که خانواده ها دور هم جمع شدن تا مشکل رو حل کنند نامزدم سکوت کرده بود و عمو و زن عموم فقط میگفتن مشکل چیه؟ نامزدم یهویی بلند شد گفت چی کم داری که با من عین ی ادم اضافه رفتار میکنی؟ مشکلت چیه؟ دیکه کم کم بابامم شروع کرد به داد و بیداد هر چی همه میگفتن سکوت کن و صبر کن گوش نمیداد ناخواسته از شدت فشار عصبی جیغ بلندی کشیدم ❌کپی حرام ⛔️
۳ همه ساکت نگاهم میکردن چشم های دلسوزانه عموم و ناراحت زن عموم خیره به من بود نگاهم سمت بابا رفت که برزخی نگاهم میکرد ازش چشم گرفتم و به چشم های ترسیده و نگران نامزد و مادرم خیره شدم گفتم ببخشید دست خودم نبود زن عموم فوری گفت خب چرا این دوتا نمیرن با هم حرف بزنن؟ بابام با صدای پر از خشمش گفت حرف بزنن؟ کم حرف زدن؟ این دختره فقط میخواد منو سر افکنده کنه، نامزدم علی بلند شد و گفت اگر بذارید من با ساناز کار دارم بعد هم بدون منتظر موندن پاسخ از طرف کسی به سمت اتاقم رفت و منم به دنبالش وارد اتاق که شدم عصبی گفت میدونم دوسم داری ولی مشکلت چیه؟ نکنه کسی تهدیدت کرده؟ اروم‌گفتم نه وقتی اومدی خواستگاری بابام منو مجبور کرد زنت بشم من میخواستمت و دوست داشتم ولی نذاشت خودم انتخاب کنم همش میگفت اگر بگی نه داداشم ناراحت میشه و رابطه ما خراب میشه اصلا اجازه نداد برای عقدمون خوشحال باشم همش تهدیدم میکرد که شماها ناراحت نشید ❌کپی حرام ⛔️
۴ متعجب نگاهم کرد و پرسید خب الان مشکلت چیه؟ مشکلم اینه که میخوام باهات باشم و دوست دارم ولی تا میام بهت نزدیک بشم یاد اجبار بابام میافتم و حس میکنم اگر تن بدم به این دوست داشتن بابام میگه انتخاب من بود و چون من گفتم خوشبختی اروم پرسید پس ی جورایی لجبازیه اره؟ پاسخی نداشتم که بهش بدم دستم رو گرفت الان تو بگو من چیکار‌ کنم که باهام خوب باشی و بتونیم خوشبخت باشیم اخم غلیظی کردم من نمیدونم فقط میدونم‌ که مقصر خوشبختی ما بابامه و از کارمم‌ کوتاه نمیام شوهرم راضیم کرد و قرار شد که دیگه برای خودمون زندگی کنیم دوماه بعد هم عروسی کردیم و بعد ها فهمیدم که عموم به بابام گفته بود نباید دخترت رو مجبور میکردی ❌کپی حرام ⛔️
۵ بابام رابطه ش باهام بهتر شد و همسرمم اخلاق و رفتارش عالیه الان چند سالی میگذره و خدا بهم دوتا دختر داره من سلامتی دخترام و خوشبختی خودم رو سرتاسر لطف خدا میدونم شاید ی روزی با لجبازی بچه گانه م تلاش کردم که به همه بفهمونم شوهرم انتخاب خودم بوده ولی الان میفهمم که هیچی اهمیت نداشته جز بودن ما دوتا با هم بود خواهش میکنم با لجبازی های کودکانه خوشبختی تون رو خراب نکنید و برای منم دعا کنید که تو راهی سومم سالم و صالح باشه . ❌کپی حرام ⛔️