eitaa logo
شهید گمنام🇵🇸
8.6هزار دنبال‌کننده
14.1هزار عکس
7.2هزار ویدیو
122 فایل
ادمین ثبت خاطرات @Mahdis1234 کانال دوم ما مسیر بهشت https://eitaa.com/joinchat/3022192798C43e1b256ae تبلیغات شما پذیرفته میشود https://eitaa.com/joinchat/4173332642Cacf0e5f1fb
مشاهده در ایتا
دانلود
سه سال از ازدواجم میگذشت که هنوز بچه دار نشده بودم با ازمایشهای اولیه ی بارداری فهمیدم هیچوقت نمیتونم طعم مادرشدن رو بچشم،اوایل دنیا برام تیره و تار بود اما با دلسوزیها و همراهی های همسرم تونستم از افسردگی در بیام،اوایل همسرم خیلی بهم قوت قلب میداد و میگفت زندگی با من حتی بدون بچه رو ترجیح میده به زندگی بدون من.اما مادرشوهرم این رو نمیخواست هرروز غر میزد که نوه میخواد و چون همسرم تک فرزند بود منم بهش حق میدادم که نوه بخواد،و غرغرهای مادرش باعث شد کم کم اونم راضی بشه و زن دوم بگیره،یک بار قسمش دادم و بهش گفتم اگه روزی بچه دار شد من رو فراموش نکنه و حقم رو ادا کنه. ❌کپی حرام❌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
بهش گفتم با اینکه سخته اما دلم میخواد برای زن دومش تو ساختمون خودمون خونه بگیره تا کنار هم باشیم،نمیدونستم تحمل هوو سختتر از این حرفها باشه،ظرف مدت یکسال زن دوم گرفت و طبق قرارمون طبقه ی بالا ساکن شدند،زن خوبی بود ولی حضورش کنار همسرم تلخترین تجربیات زندگیم بود،اما من خودم رو نباختم سعی کردم بجای اینکه غصه بخورم سرم رو گرم کنم،روزهایی که دوست و همسایه و زنان فامیل توی گوشم میخوندند تا شوهرم و زنش رو از چشمم بندازن من یه گوشم رو کردم در و اون یکی رو دروازه،اهمیتی به حرفهای دیگرون نمیدادم با اجازه ی شوهرم رفتم دانشگاه و ادامه تحصیل دادم. ❌کپی حرام❌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
بعد از اتمام درس و دانشگاهم هر چه تلاش کردم شغلی مناسب تحصیلاتم پیدا کنم نشد،به ناچار دوباره برای سرگرم شدن خودم سراغ هنربافتنی و خیاطی رفتم و به مرور وارد کار چرم دوزی شدم،و از همین طریق تونستم کارم رو رونق بدم و بصورت پیشرفته و حرفه ای مشغول به کار بشم و درامد کسب کنم،دوباره اطرافیانم تو گوشم میخوندند و میگفتند حالا که درامد داری بهتره طلاق بگیری تا مجبور به تحمل هوو نباشی،اما من هنوز شوهرم رو دوست داشتم ،هووی من تو این مدت صاحب دوتا بچه شده بود و دیدن بچه هاش برای من به عادت تبدیل شده بود ❌کپی حرام ❌
بعد از اتمام درس و دانشگاهم هر چه تلاش کردم شغلی مناسب تحصیلاتم پیدا کنم نشد،به ناچار دوباره برای سرگرم شدن خودم سراغ هنربافتنی و خیاطی رفتم و به مرور وارد کار چرم دوزی شدم،و از همین طریق تونستم کارم رو رونق بدم و بصورت پیشرفته و حرفه ای مشغول به کار بشم و درامد کسب کنم،دوباره اطرافیانم تو گوشم میخوندند و میگفتند حالا که درامد داری بهتره طلاق بگیری تا مجبور به تحمل هوو نباشی،اما من هنوز شوهرم رو دوست داشتم ،هووی من تو این مدت صاحب دوتا بچه شده بود و دیدن بچه هاش برای من به عادت تبدیل شده بود ❌کپی حرام❌ 🍃┅🦋🍃┅─╮ @shahidma ╰─┅🍃🦋🍃
در همین گیر و دار به گوشم رسید که هووم و مادرش زیر پای همسرم نشستند که همسرم من رو طلاق بده اما همسرم هنوز بهم علاقه نشون میداد و من همچنان دوسش داشتم و دوری ازش برام سخت بود،یک روز فهمیدم بچه ی دومشون مبتلا به نوعی بیماریست که عمل سنگینی داره و نیاز به هزینه ی بالا،همه ی پس اندازم که مبلغ بالایی بود رو به همسرم دادم تا سریعتر بچه رو عمل کنند ،وقتی خانواده م متوجه موضوع شدند کلی دعوام کردند که به تو ربطی نداشت اونها خواهان طلاق تو بودند اونوقت تو برای درمان بچه شون همه ی پس اندازت رو دادی،اگه روزی شوهرت طلاقت رو بده دیگه پس انداز نداری،اما برای من مهم این بود که اون طفل معصوم شفا پیدا کنه و خوب بشه، ❌کپی حرام⛔️
که الحمدلله دکترها گفته بودند بخاطر سرعت در روند درمان و با اولین جراحی نتایج خوبی حاصل شده و بیماری کاملا از بین رفته ،و همین موضوع برای من کافی بود،،،شش ماه از این موضوع گذشته بود که یک روز با حالت تهوع از خواب بیدار شدم وقتی چند روز این اتفاق تکرار شد مشکوک شدم و با اولین ازمایش خون متوجه بارداری خودم شدم.باورم نمیشد منی که بدنم اصلا شرایط مادرشدن رو نداشت ظرف گذشت ده سال بدون دارو و جراحی و هر اقدام درمانی بچه دار شده بودم،عملا معجزه ی خدا رو میدیدم، وقتی شوهرم فهمید از خوشحالی روی پاش بند نمیشد.هووم اوایل ترسیده بود که نکنه با بچه دار شدن من همسرم قید اون رو بزنه، کپی‌ حرام ⛔️
سرناسازگاری گذاشت،کمی تو ذوقم خورده بود که اینقدر ناسپاسی میکنه و فراموش کرده هزینه ی درمان بچه ش رو من دادم،ولی یهو بخودم اومدم و یادم اومد که من با خدا معامله کرده بودم ،اره من معتقد بودم دنیا همیشه اونجوری که ما دلمون بخواد نمیشه ،دنیا اونجوری میشه که خدا بخواد،اگه با خدا دوست باشیم و زندگی مون رو به دست خدا بسپاریم به بهترین نحو پیش میبره،،،درسته سختی های زیادی رو متحمل شدم،اما دلسوزی من به بچه ی مریض هووم باعث شد خدا اجازه ی چشیدن طعم مادری رو بهم بده ،و حالا من هم مثل هووم صاحب دوتا دختر شاد و سلامت هستم ،،،،و هردو جایگاه خودمون رو در زندگی همسرم داریم.مهم اینه که پیش خدا روسفید باشیم. . ❌کپی‌ حرام ⛔️